حال خوب بادوام در گفتوگو با دکتر محمدرضا سرگلزایی
خوشبختی چیست که همه ما برای رسیدن به آن، تمام عمر تلاش میکنیم؟ بسیاری اوقات تنها با دیدن یک نفر با خود میگوییم: «خوش به حالش، چقدر خوشبخت است!» چطور تنها با یک نگاه خوشبختی را در دیگری میبینیم؛ درحالی که نمیتوانیم خوشبختی را در زندگی خودمان پیدا کنیم؟ شاید هنوز در ذهنمان تعریف درستی از خوشبختی نداریم. گاهی خوشبختی را در مال و ثروت فراوان میبینیم؛ پس چرا هزاران آدم ثروتمند را میبینیم که افسرده و بیمار هستند و مسلما کسی که از افسردگی و اضطراب رنج میبرد، خوشبخت نیست. گاهی خوشبختی را در خوشحالی و سلامتی میبینیم که البته بهنظر من، این نگرش به خوشبختی صحیحتر است. برای اینکه با معنای واقعی خوشبختی آشنا شویم و راههای رسیدن به آن را بیابیم، با «دکتر محمدرضا سرگلزایی»، روانپزشک، گفتوگو کردهایم که میتواند برای همگان مفید باشد.
خوشبختی چیست؟
من خوشبختی را یک حال خوبِ بادوام تعریف میکنم؛ درواقع همه ما حالهای خوب کوتاهمدت داریم؛ مثل وقتی خبر خوبی به ما میدهند یا حتی وقتی پیام جالب خندهداری را میخوانیم و چند لحظه حالمان خوب میشود، اما خوشبختی حال خوبی است که تدوام داشته باشد. ما قرار نیست با نگاه صفر یا صد بگوییم انسان خوشبخت کسی است که همیشه حال خوبی دارد و انسان بدبخت هم کسی است که همیشه حال بدی را تجربه میکند. درواقع ازنظر ما شخصی که ۷۰درصد از مواقع حال خوبی دارد، خوشبختتر از کسی است که ۵۰ درصد از مواقع حال خوبی دارد و این شخص خوشبختتر از کسی است که ۲۰ درصد مواقع حالش خوب است؛ بنابراین همینکه ما یکلحظه خوب را بتوانیم طولانیتر کنیم، یعنی در جهت خوشبختی خود و دیگران قدم برداشتهایم.
چه چیزهایی باعث میشود حالهای خوب یا هیجانات مثبت ما طولانیتر شود؟
این مسئله به چهار موضوع برمیگردد؛ دلایل «اجتماعی»، «زیستی»، «نگرشی» و «مهارتی». اینها مواردی هستند که میتوانیم راجعبه خوشبختی درموردشان صحبت کنیم.
دلایل اجتماعی و موقعیتی؛ طبیعتا اگر ما در جامعهای باشیم که آدمها نسبت به یکدیگر احترام و فداکاری داشته باشند و یکدیگر را درک کنند، همینطور اگر در جامعهای زندگی کنیم که در آن امنیت، رفاه و ثبات بیشتر باشد، حال خوب ما دوام بیشتری خواهد داشت.
بنابراین اگرچه ما قرار است از منظر روانشناختی به این مسئله بپردازیم و امکان دارد بیشتر در این حوزه صحبت کنیم، اما این مسئله اصلا به این معنا نیست که جامعه در خوشبختی ما سهمی ندارد و یکسری شعارهایی که میگویند: «تو در هرجا که باشی، میتوانی خوشبخت باشی و این فقط به مهارت و نگرش تو بستگی دارد» بسیار افراطی است؛ یعنی ما باید توجه داشته باشیم که مسائل اجتماعی و نیز مسائل کلان اقتصادی، سیاسی و فرهنگی در خوشبختی تکتک ما تأثیر دارند.
ما نمیتوانیم از انسانی که زیر خط فقر است و نمیتواند کوچکترین سرپناه امنی را برای خودش فراهم کند، انتظار داشته باشیم که بگوید خوشبخت است و ما هم به او بگوییم: «میتوانی مهارت داشته باشی و خوشبخت باشی.» چون قطعا بخش بزرگی از خوشبختی ما مدیون جامعه است. همه ما نهتنها حق داریم، بلکه وظیفه داریم که جامعه را نقد کنیم؛ البته نقدکردن با نقزدن متفاوت است. ما میتوانیم شرایط اجتماعی را نقد کرده و به شکل فعال در اصلاح جامعه شرکت کنیم.
جنبه دوم؛ جنبه زیستی است، ما باید بدانیم که بخش بزرگی از هیجانات ما مدیون عملکرد سیستم عصبی ماست؛ بنابراین اگر عملکرد سیستم عصبی ما مختل باشد، طبیعتا ما حتی اگر نگرشهای کارآمد و مهارتهای زیادی هم داشته باشیم، نمیتوانیم مسائل را حلوفصل کنیم. مثل اینکه یک راننده هرقدر هم که ماهر و تیزهوش باشد، اگر سوار یک ماشین پنچر یا بدون بنزین شود، نمیتواند به مقصد برسد؛ بنابراین جنبه زیستی خوشحالی و عدمخوشحالی را باید مدنظر قرار دهیم.
برخی افراد بهصورت ژنتیکی مستعد افسردگی هستند. در برخی موارد افسردگی به گونهای است که افراد باید دارو مصرف کنند تا درمان شوند. گاهی شعارهای عوامپسند و افراطی داده میشود که میگویند: «اگر اراده کنید، میتوانید بر هر نوع افسردگی غلبه کنید.» گرچه اراده برای حل بسیاری از مسائل لازم است، اما کافی نیست و باید درکنار آن شرایط مهیا شود؛ اگر کسی افسردگی ژنتیکی و وراثتی داشته باشد، هرقدر شما به او دانش و نگرش مثبت دهید، بدون دارو، زمان زیادی از عمرش را در افسردگی بهسر میبرد؛ بنابراین اگر شعارهای خوشبختی و موفقیت تا آن حد افراطی باشند که ما به آن دسته از افرادی که نیاز به مصرف دارو دارند، پیام بدهیم که بدون دارو هم میتوانند درمان شوند، اشتباه بزرگی انجام دادهایم و این افراد را از درمانی که برایشان ضروری است، محروم کردهایم.
برخی افراد اگر بخواهند حال خوبِ بادوام داشته باشند، باید دارو مصرف کنند. بسیاری از بیماریهای طبی هستند که مانع ایجاد حس خوب میشود؛ مثلا اگر کسی کمخونی داشته باشد، اغلب اوقات اضطراب دارد و ما نمیتوانیم کمخونی ناشی از فقر آهن را با مدیتیشن حل کنیم. گاهیاوقات هم برخی موادغذایی و داروها ممکن است حال بدی به ما بدهند؛ مثلا ممکن است فردی، کافئین زیادی مصرف کند؛ مثلا برای رژیم غذایی خاص خود، در روز چند لیوان چای، قهوه، نوشابههای کافئیندار و … مصرف کند.
خب این شخص همیشه بیقرار، مضطرب و نگران است و دلشوره و دلواپسی دارد. اگر ما به مسئله مصرف زیادی کافئین در این شخص توجهی نکرده و رژیمش را اصلاح نکنیم، نمیتوانیم حال خوبی به وی بدهیم. همینطور مواد روانگردان که روی سیستم عصبی تاثیر دارند، ممکن است حال خوب را مختل کنند. بسیاری از نوجوانان و جوانانی که در بدنسازی و فیتنس شرکت دارند، متأسفانه با تشویق مربیانشان، به مصرف داروهایی که ترکیب استروئیدی دارند و آدمها را عصبی و پرخاشگر میکنند، روی میآورند و درنتیجه افسرده میشوند.
ما نمیتوانیم این افراد را تشویق کنیم که در کلاس خوشبختی شرکت کنند یا کتاب خوشبختی بخوانند تا حالشان خوب شود، بلکه حتما باید داروهایی را که مخل احساس خوب هستند، زیرنظر دکتر قطع کنیم؛ بنابراین جنبههای اجتماعی-زیستشناسی و طبی دو جنبه بسیار مهم هستند که من خیلی وقتها مشاهده میکنم در برخی سخنرانیها یا کتابهایی که به شکل اغراقآمیزی سعی دارند احساس خوشبختی را بر دوش فرد بیندازند، به این موضوع کمتوجهی میشود. ما باید بدانیم که یک شخص نمیتواند نقش طبیب را برای خود، بازی کند و خیلی وقتها برای درمان احساس عدم خوشبختی، باید فرد معاینه شود و آزمایش دهد و با یک نگرش طبی مسئله عدم خوشبختیاش مورد ارزیابی قــرار گیــــرد.
دلایل روانی: دلایـــل روانـــی به دو دســــــته تقسیم میشوند؛ دلایل نگرشی و مهارتی. دلایل نگرشی که مانع خوشبختی میشوند، به این معنا هستند که نگاههای کلانی در زندگی به ما داده شود که مانع خوشبختی ما میشوند. در روانشناسی تحلیل تعاملی یا روانشناسی روابط متقابل اصطلاحی تحت عنوان «پیشنویس زندگی» داریم. هرکدام از ما پیشنویسهایی در زندگی داریم.
فکر کنید در پیشنویس زندگی یک شخص درد و رنج یک فضیلت باشد و بنابراین او رنج و درد را انتخاب میکند؛ چون فکر میکند هرقدر درد بکشد، فضیلت بیشتری در زندگی پیدا خواهد کرد؛ چراکه ازنظر او دردکشیدن یک مورد اخلاقی بوده؛ درحالیکه لذتبردن، یک مورد غیراخلاقی است. فردی که این عقاید را دارد، از موقعیتهای خوشحالکننده فرار میکند و به موقعیتهای بدحالکننده میرود، طبیعتا احساس خوب و بادوام نمیتواند داشته باشد.
ممکن است گاهی ما بهطور مستقیم این طرحواره را ارائه ندهیم که بدبختی خوب است، اما یک فیلم سینمایی یا یک داستان تاثیرگذار را روایت کنیم که قهرمانش کسی است که تمام زندگیاش توأم با رنج و درد است و ما هم با قهرمان داستان همذاتپنداری کنیم؛ درنتیجه وقتی طرفداران این فیلم به قهرمانی که تمام زندگیاش رنج و درد است، علاقهمند میشوند، ناخوداگاه شرایط رنجآور را انتخاب میکنند؛ چون ناخودآگاه میخواهند شبیه به وی باشند! مثلا فیلم سنتوری که اکثر مردم کشور آن را دیدند، یک هنرپیشه جذاب را با یک فیلمنامه همراه با عناصر فیلمسازی جذاب میآورد که این شخص درگیر اعتیاد میشود، کلی بدبختی میکشد و طرد میشود؛ اما فیلم میگوید این فرد اصلا مقصر نیست، بلکه بهخاطر خانواده و جامعه بد است که این اتفاق افتاده و این شخص، انتخابی غیر از معتادشدن نداشته است؛ بنابراین آدمها با شخصیت اصلی فیلم همانندسازی میکنند.
این موضوع رسانه را مهم جلوه میدهد؛ چون نسل امروز نگرشهایش را کمتر از خانواده میگیرد. ما امروز در جهانی زندگی میکنیم که مادرها زیاد برای کودکانشان قصه نمیگویند، پدرها خیلی با کودکانشان حرف نمیزنند و همه مردم ساعتها از وقتشان را صرف رسانههای فراگیر میکنند؛ بنابراین اگر رسانه نگرشهای ناکارآمد را به مخاطب خودش القا کند، مخاطبان بهسمت بدبختی حرکت کرده و از خوشگذرانی و شاد و موفقبودن احساس بدی پیدا میکنند و متاسفانه بسیاری از فیلمها و داستانها همین این نگرش را انتقال میدهند. در موسیقی نیز به همین شکل است.
در موسیقی پاپ یا رپ بسیاری اوقات مشاهده میکنیم که متن موسیقی این است؛ «من بدبخت هستم، من بیچاره هستم، تو من را طرد کردی و من چقدر آدم خاکسترنشینی هستم.» این موسیقی زمزمه مخاطب میشود و او دائما این را با خود تکرار میکند. وقتی شخص دائم این را میخواند، درواقع این مسئله را به خود تلقین میکند. از کسانی که این کلمات را دائما با خودشان میخوانند و زمزمه میکنند، نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که حال خوشِ بادوام داشته باشند؛ چون این نگرشها مخل خوشبختی هستند.
مهارت: چهارمین جنبه بررسی خوشبختی، مسئله مهارت است. لازم است ما یکسری مهارتهایی را فرابگیریم؛ مثلا مهارت مدیریت اضطراب. مسلما در زندگی همه ما شرایطی وجود دارد که ممکن است چیزی را از دست دهیم؛ مثلا در یک مصاحبه استخدامی شرکت میکنیم و ممکن است ما آن فردی نباشیم که انتخاب میشود. فقدان و بهدستنیاوردن، چیزی است که در زندگی همه ما وجود دارد. اگر ما مهارت کنترل اضطراب را نداشته باشیم، اضطراب مربوط به امتحان، دلواپسی اینکه نکند هواپیما سقوط کند، نگرانی برای اینکه نکند فرزندم تصادف کند…، این مسائل چنان ما را درگیر و نگران میکنند که طبیعتا ما اگر در بهترین شرایط هم قرار داشته باشیم، از نظر موقعیتهای محیطی نمیتوانیم حال خوبی داشته باشیم.
برای داشتن حال خوب چه مهارتهایی باید داشته باشیم؟
داشتن مهارتهای خودآرامسازی، ریلکسیشن، مدیتیشن، برای اینکه افراد بتوانند ذهنشان را آرام نگه دارند و نگرانیهایی که در زندگی وجود دارد و باعث نشود کنترلشان را از دست بدهند، برای داشتن حال خوب لازم هستند؛ چون وقتی ما کنترل خودمان را از دست میدهیم، رفتارهایی از خود نشان میدهیم که منجر به تخریب بیشتر میشود، هزینه بیشتری را دربرمیگیرد و درنتیجه مشکلات زندگی ما بیشتر خواهد شد.
بسیاری اوقات همین سیکل معیوبهاست که یک مسئله را در زندگی ما به یک بحران تبدیل میکند و وقتی آن بحران به وجود آمد، ما فکر میکنیم در حل آن مورد، ناتوان و عاجز هستم، درحالیکه اگر به سه قدم گذشته برگردیم، متوجه میشویم این مسئله آنقدر کوچک بوده که اگر ما کنترل خودمان را از دست نمیدادیم و سیکل معیوب ایجاد نمیشد، مشکلات تااینحد شدید نمیشد.
اگر شما مدیریت خشم ندارید، ممکن است یک بحث کوچک منجر به یک جدال بزرگ، نزاع فیزیکی، آسیبهای جسمانی و گرفتاریهای قانونی شود. وقتی چند قدم به عقب برمیگردیم، میبینیم که میتوانستیم با روش بهتری برخورد کنیم. کنترل خشم چیزی نیست که با موعظه به دست بیاید و مغز ما برای اینکه بتواند قسمتهای هیجانی خودش را که خشم و ترس هستند، کنترل کند نیاز به تمرین دارد.
این تمرینات از کودکستان و دبستان باید جزو سیستم آموزشی قرار بگیرند. تمریناتی که باعث میشود قسمت فوقانی مغز تقویت شود، عبارتند از تمرینات مدیتیشن یا مراقبه، ریلکسیشن یا خودآرامسازی و یا تمرینات ریاضی بیشتر و نیز کارکردن و گوشدادن به موسیقی کلاسیک، نظیر موسیقی باخ، بتهوون و موتسارت که متاسفانه در کشورمان ما کمتر شاهد هستیم که مردم به این نوع موسیقی گوش بدهند.
کسی که به موسیقی کلاسیک علاقه ندارد، چه نوع موسیقی میتواند وی را آرام کند؟
متاسفانه ذائقه موسیقیایی ما بد تربیت شده؛ یعنی ممکن است ما به بسیاری از موسیقیها علاقه داشته باشیم و به آنها گوش دهیم که در اصل فالش هستند؛ یعنی وزن و قافیه ندارند و یا اشتباه هستند. ذائقه موسیقیایی ما از کودکی بدون موسیقی کلاسیک تربیت شده و مثل این است که اگر به یک کودک دائما پفک بدهند، ذائقه وی با پفک و چیپس سازگار میشود و مسلما دیگر نمیتواند لب به غذای سالم و کمنمک بزند؛ بنابراین میگوییم ذائقه وی بیمار شده است.
ما ذائقه ارگونومی بیمار داریم؛ یعنی تا حدی روی صندلیهای غیراستاندارد نشستهایم که به قوزکردن عادت کردهایم و اگر صندلی سالم هم به ما بدهند، باز هم قوزدار مینشینیم. درمورد موسیقی هم چنین است، یعنی آنقدر به موسیقی های غیرکلاسیک عادت کردهایم که موسیقی کلاسیک را که بسیار سالم و کامل است، متوجه نشده و با آن اقناع نمیشویم.
به همین دلیل است که میگوییم این ماجرا باید از کودکستان و پیشدبستانی شروع شود. ثابت شده است که گوشکردن به موسیقی کلاسیک، باعث تقویت هوش ریاضی میشود؛ یعنی اگر میبینید برای بچههای مدرسه ما سختترین درس ریاضی است، به این دلیل است که با آنها موسیقی کلاسیک کار نشده است؛ اگر شما به دنیایی میروید که افراد در آن، بسیار از ما جلوتر هستند، بدانید که با آنها موسیقی کلاسیک کار شده و مغز آنها برای توسعه و پیشرفت آماده شده است.
بزرگسالان باید چهکاری انجام دهند تا ذائقه موسیقی کلاسیک در آنها به وجود بیاید و به آن عادت کنند؟
تمرینات مدیتیشن و ریلکسیشن به فرد کمک میکنند و نیز گوشدادن به موسیقی کلاسیک که میتوانند از زمان کم شروع کنند تا به آن عادت کنند؛ مثلا یک قطعه از موسیقی بتهــــــوون را گوش کنند. ضمنــــــا موســــیقی کلاســیک موسـیقی وسیعی است. بسیاری از ما چون با موسیقی کلاسیک آشنا نیستیم، میگوییم که آن را نمیپسندیم؛ درحالیکه موسیقی باخ و بتهوون دنیای متفاوتی دارند.
انواع تیپهای شخصیتی و حالتهای روانی میتوانند با موسیقی کلاسیک ارتباط برقرار کنند. موســـیقی کلاسیک، بازیهای استراتژیک مثل شطرنج، هـوش استراتژیک ایجاد میکننـــد و هــــــوش اســـــتراتژیک روی تکانشگری تکامل ایجاد میکند. این مسائلی که بیان میشوند بسیار مهم هستند، اما متأسفانه در فرهنگ ما وجود ندارد.
اگر شما مشاهده میکنید که آمارهای پزشکی قانونی نشان میدهد مردم ما دهها برابر مردم کانادا ضربوشتم میکنند، به این معنی نیست که ما ژن خرابی داریم. آمار پروندههای قضایی در ایران دوبرابر آمار پروندههای قضایی در هند است. هند تقریبا یک و نیم میلیارد جمعیت دارد؛ یعنی تقریبا ۲۰ -۱۰ برابر کشور ما و آنها بسیار هم فقیرتر از ما هستند و حتی نفت و گاز ندارند، اما میزان پروندههای قضاییشان نصف ماست و درواقع برای ملتی که دائم شعارش این است که «هنر نزد ایرانیان است و بس!» این موضوع، خوشایند نیست.
ما مثل مردم شرق از کودکی با مدیتیشن آشنا نیستیم و مثل مردم آمریکای شمالی و اروپا با موسیقی کلاسیک آشنایی نداریم. نه شطرنج بازی میکنیم و نه مدیتیشن انجام میدهیم و این طبیعی است که خشم و اضطراب خودمان را نمیتوانیم کنترل کنیم. درنتیجه آمار بسیار بالایی از مصرف داروهای آرامبخش داریم که در مملکت ما یک رکورد محسوب میشود. میزان مصرف دارو در کشور ما با میزان مصرف دارو در چین برابر است.
ما از کودکی در مدرسه و خانواده با فرهنگی بیمار مواجه هستیم؛ یعنی به موسیقیهای بیمارگونه گوش میدهیم، مدیتیشن در فرهنگ ما جایی ندارد و شطرنج هم چیزی نیست که بچههای ما با آن انس بگیرند! طبیعتا ما با این همه هیجانهای بدوی مغز، خوشبخت نخواهیم بود. ما به آن بخش مغز که مسئول پرخاشگری است، مغز خزندهها میگوییم، یعنی مغزی که بدویترین جانورها مثل مارمولکها، مارها، تمساحها و … دارند. اگر قرار است ما از مغز فوقانی خودمان استفاده کنیم و بتوانیم حالِ خوشِ بادوام داشته باشیم، نباید از این تمرینات غافل شویم. شعار نمیتواند جایگزین مهارت شود. اگر ما روزها و ماهها این تمرینات را تمرین نکنیم، هرچند به ما شعار داده شود، حال چه به شکل سنتی یا مدرن، به مهارت نخواهیم رسید.
گفتید یکی از مسائلی که باعث میشود ما احساس خوشبختی نکنیم، پیشنویسهای ذهنی ماست؛ یعنی مثلا اینکه رنجکشیدن، یک فضیلت است. خب کسی که چنین پیشنویسهایی دارد، به چه شکل میتواند سبک زندگیاش را تغییر دهد؟
داستانهای اصلاحی! یعنی مغزی که با قصه بیمار شده است، با قصه هم باید درمان شود. یکی از کارهایی که رواندرمانگرهای حرفهای انجام میدهند، این است که وقتی شرح زندگی یک نفر را گوش میدهند، متوجه میشوند که پیشنویس زندگی وی چه چیزی است و از پیشنویس زندگی وی قصههایی را برایش تعریف میکنند که آن قصهها، قصههای درمانبخش است.
در این زمینه من میتوانم کتابهایی را به شما معرفی کنم؛ مثل «قصهدرمانی» میلتون اریکسون ترجمه مهدی قراچهداغی، قصههایی برای گوش سوم از «لی والاس» ترجمه مریم تقیپور، «قصهدرمانی» تألیف دکتر علی صاحبی. قصه و نمایش فیلم بر اصلاح روشهای ناکارآمد میتواند کمک کند.
ما دو دسته فیلم، سریال، نمایش و داستان داریم؛ اول دستهای که بیمار میکنند و دوم دستهای که درمان میکنند. این خیلی مهم است که کارشناسان حوزههای روانشناسی و جامعهشناسی از فیلمها و سریالها، نکات مثبت و منفیشان را دربیاورند و آن را به فیلمسازها بازخورد دهند؛ چراکه ممکن است یک فیلمساز نداند که این فیلم، فرد را بیمار میکند؛ درواقع یک فیلمساز روایتی را برمیگزیند و تمام هنرش را خرج جذاب و نافذبودن روایت خود میکند؛ درصورتیکه نمیداند بسیاری از اوقات آن روایت، یک روایت بیمارکننده است.
درمقابل هم میتوانیم فیلمها و سریالهایی را که میتوانند مثبت و کمککننده باشند، معرفی کنیم که قصههای سالم به آدمها انتقال میدهند؛ مثل سریالهای خانه سبز، قصههای جزیره، سریال روزی روزگاری، قصههای دریا، مجموعههای زیزی گولو؛ مدرسه موشها و کلاهقرمزی و پسرخاله که سریالهای سالمی بودند و نگرشهای سالم را به مخاطب انتقال میدادند.
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=406