به تغییرات کوچک بیندیشیم
وقتی از سلامت روان صحبت میشود، هم سلامت فردی و هم سلامت اجتماعی روان مد نظر است و این گونه نیست که این دو از هم جدا باشند. از این نظر، پیوند دوطرفهای میان جامعه و فرد وجود دارد.
به این معنا که یک جامعه سالم، افراد سالم در خود پرورش میدهد و از سوی دیگر، افراد سالم، یک جامعه سالم را تشکیل میدهند. اما گاهی اوقات ناهنجاریها و آسیبهای اجتماعی میتوانند آسیبهای روانشناختی مشابه در افراد ایجاد کنند. در چنین مواقعی معمولا گفته میشود، فلان جامعه افسرده است یا فلان جامعه تمایل به خشونت دارد.
بنابراین میتوان نتیجه گرفت که هر جامعهای دارای روان است؛ اما اینکه این روان (اجتماعی) چه ویژگیهایی دارد و چگونه خود را در روان و رفتارهای فردی تکتک ما نشان میدهد، موضوعی است که بهتر دیدیم آن را با «دکتر محمدرضا سرگلزایی»، روانپزشک و پژوهشگر حوزه فلسفه و اسطوره مطرح كنيم.
دکتر سرگلزایی دارای دکترای تخصصی روانپزشکی از دانشگاه علوم پزشکی مشهد است. او در سال 83 از سوی ستاد مبارزه با مواد مخدر کشور پژوهشگر برتر در زمینه پیشگیری و درمان سوءمصرف مواد شناخته شده و همچنین از سال 2002 تاکنون عضو شبکه رابطین آموزشی انجمن جهانی روانپزشکی بوده است.
«شخصیت سالم»، «یادداشتهای یک روانپزشک»، «ترک اعتیاد موفق»، «حرفهایی برای امروزیها»، «خودت را دوست داری؟» و«وقتی که باید به روانپزشک مراجعه کرد» برخی از کتابهای اوست.
آقای دکتر! شما در سالهای اخیر از حیطه روانشناسی فردی به سمت روانشناسی اجتماعی یا جنبههای اجتماعی سلامت روان تمایل پیدا کردهاید. ضمن بیان دلایل این گرایش، بفرمایید که آیا برای اجتماع میتوان روانی مستقل و جدا از روان فردی در نظر گرفت؟
من به عنوان روانپزشک، وقتی در مطبم نشستهام و مردمی كه برای درمان به من مراجعه میکنند را بررسی میکنم، متوجه میشوم که سه دسته مشکلات در میان بیماران وجود دارد: مشکلات اول از نوع «زیستشناختی» هستند، یعنی همچنان که قلب دچار مشکل میشود، مغز هم در مواقعی به بیماریهای خاصی دچار میشود. برخی از این بیماریها در حیطه حسی– حرکتی قرار دارند که متخصصان مغز و اعصاب باید به درمان آن ها بپردازند و دسته دیگری هم نیاز به جراحی دارند که جراحان مغز باید به آن بپردازند.
برخی دیگر از این مشکلات هم مربوط به بیوشیمی مغز میشود که در حوزه «حسی– حرکتی» خود را نشان نمیدهند، بلکه بروز هیجانی و فکری خاص دارند، مثلا کسی که مت آمفتامین یا همان چیزی که به نام شیشه و آیس معروف است مصرف میکند، بیوشیمی مغزش دچار تغییر شده و نسبت به اطرافیان خود بدبینی پیدا میکند. تفکر و هیجانات چنین فردی تغییر پیدا کرده بنابراین مشکلش به حیطه روانپزشکی مربوط است اما از آنجا که این تغییر جنبه بیوشیمیایی دارد حتما باید این بیمار دارو مصرف کند تا بهبود پیدا کند.
دسته دوم افرادی که به من مراجعه میکنند، کسانی هستند که مهارتهایی را که در روابط بین فردی لازم است، نیاموختهاند یا بد یاد گرفتهاند. مثلا در خانوادهای به فرد نحوهای از آداب معاشرت یاد داده شده که در سطح جامعه، آن نوع آداب معاشرت بیادبی تلقی میشود. چنین فردی وقتی وارد اجتماع میشود، به تدریج منزوی و تنها میشود. در اینجا کار روانپزشک است که این الگوی رفتاری را در فرد اصلاح کند.
دسته سوم مسائل و مشکلاتی است که در هر دوره و زمانی خودشان را به صورت اپیدمی نشان میدهند. به همین دلیل افرادی که مراجعه میکنند با این که از خانوادههایی با فرهنگهای گوناگون هستند اما عصارهها و جنبههای مشترکی مابین همه آن ها وجود دارد که میتوان به آن روان جمعی گفت. از این روان جمعی که نخستین بار تحت عنوان ناخودآگاه جمعی توسط «کارل گوستاو یونگ»، روانپزشک سویيسی مطرح شد، تعبیرهای مختلفی شده است.
برای نمونه عدهای روان یا ناخودآگاه جمعی را همان فرهنگ دانستهاند. به این معنی که اگر در جامعهای بدبینی گسترش پیدا کند، آن وقت میبینید که همه افراد آن جامعه به درجاتی دچار بدبینی شدهاند از خود روانپزشکی که میخواهد بیماران روانی را درمان کند، بگیرید تا وکیل و استاد دانشگاه و مردم کوچه و بازار.
برخی از متفکران هم از این ویژگیهای مشترک و همسان به روح ملت تعبیر کردهاند. گفتهاند که با گذشت زمان و تاریخ، یک دسته ویژگیهایی در ملتها پیدا میشود که میتوان آن (ملت) را با آن ها بازشناخت.
ناخودآگاه جمعی سطوح گوناگونی دارد. میتواند ناخودآگاه جمعی یک شهر، قبیله یا ملت و گاهی هم میتواند ناخودآگاه جمعی بشریت باشد. به این معنا که ناخودآگاه جمعی بشریت، در زمان خاصی دچار بیماری میشود. مثلا برخی از روانپزشکان معروف همچون دکتر «ویکتور فرانکل»، دکتر «اریک فروم» و دکتر «شینودا بولن» بر این نظرند که روان جمعی ما (بشریت) در عصر صنعتی دچار نوعی بیماری شده و آن هم افراط در روح نرینگی است.
این مساله باعث شده که بشر کنونی بیش از حد جاهطلب، رقابتطلب، خودخواه و خشونت ورز شود. بنابراین وقتی با آسیبها و پدیدههای جهانی از این دست روبهرو ميشويم، نمیتوانیم تنها به درمان فردی که در مطب به ما رجوع میکند، بسنده كنيم. این مشکلی را حل نمیکند. این مثل این است که آلودگی هوا در تهران خیلی شدید باشد و ما بخواهیم برای یک خانواده خاص دستگاه تصفیه هوا پیشنهاد کنیم. این خانواده هر چقدر هم که از این دستگاه در داخل خانهشان استفاده کنند، بیرون که میروند باز از هوای آلوده تنفس میکنند. اینجاست که میبینیم مشکل برخی از افرادی که به مطبها یا درمانگاههای روانپزشکی رجوع میکنند، مساله جمعی است.
این مشکلات جمعی صد درصد از وجوه گوناگونی برخوردارند. میتوانید برخی از این وجوه را با مثال برشمارید؟
یکی از این وجوه زبان است. مثلا ممکن است زبان (گفتمان) یک ملت، چیزهایی را بزرگ نمایی و در مقابل چیزهای دیگر را کوچک و ناچیز كرده باشد. همانطور که وقتی سخنرانی افراد مهم را گوش کنید، میتوانید کلمات کلیدی آن را بیرون بکشید و آن را تحلیل محتوایی کنید، با شمارش بسامد واژهها در گفتمان یک ملت هم میتوانید روح جمعی آن ها را ارزیابی کنید مثلا گوگل در آمار سالانهاش نشان میدهد که در هر کشوری بیشترین کلماتی که جستوجو شدهاند، کدامند. اگر به زبانهای گوناگون دنیا نگاه کنید میبینید که برخی کلمهها بسامد بیشتری دارند، برای نمونه ممکن است گویندگان زبانی، از ترکیب «فکر میکنم» بیشتر استفاده کنند یا برعکس مردم زبان دیگری از ترکیب «احساس میکنم»، استفاده كنند. یکی دیگر از سطوح این روان جمعی قصهها، اسطورهها و افسانهها و ضربالمثلهاست. در هر ملتی قصهها و افسانههای خاصی رواج دارد که نزد ملتهای دیگر نیست یا کمتر دیده میشود. یکی دیگر از وجوه روان جمعی نظام تولید و بازتولید اقتصادی است. مثلا جامعهای که عمده درآمدش از گردشگری (توریسم) است، فرهنگ یا روان جمعی مردمش کاملا متفاوت از جامعهای است که مرزهای خود را به روی دیگران بسته است.
اگر روانشناسی فردی مردم یک جامعه ارتباط تنگاتنگی با روان جمعی آن دارد، بنابراین برای رسیدن به یک جامعه سالم باید کوشید تا جنبههای آسیبزای فرهنگی و اجتماعی را شناخت و درمان کرد. به نظر شما این کار چگونه شدنی است؟
از جهت روانشناسی رشد، زماني که بچهها در کودکستان یا مدرسه هستند، یکی از چیزهایی که باید یاد بگیرند، مهارت ارتباط برقرار کردن با دیگران است. از سوی دیگر، مهمترین قابلیتی هم که باید در مغز این بچهها رشد کند، خلاقیت است. حال اگر ساختار آموزش و پرورش در جامعهای به نحوی باشد که بچهها در دوران دبستان به سمت رقابت بیشتر کشانده شوند یا آمادهسازی آن ها برای امتحانهای اضطرابآوری مثل تیزهوشان باشد، نتیجه این وضعیت این میشود که از همان مثلا سوم دبستان اضطراب به بچهها به تدریج تزریق شود.
از طرفی هم، چون این قبیل امتحانات اضطرابآور، فردی است و به صورت تیمی و گروهی نیست، روح همبستگی و کار جمعی در فضای آموزشی به روح رقابت فردی و خودخواهی تبديل میشود. بنابراین مهم ترین اتفاقی که از نظر روانشناسی رشد باید بیفتد، عملا صورت نمیگیرد و بچهها به افرادی خودخواه و رقابتجو و غیرمسوول تبدیل شده و در محیط خانه هیچ گونه مشارکتی ندارند.
حالا خانوادهای را فرض کنید که چنین نوجوانی را پیش روانپزشک میآورد و از او میخواهد که مشکل فرزندش را حل کند. این بچه بايد در همان دورهای که دوره رشدش بوده، کار گروهی، همکاری با دیگران، مسوولیتپذیری و… به او آموزش داده میشد اما به جای اینها، یک چارچوب اشتباه از طریق آموزش و پرورش و خانواده به او داده شده است. بنابراین پنج سال پیش که همین بچه در کودکستان یا دبستان بود بايد به این نکات و مسائل توجه میشد نه حالا که 17 سالش است. خیلی از افراد پیش ما میآیند و میبینیم که نمیتوان کاری برای آن ها کرد، زیرا زمان کار کردن گذشته است. این نکتهای است که روانشناسی اجتماعی به آن میپردازد. شیوه و نحوه سیاستگذاریهای ما در حوزه آموزش و پرورش است که به چنین مشکلاتی دامن میزند. این دیگر دست روانپزشک نیست.
در چنین مواقعی نهادهای اجتماعی مثل خانواده، آموزش و پرورش و… باید اصلاح شوند.
دقیقا همین طور است. یکی از مسائلی که در همین ارتباط در خانوادهها وجود دارد این است که نسبت به مشکلاتی که برای کودک یا نوجوانشان پدید میآید، پدر و مادر خیلی احساس گناه و تقصیر میکنند. این خانوادهها هنوز متوجه این امر نیستند که در ساختار جدید جامعه ما چه به دلیل اقتصادی و چه اجتماعی، بچهها بیشتر از آن که مخاطب پدر و مادرها باشند، مخاطب آموزش و پرورش و رسانه هستند. بنابراین بسیاری از مشکلاتی که برای نوجوان پیش میآید، برگردن پدر و مادر نیست.
در اینجاست که میتوان به پدر و مادرها گفت، اگر میخواهید بچهای به لحاظ روانی سالم داشته باشيد، باید مشارکت اجتماعی داشته باشید. خیلی از خانوادهها فکر میکنند که چون اولویت شماره یکشان خانواده یا عشق به فرزندشان است، درباره مسائل کلانی که مربوط به همه است، نباید خودشان را درگیر کنند یا مشارکتی در آن ها داشته باشند. این گونه خانوادهها نمیدانند که سلامت روانی و در پی آن، بخش زیادی از سلامت جسمی فرزندشان نیازمند مشارکت فعال شان در نشستهای انجمن اولیا و مربیان و حساسیت نشان دادن فعال و نظام مند نسبت به مسائل و سیاستهای کلان است.
خیلی مواقع است که پدر و مادرها میگویند که ما در انجمن اولیا و مربیان شرکت میکنیم و اتفاقا فعال هم هستیم، یعنی نقد و اعتراض منصفانه میکنیم اما هیچ نتیجهای عایدمان نمیشود. به همین علت ترجیح میدهیم که یا در جلسات شرکت نکنیم یا اگر هم شرکت کنیم، سکوت اختیار کنیم!
در اینجا میان روانشناسان و جامعهشناسان بحث است. گروهی از جامعهشناسان بر این نظرند که با سازوکارهای روانشناسی نمیتوان مسائل جامعه را کاوید و بررسی کرد، زیرا اجتماع سازوکاری متفاوت از روان فردی دارد. اما برخی از روانپزشکان مثل «یونگ» و «مورنو» بر این نظرند که رد خیلی از مسایلی را که در اجتماع وجود دارد، میتوان درساختار روانی انسان گرفت. مطالعه تاریخ یک ملت به نوعی روانکاوی روح جمعی آن به حساب میآید، مثلا کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عصر قاجار» کتابی است که دکتر محمود سریعالقلم در آن به نوعی ایرانیان را روانکاوی میکند.
این درست است که نویسندگان، روانشناسان، جامعهشناسان و به طور کلی روشنفکران وظیفه این روانکاوی جمعی و تاریخی را بر عهده دارند اما بخشی از این فرآیند (روانکاوی) هم بر عهده خود مردم است. به این معنا که مردم هم باید به روان جمعی خودشان رجوع کنند و جنبههای آسیبزای آن را بشناسند. به نظر شما روان جمعی چه زمانی به بازخوانی خودش میپردازد؟
هر دوره تاریخی را زمانی میتوان کاملا درست و شفاف بررسی و تحلیل كرد که عمر و زمان آن سرآمده باشد. بنابراین در این زمینه همیشه با تاخیر مواجه هستیم. آدمها وقتی پیر میشوند میتوانند به اشتباهات دوران جوانیشان پی ببرند. این درست اما در عین حال برخی چیزها هست که در شرایط فعلی شاهد عوارض آن هستیم و اتفاقا عامل یا عوامل آن هم موجودند.
مثلا نوجوان 15 سال پیش با نوجوان امروز متفاوت است. بنابراین باید ذهنمان را معطوف به این نکته سازیم که امروز چه اتفاقی در حوزه رسانه یا ساز و کارهای اقتصادی، اجتماعی و آموزشی ما در این 15 ساله افتاده که بر ویژگیهای رفتاری یا منش نوجوانان امروز تاثیر گذاشته است. مسایلی از این دست آن قدر ملموس هستند که به آسانی میتوان به سراغ آن ها رفت و اقدامی در راستای آن ها صورت داد. از سوی دیگر، نگاه ما به این اقدام هم نباید سیاه و سفید باشد، یعنی نباید این گونه باشد که مثلا بگوییم یا میتوانیم یا نمیتوانیم. گاهی 10 درصد میتوانیم؛ همین 10 درصد توانستن گاهی اوقات تعدادی از افراد و خانوادهها را نجات میدهد.
چیزی که معمولا با آن مواجه هستیم این است که وقتی به هرم اجتماعی نگاه میکنیم و خود را در کف هرم میبینیم، فکر میکنیم که زورمان به چیزی و کسی نمیرسد. به همین خاطر به خودمان میگوییم که ورود به نهادهای اجتماعی هم حتما هیچ ثمری ندارد. به خاطر میآورم که وقتی رزیدنت روانپزشکی بودم روزی در مورد علاقهام به روانشناسی اجتماعی با یکی از اساتیدم صحبت کردم. آن استاد در پاسخ گفت که شما به کدام یک از نهادهای اجتماعی میتوانی دست بزنی و تغییری در آن ها ایجاد کنی!
با این همه هنوز بر این نظرم که میتوان با مشارکتهاياندک در نهادهای اجتماعی تغییر ایجاد کرد. پس نباید تغییر را برای خودمان 100 درصدی تعریف کنیم. بهتر است تغییر را 20 درصدی تعریف کنیم. بنابراین آن پدر و مادری که در انجمن اولیا و مربیان شرکت میکنند، ممکن است نتوانند مثل قوانین مربوط به امتحان نهایی و… را تغییر دهند اما میتوانند کاری کنند که دستکم معلمان داخل همان مدرسه به خاطر رقابت با یکدیگر آن قدر به بچهها برای قبولی در امتحان تیزهوشان فشار وارد نكنند.
این مساله باعث میشود که خیلی از بچهها از فشارها و اضطرابها رهایی پیدا کنند و خلاقیت در آن ها شکوفا شود. خوب است به این نکته هم اشاره کنم که یکی از چیزهایی که باعث میشود ما از عادتها بگذریم و به عقلانیت به معنای خودنگری برسيم، رسانههای آزاد در یک جامعه است. رسانه آزاد مثل یک آینه روشن و شفاف است که تصویر را خوب نشان میدهد.
اگر آینه به گونهای باشد که تصویر را کژ و معوج یا حتی بزرگ نشان دهد، این نمیتواند تصویری واقعی باشد. رسانه هم میتواند به یک جامعه بیمار چنین القا کند که تو سالمی و مشکلی نداری. این تصویر اشتباه و نادرست و وارونه از جامعه سبب میشود که هیچ گاه آن جامعه به فکر اصلاح خودش نباشد و همیشه فکر کند که در اعلا درجه سلامت قرار دارد. رسانه سالم، نشانه خودآگاهی سالم یک جامعه است.
به طور خلاصه، چه ویژگیهایی در یک جامعه باید باشد که بگوییم آن جامعه سالم است؟
نخستین ویژگی این است که مردم آن جامعه تعریفی از منافع جمعی داشته باشند. بیشک این منافع جمعی گاهی اوقات با منافع خانوادگی یا فردی آحاد آن جامعه تضاد پیدا میکند اما با این حال در یک جامعه سالم، افراد منافع جمعی را بر منافع فردی خودشان ترجیح میدهند.
ویژگی دوم یک جامعه سالم این است که مردم قادر به کار گروهی و تیمی با یکدیگر باشند. مثلا در همین جامعه ما، شما چند کتاب را میتوانید نام ببرید که مشترکا محصول کار چند نویسنده باشد؟ اين اتفاق تقریبا بهندرت رخ میدهد. احترام به قانون هم یکی دیگر از ویژگیهای جامعه سالم است؛ یعنی همه این را بدانند که قانون بر آن ها تحمیل نشده بلکه همه در شکلگیری آن مشارکت داشتهاند.
قانون را حاصل منافع جمعی بدانیم و اگر هم احترام به قانون در کوتاه مدت به منافع فردی ما صدمه بزند، مطمئن باشیم که در درازمدت به نفع تک تک ماست. مثلا اگر پشت چراغ قرمز معطل شویم، در نهایت امکان تصادف کردنمان کم میشود. دست آخر این که مردم چنین جامعه سالمی تصویری کلان از زندگی دارند نه تصویری کوتاه که مثلا فقط سال دیگر را در بر میگیرد.
دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک
متن مصاحبه در ویژه نامه شش و هفت همشهری – مصاحبهگر آقای ارشادی
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=105