تصویرهایی از اختلال وسواسی جبری
بیمار خانمی تقریبا 45 ساله بود که به همراه شوهر و دخترش مراجعه کرده بود. چهرهای خسته و نگران داشت. شوهرش نیز از بیماری طولانی همسرش خسته و عصبانی کرده بود و با لحن تندی در مورد همسرش حرف میزد، مشخص بود که کارهای همسرش برایش غیر قابل تحمل شده است.
نزدیک به 10 سال بود که مشکل این زن شروع شده بود. در اوایل، رفتارهای وسواسی جزیی و خفیف و قابل اغماض بودند و بیمار و بستگانش آنها را علائم بیماری محسوب نمی کردند ولی به تدریج علائم پیشرفت کرده بود و بالاخره به حدّی رسیده بودند که سامان خانه به هم ریخته بود. علائم بیمار با وسواس آلودگی و نجاست شروع شده بود.
ابتدا بیمار ظرفها را سه برابر آب میکشید ولی کم کم وضع به جایی رسیده بود که آن قدر شستن را تکرار میکرد تا از خستگی ناچار شود دست از شستن بردارد. در ابتدای بیماری حسّاسیّت او به نجاست در این حد بود که طهارت او در دستشویی، طولانی و با مقدار زیادی آب صورت میگرفت، کم کم مجبور بود پس از بیرون آمدن از دستشویی پاهایش را تا زانو بشوید و بالاخره مجبور شده بود پس از هر بار رفتن به توالت تمام لباسهایش را عوض کند و آنها را آب بکشد.
حمّامهای بیمار طولانی بود، مدت زیر دوش ماندن او به یک ساعت میرسید و به تدریج بهحدی رسیده بود که آن قدر در حمام میماند تا دیگران به زور او را حمّام بیرون آورند. حساسیت غیر عادی بیمار به نجاست حتی روابط اجتماعی او را هم تحت تاثیر قرار داده بود به منزل بستگانش نمیرفت. چرا؟ «چون بچه خردسال آنها وقتی به توالت می رود خوب مواظب نجس و پاکی نیست، نجاست به لباسش ترشح میشود، بعد با همان لباس روی فرشها مینشیند، پس تمام خانه آن نجس است و اگر بروم مجبورم پس از آمدن به خانه تمام لباسهای خودم و بچه هایم را بشویم.»
اگر کسی نیز به منزل آنها میآمد تفکرات مشابهی بهوجود میآمد در نتیجه بیماری او روابط خانوادگی و فامیلی را کاملا ًمختل کرده بود. این شستوشوی مکرر، کار بیپایان و خسته کنندهای بود که تنها با بیحالی و خستگی مفرط او بطور موقت تعطیل میشد. بیمار از این رفتار خود ناراحت و معذب بود اما به هیچ وجه نمیتوانست از این کار دست بردارد چرا که اگر آنچه را ناپاک میانگاشت نمیشست احساس اضطراب غیر قابل تحملی میکرد به ناچار مجبور بود به این اعمال وسواسی ادامه دهد.
در اختلال وسواسی- جبری همچون دیگر بیماریهای روانپزشکی تغییراتی در برخی گیرندهها و ناقلین عصبی مغز دیده میشود. این تغییرات باعث میشوند که مکرراً افکار اضطراب انگیز به صورت ناخواسته و غیر قابل مقاومت وارد محتوای فکر بیمار گردند. این افکار آزاردهنده، او را شدیداً کلافه یا مضطرب میکنند و بیمار که برای مثال در هنگام شستشو اضطرابش تخفیف یافته یاد میگیرد -و به اصطلاح شرطی میشود- که هر گاه افکار اضطرابانگیز به سراغش آمد شروع به شستوشو کند و از آنجا که این افکار مکرراً و به طور غیر ارادی وجود دارند، بیمار نیز مجبور به انجام آیینهای وسواسی خود مثل شستشو میشود.
وسواس این بیمار تنها یک نمونه وسواس بود. بیماران مختلف وسواسهای مختلفی دارند که برخی از آنها بسیار پیچیده و عجیب و غریب هستند. بعضی بیماران تردید بیمارگونهای دارند مثلا مکرراً در نمازشان شک میکنند که آیا قرائت درست یا ترتیب خاصی را رعایت کردهاند یا نه؟ بنابراین بارها نمازشان را میشکنند، در نتیجه هر نوبت نماز خواندنشان ساعتها طول میکشد!
بعضی مرتب تردید میکنند که آیا در خانه را بستهاند یا نه؟ سماور را خاموش کردهاند یا نه؟ وقتی از کنار فلان آشنا رد شدهاند جواب سلامش را دادهاند یا نه؟ این تردیدها باعث اضطراب بیمار میشوند و بیمار برای تخفیف این اضطراب شروع به انجام تشریفات و آیینهای وسواسی میکند مثلأ مرتب درِ خانه را چک میکند، این کار ممکن دهها بار انجام شود.
یکی از همکاران پزشکم دچار همین تردیدهای وسواسی شده بود. ایشان پس از نوشتن هر نسخه مرتب تردید میکرد که نکند داروی اشتباهی نوشته باشد، بنابراین بارها نسخه را از دست بیمار میگرفت و آن را چک می کرد، کم کم این تردید آن قدر شدید شده بود که مجبور میشد تک تک نسخههایش را پیش بقیه پزشکانی که در آن درمانگاه کار می کردند ببرد تا آنها تأیید کنند که او نسخه را اشتباه ننوشته است؛ قابل درک است که این وسواس چقدر در کارایی شغلی او اثر منفی گذاشته بود و چه مشکلاتی را در محل کار برایش ایجاد کرده بود چرا که کسانی که در مورد این بیماری اطلاعاتی نداشتند به او نسبت بیکفایتی و بیسوادی میدادند.
یکی دیگر از بیماران وسواسی من وسواس عجیبی داشت؛ او مرتب اشیاء را به گونهای جابهجایی کرد که جایی زیاد و جایی کم نباشد، جایی خالی و جایی پُر نباشد. مثلا تمام قندانها باید به تعداد مساوی قند داشتند! با شدت یافتن بیماری، او در بیرون از خانه هم دچار همین حالت میشد مثلا از یک مغازه وسایلی را پنهانی برمیداشت و به مغازه دیگر که قفسه مربوطهاش خالیتر بود میبرد.
تصور کنید این کار چه دردسرهایی برایش پیش آورده بود! بیمار خودش میدانست که این کار چقدر غیر منطقی است ولی نمیتوانست این کار را نکند. حتما برای شما این سؤال مطرح است که ایا این بیماران با این شدت علائم و این همه ناتوانی و مشکلات قابل درمان هستند؟
خوشبختانه به درجاتی بله. برای درمان وسواس رویکردهای مختلفی وجود دارد. یکی از روشهای آزمون شدهی درمان وسواس رفتار درمانی است. یک نوع تکنیک رفتار درمانی «رویارویی و اجتناب از پاسخ» است، در این تکنیک بیمار میآموزد که چگونه خود را آرام کند (تن آرامی) و سپس طبق برنامه روانپزشک به تدریج با آنچه باعث اضطرابش میشود رویارو میشود و در همان حال از پاسخ وسواسی اجتناب میکند.
«شناخت درمانی» نیز با به چالش کشیدن رنجیرهی افکار وسواسی و پیدا کردن پیش فرضهایی که باعث جوشش این جریان فکری میشود به درمان وسواس کمک میکند. البته برای درمان برخی انواع وسواس داروها نقش اساسی دارند. مثلا بیماری که در ابتدای این یادداشت به شرح حالش پرداختم به دلیل همراه شدن اختلال وسواسی- جبری با علائم اختلال افسردگی اساسی به هیچ وجه انگیزه، تمرکز و توان شرکت در جلسات رفتار درمانی را نداشت برای این بیمار دارو تجویز کردم. شروع وسواس در دوران کودکی یا اوایل نوجوانی، فراوانی خانوادگی بالای اختلال وسواسی، همراهی وسواس با افسردگی یا تیکهای مزمن از مواردی هستند که بیشتر امکان دارد نیاز به تجویز دارو داشته باشند.
دکترمحمدرضاسرگلزایی- روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=232