نام کتاب: ارسطوی بغداد، از عقل یونانی به وحی قرآنی
نام فرعی کتاب: کوششی در آسیب شناسی فلسفه ایرانی – اسلامی
نویسنده: دکتر محمدرضا فشاهی
ناشر: انتشارات کاروان – چاپ دوم – ۱۳۸۳
دکتر محمدرضا فشاهی که دارای دو درجه دکترا از دانشگاههای پاریس در رشتههای «جامعهشناسی جهان اسلام» و «فلسفه و ادبیات و علوم انسانی» است در کتاب ارسطوی بغداد تلاش کرده به این پرسش پاسخ دهد که چرا ایران اسلامی هرگز نتوانسته است با فلسفه با معنای «آتنی» اش ارتباط برقرار کند.
او در این کتاب مختصر ولی پربار به مجموعهای از عوامل تاریخی و زبانی میپردازد که باعث شده است تفکر ایرانی اسلامی فلسفه را با الهیات و عرفان اشتباه بگیرد.
«فشاهی» مینویسد:
فیلسوف، حقیقت را از قبل انتخاب نکرده تا قصد او دفاع از آن باشد او در جستجوی حقیقت است در حالی که حکیم متاله [باور دارد که] میداند حقیقت در کجاست و آن را انتخاب کرده و هدف او دفاع از حقیقت انتخاب شده است اگر چنین باشد همهی آنچه که در زمینهی تفکر در سرزمینهای اسلامی تحریر شده، همهی آنچه که از فارابی تا ملاصدرا و از ملاصدرا تا علامه طباطبایی گفته و نوشته شده، یکسره الهیات است و هیچ شباهتی به فلسفه به مفهوم آتنی آن ندارد به عبارت دیگر، عقل پوستهی این تفکر است و هستهی آن وحی و عرفان است.
«نویسنده با مرور هزارسالهی متفکران مسلمان از عصر فارابی (قرن نهم میلادی) تا عصر ملا هادی سبزواری (قرن نوزدهم میلادی) به این نتیجه میرسد که اشتباههای فاحش در ترجمه و اقتباس باعث شده که متفکران ایرانی-اسلامی به تفاوت عمیق فلسفهی افلاطونی و فلسفهی ارسطویی پی نبرند و در نتیجه هم ارسطوییان جهان اسلام (همچون فارابی) ارسطو و افلاطون و فلوطین را متحد کرده و با افزودن فلسفهی نبوی و امام شناسی بر آن، بسیار از ارسطو فاصله گرفته بودند و هم افلاطونیان جهان اسلام نظیر سهروردی تعلق خاطر به افلاطون را با علاقهی به ارسطو در آمیخته بودند!
دکتر فشاهی اعتقاد دارد که علاوه بر مشکلات ناشی از ضعف ترجمه و بیدقتی در اقتباس، مشکل جدی دیگری که منجر به ناتوانی ایرانیان از تفکر فلسفی شده، مشکل سیاسی است.
دکتر فشاهی مینویسد:
«فلسفهی ایرانی از همان آغاز تولد تاکنون تابع و خدمتگزار قدرت بوده است و هرگز استقلال خود را باز نیافته است… اگر «فلسفه»ی سهروردی در عصر شاه به همت سید حسین نصر -مدیر عامل انجمن سلطنتی فلسفه- و دوست او هانری کُربن به فلسفهی رسمی دربار پهلوی تبدیل میشود بهخاطر این است که در این فلسفه همه چیز، در آسمان و زمین، بر مبنای سلسله مراتب بنا شده است… این جهان مبتنی بر سلسهی مراتب که رونوشتی است از تفکر و سیاست عصر ساسانیان که آن هم رونوشتی است از کاستِ هندی، جهان ثبات است، جهانی که «تحرک» در آن در حکم بیحرمتی به مقدسات است.
همه چیز و همه کس از ازل در جای خویش قرار گرفته و باید تا ابد در جای خویش باقی بماند. این همان جامعهای است که جامعه شناسان «جامعه بسته» نام نهادهاند و اگر آیت الله خمینی از ملاصدرا با عنوان «صدرالحکما و المتالهین و شیخ عرفا و کاملین» یاد میکند بهخاطر آن است که صدرا با نوشتن تفسیر بر «اصول کافی» رسما بر حکومت خداسالارانهی شیعی مهر صحه نهاده است.»
هنگامی که حکومت استبدادی تعیین کنندهی «فلسفهی رسمی» و «فیلسوف رسمی» باشد، «فلسفه» نامی است که پشت خود گریز از تفکر فلسفی را پنهان کرده است!
دکتر محمدرضا سرگلزایی
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=1190