انسان و تاریخ: از هگل تا یونگ
«ویلهلم فریدریش هگل» فیلسوف قرن نوزدهم آلمانی برای نخستین بار اصطلاح «روح تاریخ» را بهکار برد. از نظر وی، تاریخ نیز مانند انسان، دارای روح و دینامیسم زندهای است و مراحل تکاملی خاصی را میگذراند.
فرد، انسانی محصور در این چارچوب تاریخی است و به تعبیری «تاریخ، قربانگاه اراده فردی انسان است». هر حرکت فردی بهشرطی توفیق پیدا میکند که در راستای سیر تاریخ و هماهنگ با مرحله تاریخی باشد. در غیر اینصورت، تمام توشوتوان انسانی نیز قادر نیست موفقیت را تضمین کند.
این دیدگاه را میتوان همچون مثلثی وارونه ترسیم کرد که قاعده آنکه در بالا است، تاریخ است و راس آن که در پائین است فرد انسان. بار تاریخ بر دوش انسان سنگینی میکند و انسان قادر نیست از این بار وارهد. تلاشهای قهرمانان بشری نیز در چارچوبی که تاریخ مجوز آن را صادر کرده، به ثمر رسیدهاست.
«کارل مارکس» چارچوب کلی نظریه هگل را پذیرفت. او تاریخ را محصول تعاملات اقتصادی انسان دانست. مارکس – فیلسوف آلمانی قرن بیستم – میگوید که نظریه هگل را پذیرفته، اما مثلث هگلی را جابهجا کردهاست و قاعده آن را از آسمان به زمین فرو گذاشتهاست. در مثلث مارکس، منابع اقتصادی قاعده زیرین مثلثاند و ابزارهای اقتصادی لایه بالاتر آن که تحتتاثیر منابع اقتصادی قرار دارند.
ابزارهای اقتصادی بهنوبه خود آفریننده تعاملات اقتصادی هستند که آنها نیز فرهنگ، اخلاق و قواعد اجتماعی را میآفرینند. باز هم انسان در این «جبرتاریخی» (Historical Determinism) اسیر است، با این تفاوت که یک شعور فرابشری آفریننده این چارچوب و حصر نیست بلکه «زمین و منابع زمینی» است که انسان را در خود محصور میکند. ایده «جبرگرایی» (Determinism) جلوی هر نوع «بلندپروازی» را گرفت.
«زمان» آبستن تغییرات است، نه آن تغییراتی که بشر اراده میکند، بلکه تغییراتی که «شرایط» ایجاد میکنند. با چنین دیدگاهی، بهرغم عوارض سوءاقتصاد سرمایهداری (کاپیتالیسم)، علیالقاعده تنهاکارِ فیلسوف، پیشبینی و تحلیل شرایطی بود که منجر به «غروب سرمایهداری» خواهدشد.
نمیدانم اما چهشد که کارل مارکس و «فریدریش انگلس» بیانیه تاریخی خود را صادر کردند و درصدر «مانیفست مارکسیسم» خطاب به کارگران جهان اعلام کردند:
«زحمتکشان جهان بهپا خیزید!»
چنین شد که مارکس بهرغم دترمینیسم تاریخی هگلی خود، بر تاریخ سبقت گرفت و نتیجه آن تولد نوزاد نارسی بود به اسم «مارکسیسم روسی» یا همان «لنینیسم».
بهرغم چرخشهای مکرری که برای نجات جان این نوزاد نارس صورت گرفت و تولد «استالینیزم»، «تروتسکیایسم» و «مائوئیسم» که هریک خود را واریاسیون مدرنتری از مارکسیسم میدانستند (یا به قول خودشان ریویزیونیزم در مارکسیسم) نهایتا روسیه، اروپای شرقی، آمریکای لاتین و چین پس از آنهمه جنگوجدال دوباره به دامان سرمایهداری بازگشتند، سرافکنده و نادم همچون «پسر نادم قصّه انجیل لوقا!»
این سناریو اما یک قرن بعد که پخته و رسیده شد، فرزند سالمی بهدنیا آورد که همان «چپ مدرن» یا «سوسیالیسم اروپایی» است که در کشورهای اسکاندیناوی در درجه اول و در فرانسه در درجه دوم و در بریتانیا در درجه سوم شاهد آن هستیم. چنین ماجرایی تاییدی بود بر اینکه «انسان، اسیر تاریخ» است، چه قاعده این تاریخ در آسمانِ «عقل مطلق هگل» باشد و چه بر زمین «منابع اقتصادی مارکس».
بسیاری از بزرگان عرصه روانشناسی نیز در قرن بیستم، به این دترمینیزم تن در دادند. «زیگموند فروید» جبرگرایی زیستی (Biological Determinism) را پذیرفت و رفتارگرایانی مانند «آلبرت باندورا» و «مارگارت مید» جبرگرایی اجتماعی (Social Determinism) را قبول کردند.
در این میان تنها اگزیستانسیالیستها (از «اریک فروم» که در عمل اگزیستانسیالیست بود تا «ژان پل سارتر» که سخنگوی اگزیستانسیالیسم بود) حاضر به پذیرش «جبر تاریخ» نشدند و انسان را به عملگرایی دائمی دعوت کردند. هر چند هیچ راهِحل عملی برای «غلبه بر تاریخ» ارائه ندادند.
«کارل گوستاو یونگ» روانپزشک سوئیسی گرچه در این باره اظهارنظر مستقیمی نکردهاست، پایهگذار ساختار فکریای شد که به شدت اندیشهها را دراین زمینه تحت تاثیر قرار داد. نظراتش درباره «ناخودآگاه جمعی» و «آرکیتایپها»، که در بسیاری از کتب او از جمله سمینار او درباره «چنین گفت زرتشت نیچه» آمدهاست، بسیاری از اندیشمندان جهان را بهاین ایده رساند که انسان «بالفعل» مقهور تاریخ است اما انسانِ «بالقوه»، اگر به فعلیّت برسد، میتواند بر تصرف در تاریخ موفق شود.
«مایکل تالبوت» در کتاب «جهان هولوگرافیک» و «دیپک چوپرا» در کتاب «The Shadow effect» اعتقاد دارند که انسان در «Ego Level»، «مقهور شرایط» است و در «Self Level » سوار بر شرایط. از آنجا که تعریف عملیاتی ego level و self level کاری دشوار است، این ایده همچنان از قابلیت «اثباتپذیری» (Verification) و «ابطالپذیری» (Falsification) محروم است و اظهارنظر در مورد آن نفیاً و اثباتاً مقدور نیست.
به عنوان یک نظر شخصی، عملگرایی اگزیستانسیالیسم را که بر مبنای یک تعریف قراردادی از «کرامت انسانی» قرار دارد به «عملگرایی هولوگرافیک» که بر مبنای قبول گزارههای اثبات نشده قرار دارد، ترجیح میدهم. با اینحال، اگر روزی «عملگرایی هولوگرافیک» به اثبات برسد و عملیاتی و کاربردی شود، بزرگترین انقلاب در تمدن بشری بهوقوع خواهد پیوست.
پی نوشتها:
۱. «یوستین گرودر» در کتاب «دنیای سوفی» تعریفی ساده و روان از چارچوب فکری «هگل و مارکس» ارائه کردهاست.
۲. «محمد قوچانی» هم در کتاب «فیلسوف ها و شومنها» اطلاعات نابی درباره مارکس و مارکسیسم ارائه میکند.
۳. کتاب «سمینار یونگ درباره چنین گفت زرتشت نیچه» را «دکتر سپیده حبیب» ترجمه کردهاند و انتشارات «کاروان» آن را منتشر کردهاست.
۴. کتاب «جهان هولوگرافیک» مایکل تالبوت را «داریوش مهرجویی» ترجمه کردهاست.
۵. کتاب «Shadow effect» را «Harper one publication» منتشر کردهاست. نویسنده یکی از فصلهای آن «دیپک چوپرا» پایه گذار TM است.
۶. «Otto Scharmer» نیز در کتابی تحت عنوان Theory U به توضیح نظریه هولوگرافیک پرداخته است، این کتاب را «Berrett-Koehler Publication» منتشر ساختهاست.
۷. «اوشو» در کتاب «خلاقیت» توصیف ساده اما شیرینی از این ماجرا دارد.
۸. اعتقاد فروید به «دترمینیزم بیولوژیک» و اعتقاد «مارگارت مید» به «دترمینیزم اجتماعی» در «سیناپسیس روانپزشکی کاپلان و سادوک» (چاپ ۱۹۹۸) تصریح شدهاست.
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک
مطالب مرتبط
- هگل، مارکس، روح تاریخ یا ماتریالیسم تاریخی؟
- ناخودآگاه جمعی خردهبورژواها
- مسیر تفرّد از دیدگاه کارل گوستاو یونگ
- فوکو، مارکس، فرهنگ و اقتصاد
- اسطوره، اقتصاد و اخلاق جنسی
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=37
2 دیدگاه
پینگ کردن: برداشتی از روانشناسی فرافردی - دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک
پینگ کردن: هگل، مارکس، روح تاریخ یا ماتریالیسم تاریخی؟ | دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک