ارمایل و گرمایل: نه سیخ بسوزد نه کباب
داستان ضحاک (اژدهاک) یکی از جالبترین قصههای «شاهنامه» «حکیم ابوالقاسم فردوسی» است:
1- ضحاک عرب است و پایتخت او بیتالمقدس است ولی بر ایرانزمین سلطهدارد، چه رویای عجیبی است این کابوس اسطورهای فردوسی!
2- شیطان در هیأت آشپزی درمیآید و بهاستخدام دربار درمیآید و برای نخستینبار به ضحاک گوشت میخوراند. طعم پرندگان بریان بهمذاق ضحاک خوش میآید و تصمیم به تشویق آشپز جدید میگیرد.
3- ضحاک آشپز مرغبریانکننده را بهحضور میطلبد و از او تمجید میکند و بهاو میگوید چه دستمزدی برای این غذای لذیذ طلبمیکند، آشپز که همان شیطان است میگوید بوسه بر شانههای شاه بهترین پاداش من است! شاه را این تملق خوشمیآید و اجازه بوسه میدهد!
4- فردا شانههای شاه زخممیشود و پس از زمانیچند زخمها باز میشوند و دو مار سیاه از زخمها بیرونمیآیند، مارها تمایلدارند از گوشهای طاغوت بهداخل روند و مغز سر او را بخورند! شیطان به هیأت حکیمی ظاهر میشود و میگوید تنهاراه بقای شاه ایناست که هر روز دو جوان را قربانیکند و مغز سر آنان را بهخورد مارها دهد تا سیر باشند و اشتهایی برای مغز شاه نداشتهباشند! ضحاک میپذیرد و امر صادرمیکند!
5- هر روز دو پسر جوان ایرانی دستگیر میشوند و به آشپزخانه دربار آوردهمیشوند، بهقید قرعه! عدالت برقرار است! بهکسی ظلم نمیشود!
و روزانه مغز سر دوجوان غذای مارهاست، باشد که مغز شاه سالم بماند! قیمت مغز شاه سالانه بیش از هفتصدمغز جوان است!
6- هیچکس را جرأت مقاومت نیست، ایرانیان کماکان دچار این گفتمان هستند: «بگذار همسایه فریاد بزند، چرا من؟!» و خشنودی هر خانواده ایرانی ایناست که امروز نوبت جوان آنها نشدهاست: «ستونبهستون فرج است!»
7- «ارمایل» و «گرمایل» که ادارهکننده آشپزخانه دربار هستند تصمیم بهاقدام میگیرند، نه اقدامی «رادیکال» بلکه اقدامی «میاندارانه!»
آنها فکر میکنند که اگر هر روز یکجوان را قربانیکنند و مغز سر یکجوان را با مغز سر یکگوسپند مخلوطکنند مارها تغییر طعم مغز را متوجه نمیشنوند با اینحساب آنها میتوانند در سال ۳۶۵جوان را نجاتدهند!
(جالب است که مارها «مغز» میخواهند، مغز! نه قلب، نه جگر، نه ران، نه دست، مغز! هرکس که مغز ندارد خوشبگذراند، مارها فقط مغز طلبمیکنند.)
8- اقدام «میاندارانه» ارمایل و گرمایل جوابمیدهد! مارها طعم مغز مخلوط را تشخیصنمیدهند و هر روز از دوجوان که به آشپزخانه سلطنتی سپردهمیشوند یکی آزاد میشود! ارمایل و گرمایل خوشنودند که درسال ۳۶۵ نفر را نجات دادهاند، نیمه پر لیوان!
9- ارمایل و گرمایل هر روز یک جوان را آزاد میکنند و بهاو میگویند سربهبیابان بگذارد و در شهرها آفتابی نشود که اگر معلومشود او از آشپزخانه حکومتی گریخته ، هم او خوراک مارها میشود و هم سر ارمایل و گرمایل.
فردوسی می گوید «کردها» از نسل همان آزادشدهها هستند، بههمیندلیل است که شیفته کوه و دشت هستند و از شهرها فراری!
اما من میگویم اولویت کردها آزادگی است، با افقهای باز نسبتدارند و بندگی را برنمیتابند.
10- «کاوه» آهنگر بود و سهجوانش خوراک مارهای حکومتی شدهبودند، کاوه رادیکال بود، اگر ارمایل و گرمایل هم سهجوان داده بودند شاید رادیکال شدهبودند!
11- ضحاک ماربهدوش تصمیممیگیرد از رعایا نامهای بگیرد مبنیبر اینکه سلطانی دادگر است! رعایا اطاعتمیکنند! بهصف میایستند تا طوماری را امضاکنند بهنفع دادگری ضحاک! میایستند و امضا میکنند، در صف میایستند و امضاء میکنند! در صف میایستند و…. !
12- نوبت به کاوه میرسد، امضا نمیکند، طومار را پارهمیکند، فریادمیزند که تو بیدادگری. کاوه نمیترسد!
13- فریاد کاوه، ضحاک و درباریان را وحشتزده میکند: این فریاد دلیرانه شمارش معکوس سقوط ضحاک است.
14- فروغ میسراید:
همه میترسند/ همه میترسند اما من و تو/ به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم!
.
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک
.
مطالب مرتبط:
- بازخوانی داستان ضحاک : واژه های فریبکار
- اسطورهشناسی و امر سیاسی
- یونانیان و ایرانیان
- جنون قدرت و قدرت نامشروع
- فلسفه ترس
- قلب فروزان دانکو
Photo From: ethicsunwrapped.utexas.edu
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=193