افسانه ایکاروس
افسانهپردازان یونانی داستان جوانی را نقل میکنند که به مدد بالهایی که از موم ساخته بود موفق میشود از زندانی که در میان جزیرهای واقع بود و هیچ راه فراری نداشت، پرواز کند و رهایی پیدا کند.
«ایکاروس» که از فرار خود به وجد آمده بود وسوسه شد که بالاتر و بالاتر برود و در نهایت دچار این وسوسه شد که آن قدر بالا رود تا به خورشید برسد غافل از آن که چون به نزدیک خورشید برسد گرمای خورشید بالهای مومی او را آب میکند. چنین شد که ایکاروس که نتوانست بر بلند پروازی خود غلبه کند از اوج آسمان فرو افتاد و به عمق اقیانوس فرو رفت.
داستان ایکاروس داستان غرور بشری است. داستان کسانی است که در کسب دانش و معرفت و فضیلت و قدرت به موفقیت میرسند دچار افسون موفقیت میشوند و غرور و خودشیفتگی باعث میشود که به وهم «همهچیز دانی» و «همهچیز توانی» دچار شوند و این نقطه سقوط آنها است.
حکایت میکنند که «عیسی مسیح» روزی با گروهی مواجه شد که در کار آماده شدن برای سنگسار زنی به نام «ماریا ماگدانلا» بودند. این زن در روز مقدس تنفروشی کرده بود و از نظر آن قوم شایستهی سخت ترین تنبیه بود. عیسی مسیح به آن قوم میگوید:
«هرکس تا کنون گناه نکرده اولین سنگ را پرتاب کند.»
طبیعی است که اغلب مردم خود را چندان بیگناه نمیدانستند که برای پرتاب اولین سنگ داوطلب شوند لذا پا پیش نگذاشتند. پیرمردی مقدس مآب و زاهد پیشه که خود را گناهکار نمیدانست قدم پیش نهاد تا اولین سنگ را پرتاب کند. در این وقت عیسی مسیح در گوش او نجوا کردند:
«آیا کسی که خود را کاملأ بیگناه میداند دچار تکبر نیست؟ و آیا تکبر همان گناه بزرگی نبود که ابلیس بخاطر آن از درگاه خداوند طرد شد و ملعون گردید؟!»
و سنگ از دست آن مرد به زمین افتاد.
«لائوتزو» حکیم چینی چنین گفته است که «هر چیز که به اوج خود برسد، ضد خود را ایجاد میکند!» او نیز سرنوشت ایکاروس را تمثیل کرده است. سرنوشت کسی که محدودیتهای بشری خود را نپذیرفته است و تصمیم گرفته به خورشید واصل شود و از این روست که در قعر تاریک اقیانوس فرو میغلتد.
اگر نتیجه سال ها عبادت و زهد و پرهیز و خدمات صادقانه، خود بزرگ بینی و کبر و غرور گردد، انسان از اوج عبودیت به قعر شرک و خودشیفتگی سقوط میکند.
انسانهای خود شیفته بتپرستانی هستند که به عکس خود که در آینه میبینند، سجده میکنند! و این همان نقطهای است که «پائولو کوئیلو» داستاننویس برزیلی آن را چنین توصیف میکند: «فرشته تبدیل به ابر دژخیم میشود»
«میشل دومونتی» فیلسوف فرانسوی بزرگترین فضیلت را توجه به ضعفها و محدودیتهای بشریمان میدانست لذا در زندگینامه خود نوشت (اتوبیوگرافی) خود به جای آن که از رفتارهای قهرمانانه و مکاشفات و تأملات فیلسوفانهاش بگوید از اجابت مزاج و جزئیات زندگی پیش پا افتاده بشری خود میگوید!
قطعاً دومونتی میدانسته که وضعیت اجابت مزاج و بدخوابی و بیکفایتی جسمی او آن قدر اهمیت ندارند که نسلهای آینده را به خواندن آنها دعوت کند او با این کار و همچنین با مقایسه خود با بزی که در مزرعهاش میچریده میخواسته ما را از خواب شیرین خودشیفتگی بپراند.
اگر فراموش کنیم که بشری هستیم گرفتار محدودیت و ضعف و خطا پذیری، هر موفقیت و پیشرفتی میتواند جامی از باده غرور باشد و در چنین شرایطی انباشتگی موفقیتها نه تنها ما را به سمت سعادت پیش نخواهد برد که روزی ما را دچار بدمستی خواهد کرد. چنان که برای خود حقوق فرابشری قائل خواهیم شد.
این جاست که حافظ هشدارمان میدهد:
حافظ، نه حد ماست چنین لافها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
دکترمحمدرضاسرگلزایی _ روانپزشک
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=199