نام کتاب: به خاطر بوفالوها
نویسنده: سهیل سرگلزایی
ناشر: انتشارات طرحواره – 1399
گرچه زیگموند فروید پایهگذار روانکاوی، در نامهای به «ماری بناپارت» پرسش از معنای زندگی را رواننژندی میداند، موج سوّم روانشناسی از «ویکتور فرانکل» و ««آبراهام مازلو» گرفته تا «اروین یالوم» پرسش از معنا را وجه ممیزه و مشخصۀ انسان میدانند. بنابراین با نگاهی به این جریان تاریخی از روانشناسی میتوان انسان را «حیوان جویای معنا» نامید. این جستوجوی معنا گاهی خود را در بیتابی جسمانی بروز میدهد ،گاهی در بیقراری ذهنی و اغلب در هر دو! و این چنین است که قهرمان قصه کولهبار سفر میبندد.
سفر قهرمان در اسطورهها و افسانهها، روایتی است از پاسخ به فراخوان منِ جویای معنا که آشیانۀ امن را رها کند و خود را به جاده بسپارد، جادههایی بیمقصد، چرا که مقصد سفر، نه در جغرافیای مکان که در جغرافیای روح جای دارد، چنان که سهراب میسراید:
بايد امشب بروم
بايد امشب چمدانی را
كه به اندازهی پيراهن تنهايی من جا دارد، بردارم
وبه سمتي بروم
كه درختان حماسی پيداست،
رو به آن وسعت بیواژه كه همواره مرا میخواند.
يك نفر باز صدا زد: سهراب!
كفشهايم كـو؟
داستان «به خاطر بوفالوها» روایتی است از این فراخوان و سفر قهرمان قصه با پیراهن تنهایی رو به آن وسعت بیواژۀ معنا!
در ابتدای داستان، سهیل را در جاده میبینیم، نشسته در پشت وانت با لیوان چای و سیگاری در دست، در کنار یک قهوهخانۀ میان راه. امّا بهسرعت، فضای رئال داستان، سورئال میشود با کابوسی که در خوابِ ناآرامِ کنار جاده به سراغ سهیل میآید، کابوس سقوط (و شاید خاطرۀ ازلی هبوط) که بلافاصله با «همزمانی» خبر سقوط یک هواپیما در تلویزیون قهوهخانه خبر از شکسته شدن مرز بین جهانها میدهد و سپس همسفر سهیل میشویم در سفری به سوی وسعت بیواژه و همزمان در گریز از آن!
غریزۀ معطوف به حیات «آرتور شوپنهاور» در موازات مهمترین پرسش فلسفی «آلبر کامو» در حرکت است و در سفری اورفئوسی، سیبی آفرودیتی به مسافر میپیوندد. به حکم حاکمی که خود را متولی ارشاد اُمت میداند، ما تصاویر ساحت آفرودیتی و غریزۀ شوپنهاوری را از پشت شیشۀ مات تماشا میکنیم تا به یاد بیاوریم که حکم والی این است:
«زندگی ممنوع است و مرگ مجاز!»
و این چنین است که رواننژندی (نِوروزیس) و تمامیتخواهی (توتالیتارینیسم) را دوباره همچون همزادانی همدست و همپا مییابیم.
در «به خاطر بوفالوها» با سهیل همسفر میشویم تا جهان دیدنی را تماشا کنیم و برای تماشای جهان نادیدنی تقلا کنیم:
یا بشکند، یا بگذرد کشتی از این سیلابها!
کفشهایم کو؟!….
محمدرضا سرگلزایی (روانپزشک)
.
مطالب مرتبط:
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=10276