اجتماعی شدن
انسان یک حیوان اجتماعی است که منافع گروه را بر منافع خودش ترجیح میدهد؛ و میداند که وقتی گروه قوی باشد؛ منافع او هم تامین میشود. این همان ضرب المثلی است که میپرسد: «دوست داری سر مارمولک باشی، یا دم شیر؟»… زیرا گرچه سر مارمولک و دم شیر یک شکلند؛ مارمولک با یک دمپایی له میشود حتی سرش، ولی شیر… میگویند با دمش هم نباید بازی کرد؛ خطر دارد!
انسانی که اجتماعی شده، انسانی است که ترجیح میدهد دم شیر باشد تا سر مارمولک؛ و در نتیجه منافع جمع را هم بر منافع خودش ترجیح میدهد؛ و میداند که آن جمع حمایت موثرتری از او میکند. در چنین وضعی این گفته مصداق پیدا میکند که: «یک نفر برای همه، همه برای یک نفر»!
حال با این نگاه به اجتماعی شدن، به جامعه خودمان نگاه کنیم. چند در صد افراد اجتماعی شدهاند؟!…. آدمی که اجتماعی شده باشد از محل «ورود ممنوع» داخل نمیشود برای اینکه زودتر برسد؛ «پارکینگ ممنوع» پارک نمیکند؛ از سرعت مجاز تخلف نمیکند! آدم اجتماعی میداند که اگر چه رعایت یک آیین یا یک دستورالعمل جمعی به ضررش باشد؛ در دراز مدت، این قوانین منافع او را تامین میکند.
یک نویسندهی آمریکایی در کتابی به نام «مدیریت در ژاپن» بیشتر ساختارهای مدیریتی ژاپن را بررسی کرده و چند خاطره ی مرتبط با این موضوع هم تعریف کرده است.
او در یکی از این خاطرات میگوید:
«در خیابان راه میرفتم؛ یک ماشین میتسوبیشی کنار خیابان پارک شده بود؛ دیدم مردی آمد؛ دستمالش را در آورد و ماشین را پاک کرد و شیشههایش را هم مرتب کرد؛ بعد دستمالش را تا کرد و در جیبش گذاشت و رفت در صف اتوبوس ایستاد! کنجکاو شدم که این مرد با اینکه ماشین دارد چرا میخواهد اتوبوس سوار شود و حالا اگر هم که نمیخواهد با ماشینش برود چه لزومی دارد که ماشینش را تمیز کند و بعد در صف اتوبوس بایستد؟!… بالاخره جلو رفتم و پرسیدم که چرا با ماشینش رفت و آمد نمیکند. مرد گفت برای اینکه ماشین ندارد! به او گفتم اما من خودم دیدم که شما آنجا آن ماشین…؟!! گفت بله، درست میگویید؛ من آن را تمیز کردم ولی ماشین، ماشین من نیست! من کارگر کارخانه میتسوبیشی هستم؛ دیدم که میتسوبیشی ما، در خیابان زشت بهنظر میآید؛ و این به میتسوبیشی ما آسیب میزند. دیدم من که وقت دارم؛ کاری هم ندارم؛ دستمالم را در میآورم و تمیزش میکنم؛ شیشههایش را… آینههاش را… گفتم این کار را میکنم؛ به خانوادهام هم کمک میکنم!!!»
اگر کسی بخواهد در ژاپن خودش را معرفی کند؛ نمیگوید من، مثلا دکتر سرگلزایی از انجمن… هستم؛ اگر چنین چیزی بگوید دیگران او را آدم آداب ندانی میدانند؛ پس میگوید من، از انجمن هیپنوتیزم، دکتر سرگلزایی! یعنی اول گروهی را که به آن تعلق دارد معرفی میکند؛ بعد خودش را. این یعنی اگر کسی گروه نداشه باشد؛ هویت ندارد!
بنابراین اگر که خانهدار هم هستند یک NGO خانهداری تاسیس میکنند؛ و خود را اینطور معرفی میکنند: «من از NGO محله….خانم …..هستم». یا از سازمانی میخواهد که اجازه بدهند هفتهای دو ساعت بیاید و تایپهای غیر محرمانهشان را انجام دهد؛ فقط برای این که برای معرفی خود بگوید: «من از شرکت فلان …فلانی هستم». یعنی انسانی که هویت اجتماعی ندارد اصلا به عنوان یک انسان شناخته نمیشود و هنوز اجتماعی نشده است.
یکی از دوستان من که حدود سی و چند سال پیش دورهی فوق لیسانس را در شرکت «سونی» میگذراند؛ میگفت که در یکی از مراحل تولید واشری از روی ریلی عبور می کرد و کارگران بایستی این واشر را با پنس بردارند و جای بگذارند؛ آن هم با سرعتی که ریل عبور می کرد… در این شرایط اگر که یک واشر کوچک میافتاد کارگران بهسرعت، طوری که وقت هم از دست نرود؛ میگشتند که آن را پیدا کنند و بردارند. اوایل فکر میکردم که این، یک وسیلهی نانو تکنولوژی….یک چیز مهم است… اما وقتی قیمتش را پرسیدم گفتند که یک جعبه صد تاییاش یک ین میارزد! گفتم پس برای چه شما خم میشوید و این را جمع میکنید؟…کارگر مربوطه جواب داد که کمپانی من برای این پول از دست میدهد!… این یک موجود اجتماعی است!
دکتر محمدرضا سرگلزایی _ روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=192