تحلیل تعاملی و زوج درمانی تعاملی
تحلیل رفتار متقابل درباره اینکه چه تعامل و داد و ستدی سالم است و چه تعاملی ناسالم بحث میکند. «اریک برن» پایه گذار این مکتب براین باور بود که مفاهیم روانکاوی درون فردی است ولی بسیاری از رفتارهای ما در تعامل با دیگران شکل میگیرد. درست مانند بازی شطرنج که بسته به حرکت مهرههای مقابل ما مهره خود را تغییر میدهیم.
این تئوری در واقع بین فردی نه درون فردی. این در واقع نقص دیدگاه « زیگموند فروید» بود که تعامل انسانها را از کودکی به این سو بحث نمیکرد. در حالی که این تعامل دائما وتا آخر عمر بر ما تاثیر گذار است یعنی بخشی از هویت ما تحت تاثیر این است که با چه کسانی در حال تعامل هستیم. بعد از فروید گروهی از شاگردان او که به نوفرویدی ها معروفند به اهمیت محیط و «دیگران» در شکلگیری هویت و شخصیت ما اشاره کردند.
«هری سالیوان»، «کارن هورنای» و «اریک فروم» جزو نو فرویدیها هستند که هر کدام بر روی یک موضوع کار کردند. هورنای بر تاثیر فرهنگ (بخصوص فرهنگ مردسالارانه)، اریک فروم به مناسبات سیاسی اقتصادی (بهخصوص فرهنگ سرمایهداری) و سالیوان بر تاثیر گروه همسالان و دوران نوجوانی تاکید کرد. اریک برن بر تاثیری که افراد روی یکدیگر میگذارند تاکید کرد و این موضوع را در مدلی کاربردی گنجاند. مدل والد-بالغ- کودک یکی از مقدمات نظریهی اریک برن است که با وجود سادگی بسیار هم کاربردی است. از نظر اریک برن ما «کودک طبیعی» به دنیا میآییم و تعلیم و تربیت ما را تبدیل به «کودک اهلی شده» میکند.
کودک طبیعی یک سری ویژگیهایی دارد:
– بسیار به زندگی مشتاق است و این اشتیاق را با میل به بازی نشان میدهد.
– میل شدید به اکتشاف دارد و ریسکپذیری بالایی دارد.
والدین بر اساس تکنیکهای تنبیه (ترس) و تشویق (طمع) و تحمیق (حماقت) کودک را تربیت میکنند. کودک طبیعی که در واقع وحشی است و بر اساس رانشهای درونی خود عمل میکند، (Wild natural Child) به واسطه تربیت به کودکی اهلی (Adapted Child) تبدیل میشود. کودک اهلی میتواند دو حالت متضاد داشته باشد: کودک مطیع و کودک سرکش. obedient child (کودک مطیع). rebellious child (کودک نافرمان).
حال چه چیزی باعث میشود یک کودک فرمانپذیر یا نافرمان شود.
یک تعاملی وجود دارد بین تحمل کودک و فشاری که سیستم برای تربیت به او وارد میکند. اگر فشاری که سیستم برکودک وارد میکند از حد تحمل او بیشتر باشد، عصیان میکند. تحمل کودک به صورت ژنتیکی تعیین میشود. وقتی تحمل تمام میشود تمام قوانین را پس میزند. پس باید قوانین زیاد نباشند و تنها قوانین خیلی مهم وضع شوند همچنین قوانینی وضع شود که قابل اجرا باشد. چرا که قوانین خیلی زیاد و خیلی سخت اجرا نشدنیاند و انسانها را از قانون گریزان میکنند. (قانون شماره چهار در کتاب یک, دو, سه, حرکت بنده: فلفل نباش، سیب زمینی نباش، گیلاس باش) تربیت باید قدم به قدم صورت بگیرد.
در درمان هم ما باید اولویت بندی کنیم، قابل تغییر ترین چیز را پیدا کنیم از همان طریق وارد شویم و بقیه درمان را قدم به قدم جلو ببریم (پس حالا که توانستی این کار را انجام بدی حتما میتوانی کار دیگر را هم انجام دهی) در روانشناسی مذاکره خیلی مهم است که قبل از اینکه بله اصلی را بگیریم، چند بله ساده قبل از آن گرفته باشیم (قانون بلههای متوالی در ان.ال.پی).
البته انسانهای لجبازی هستند که در مقابل هر کاری که درمانگر میگوید مقاومت میکنند. تکنیک مواجهه با آنها این است که موشک سنگینی به سوی آنها پرتاب کنیم. مثلا «تو باید ۱۷ کیلو کم کنی تا من بتوانم به تو مشاوره بدهم» و اگر این کار را نکنی تو را نخواهم دید (نمونهی چنین روشی را در کتاب آفرینش خویشتن -جورج واینبرگ- ترجمه پدرام پورنگ و کتاب قصه درمانی- میلتون اریکسون- ترجمه مهدی قرهچه داغی بطور مشروح بخوانید).
اگر والدین قانون را مطابق با شیوههای درست بنا نگذارند کودک به انسانی عصیانگر بدل میشود. در طرحواره انسانهای عصیانگر و لجباز، مراجع قدرت یا Authority Figure به صورت آدمهایی متجاوز، سرزنشگر و تنبیهگر ترسیم شدهاند و هرگاه این فرد با هرکانون قدرتی مواجه شود با اوبه مقابله و جنگ بر میخیزد. درمانگر با چنین انسانی نباید با اتوریته برخورد کند وگر نه او را به مقاومت وادار میکند مگر در زمانی که روشهای معمول به بنبست میرسند و درمانگر از تکنیکهای متناقض یا پارادوکسیکال استفاده میکند.
برعکس کودک عاصی, کودک مطیع به همهی مراجع قدرت «چشم» میگوید (چه مشروع و چه نامشروع – چه کارامد و چه ناکارامد). کودک مطیع اول به چیزهای کوچک «چشم» میگوید و اطاعت میکند، آرام آرام یاد میگیرد که برای خود حسابی به نام محبت باز میکند. چنین انسانی با محبت کردن میآموزد که اگر سر به راه باشد و مطیع، بسیاری از خطرات را پشت سر میگذارد و به خواستههای خود میرسد. و در این وضعیت تثبیت میشود. کودک مطیع معمولا انسان خلاقی نیست و از زندگی لذت نمیبرد بهرغم اینکه ممکن است پیشرفتهای چشمگیری هم در جامعه داشته باشد. در واقع چنین تربیتی تربیت ماشینی است.
کودک عصیان گر بر خلاف کودک مطیع ریسک پذیری بالایی دارد اما نه در جهت اکتشاف و خلاقیت بلکه در جهت لجبازی و جنگ.
برخی کودکان نقش والدین خود را به خود میگیرند و ادای والدینشان را در میآورند و با طرحواره والدین خود همانندسازی میکنند. حال این والد میتواند حمایتگر یا سرزنشگر باشد. این فرد در زناشویی هم همین نقشها را به خود میگیرد و خیلی از مشکلات ارتباطی هم ناشی از همین هاست. مثلا فردی که در وضعیت کودک لجباز عاصی تثبیت شده هیچوق سر وقت سر قرار نمیآید یا زن و شوهری که هر دو میخواهند نقش والدی را بازی کنند هر دو میخواهند به همدیگر امر و نهی کنند و «دو پادشاه در اقلیمی نگجند!».
«بالغ» حالتی است که در ما یک مشاهدهگری شکل بگیرد که هر لحظه از خود بپرسد که «من الان چه نقشی داشتم؟» و به جای تثبیت شدن در این نقشها هر لحظه بنا به مقتضیات آن لحظه نقش خود را انتخاب کند.
بالغ کسی است که آگاه است به موقعیت، آگاه است به خود، از خود و دیگران میپرسد تا از موقعیت آگاهتر شود. بر اساس اینجا و اکنون (here &now) تصمیم میگیرد. یعنی آن جایی که ما خود آگاه بتوانیم نقش مناسب آن لحظه را بازی کنیم.
در زوجدرمانی تعاملی اولین کار درمانگر آموزش است، درمانگر این مدل را به مراجعان آموزش میدهد. بعد از یادگیری این مدل, زوجین را به تعامل تشویق می کنیم. ابتدا درمانگر «مچ آنها را در حین تعاملهای متقاطع میگیرد» و سپس آنها را تشویق میکند که خودشان مچ خود را در حین تعاملات متقاطع بگیرند.
همچنین ایجاد role play یعنی از آنها میخواهیم بطور آگاهانه نقش کودک یا والد را در ارتباط با همسرشان بازی کنند و به تاثیر آن در مخاطبشان توجه کنند. همچنین میخواهیم به ریشههای تاریخی شکلگیری و تثبیت این حالات ایگو توجه کنند. باور من این است که هر گاه فردی موفق شود آگاهانه کودک عصیانگر خود را بیرون بیاورد، دیگر کودک عصیانگرش بر او مسلط نخواهد شد.
بر اساس نظر اریک برن تعاملی پسندیده است. که تعامل «بالغ – بالغ» باشد و سایر تعاملها را پسندیده نمیداند. این در حالی است که تعامل دو والد حمایتگر مشکلی را بوجود نمیآورد. حتی تعامل بین یک والد حمایتگر یا سرزنشگر و یک کودک مطیع هم میتواند تعامل پایداری باشد. در واقع اینها «پاتولوژیهای هماهنگ» یا تعاملات موازی (در مقابل تعاملات متقاطع) هستند بنابراین به ندرت تقاضای کمک میکنند.
گرچه افرادی که در چنین تعاملاتی درگیرند به رشد شخصی نمیرسند اما از وضع خود شکایتی ندارند و زندگی زناشویی با ثباتی هم دارند (آن کس که نداند و نداند که نداند- در جهل مرکب ابدالدهر بماند!) پس ثبات زناشویی همیشه مترادف با سلامت رابطه نیست. به همین دلیل است که گاهی مراجعهی یک نفر به درمانگر برای روان درمانی ممکن است منجر به این شود که ثبات زناشویی او از بین برود (درسنامهی هیپنوتیزم درمانی کوریدون هاموند – فصل درمان مشکلات جنسی و زناشویی)
در یک رابطه زناشویی خوب, علاوه بر تعامل بالغ-بالغ گهگاه به حضور کودک طبیعی هم نیاز است. یعنی مانند یک کودک با اشتیاق با هم بازیهای مشترکی مانند سکس و تفریح و ورزش و مسافرت و…. داشته باشند.
در بسیاری از موارد که طرفین تنها و تنها نقش آدم بزرگها را بازی میکنند اشتیاق از بین میرود و رابطه بیشتر به یک وظیفه تبدیل میشود تا یک اشتیاق و میل به با هم بودن. چرا که کودک طبیعی بجای باید و نباید به میخواهم و نمیخواهم توجه میکند و وقتی این کودک طبیعی در رابطه وجود نداشته باشد زوجین از یکدیگر خسته شده و به سراغ هم بازیهای دیگری میروند.
زوجینی که با هم درگیری دارند اغلب یکی از این تعاملات را در بین خود دارند:
- یک والد سرزنشگر با یک والد سرزنشگر دیگر
- یک والد سرزنشگر با یک کودک عصیانگر
- یک والد حمایتگر با یک کودک عصیانگر
- یک کودک لجباز با یک کودک لجباز دیگر
از دید «اریک برن» همین که از نقشها آگاه شدیم بر نقشها مسلط میشویم. ولی به عقیده من کسانی میتوانند برنقشها مسلط باشند که بتوانند همه نقشها را بازی کنند.
برای تشخیص حالات ایگو مهم است ضمن گوش دادن به حرفها به چگونگی گفتن حرفها هم باید گوش دهیم. اگر در لحن صحبت, نگاه از بالا به پایین دیده شود (نگه کردن عاقل اندر سفیه!) و در مخاطب حالت تدافعی ایجاد شود گوینده در جایگاه «والد» است. معمولا کلامی را که بالغ به کار میبرد در طرف مقابل دفاع ایجاد نمیکند. (البته به فرد مقابل هم ربط دارد چون یک کودک عصیانگر یا یک والد سرزنشگر ممکن است حتی در مقابل رفتاربالغانه هم گارد داشته باشد).
بالغ از دیدگاه برن تحلیلگر است، میپرسد، اما از نظر من بالغ, پدیدهای سلبی است نه پدیدهای ایجابی. یعنی نمیتوانیم بگوییم «بالغ باش» ما باید تثبیت فرد را در وضعیتهای چهار گانه دیگر بههم بزنیم وقتی در هیچ کدام از شرایط تثبیت نیافت، وضعیت بالغ است.
شخصیتهایی که ویژگیهای خودشیفتگی و وسواسی دارند در نقش والد، شخصیتهای وابسته و اجتنابی و هیستریونیکها در نقش کودک مطیع، آنتی سوشیال و بوردر لاینها کودک عصیانگر و شخصیتهای منفعل پرخاشگر گاهی والد و گاهی کودک هستند.
دکتر محمدرضا سرگلزایی-روانپزشک
پینوشت: این مقاله از متن گفتاری (سخنرانی راجع به مدل های مختلف زوج درمانی در انجمن هیپنوتیزم) پیاده شده است و ویرایش ادبی نشده، از این بابت پوزش می طلبیم.
مطالب مرتبط
- اعتیاد و بازیهای تعاملی
- کودکان ابدی: چرا این کودکان هرگز بزرگ نخواهند شد؟!
- ریشههای تمایل به قانونگریزی
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=89