«واکاوای حریم خصوصی به لحاظ روانشناسی»
در گفتوگو با دکتر محمّدرضا سرگلزایی؛
رسانه، غرایز ما را دستکاری کرده است!
علی ورامینی/ کنجکاوی در ذات بشر است و همین مساله باعث شده تا دست به اکتشافات بزرگ بزند. این ویژگی تا زمانی مفید است که به کسی صدمه نزند، امّا زمانی که حالت بیمارگونه پیدا میکند و باعث تجاوز به حریم دیگر افراد میشود و آنها را آزار میدهد میتواند نوعی اختلال رفتاری باشد.
برای واکاوی بیشتر در رابطه با حریم خصوصی و نسبت آن با روانشناسی به سراغ دکتر محمّدرضا سرگلزایی رفتیم. این روانپزشک معتقد است که ما دیگر غریزهی طبیعی نداریم و غریزههای ما توسط رسانه، تکنولوژی و ساختار قدرت دستکاری شدهاست. سرگلزایی معتقد است که میل وافر ایرانیها به عضویت در شبکههای اجتماعی تنها به خاطر میل به سرک کشیدن در حریم خصوصی دیگران نیست، بلکه بسته بودن فضاهای اجتماعی واقعی باعث این پدیده شدهاست.
- به لحاظ روانشناختی نیاز به حریم خصوصی از چه زمانی در انسان شکل میگیرد؟ اساسا این نیاز در انسان چگونه شکل میگیرد؟
«اریک فروم»، فیلسوف و روانکاو آلمانی نظرش این است که مهمترین کشمکش انسان، کشمکش بین «امنیت و آزادی» است. وقتی که آدم در شرایط ناامن قرار میگیرد و ترس و اضطراب پیدا میکند، مهمترین چیزی که میخواهد امنیت است. وقتی در شرایط امن قرار میگیرد و کاملا خیالش راحت میشود، مهمترین چیزی که میخواهد آزادی است.
وقتی که در شرایط ناامن قرار میگیرد اضطراب او را اذیت میکند، دنبال نظم است، دنبال چارچوب و دنبال ثبات است. وقتی در شرایط کاملا امن قرار میگیرد، آن وقت دچار روزمرگی و دچار یکنواختی میشود و اشتیاق به تنوع و آزادی و ساختارشکنی در او سربرمیدارد. به همین دلیل است که شما میبینید در کشورهایی که در آنها ناامنی بیشتر است، مردم بیشتر خشن میشوند چون خشونت ثمرهی اضطراب است و در کشورهایی که توسعهیافته هستند و شرایط امن و باثباتی دارند، ملال و افسردگی بیشتر میشود و این ملال و افسردگی گاهی اوقات حتی منجر به اقدام به خودکشی میشود یا شکل شایعتر واکنش به ملال این است که در این جوامع مصرف مواد بالا میرود.
این ماجرای حریم خصوصی هم درواقع باز به همین تضاد میان امنیت و آزادی برمیگردد؛ یعنی معمولا ما در شرایط ناامن نیازمان به حریم خصوصی کمتر میشود برای اینکه یکی از چیزهایی که به ما امنیت، آرامش و ثبات میدهد این است که در جمع باشیم. در ابتدای تولد که ما در شرایط ناامنی قرار داریم و هیچ کدام از نیازهای خودمان را نمیتوانیم برآورده کنیم اساسا چیزی تحتعنوان نیاز به حریم خصوصی در ذهن ما شکل نمیگیرد و بچهها نیاز زیادی دارند به اینکه در آغوش گرفته بشوند، به مادر، پدر و یا به سایر مراقبینشان بچسبند و اساسا چسبندگی یا clinging دارند و به محض اینکه جدا میشوند دچار اضطراب میشوند بهخصوص در زمانی که مغز بچه آنقدر رشد کرده که میتواند متوجه بشود که الآن مادر در کنارش نیست، یک اضطراب جدایی شدیدی پیدا میکند.
این اضطراب جدایی از حدود ۶ماهگی آرامآرام شروع میشود و در ۹ تا ۱۰ ماهگی بهصورت شایع همهی بچههای نرمال دچار Separation anxiety یا اضطراب جدایی میشوند که در این سن این اضطراب اختلال محسوب نمیشوند، اضطراب جدایی طبیعی محسوب میشود و تا ۳-۲ سالگی هم ادامه پیدا میکند و بعد از ۳-۲ سالگی اگر بچه احساس امنیت پیدا بکند که پدر و مادر هستند و جای دوری نمیروند و حواسشان به من هست؛ آن وقت شروع میکند آرام آرام به فاصله گرفتن ازشان و شروع میکند به اینکه آزادی را تجربه کند و دوست دارد از بغل پدر و مادر فاصله بگیرد.
ولی همچنان نیاز به حریم خصوصی تا زمان نوجوانی برای کسی مطرح نیست و بچهها از اینکه پدر و مادر کیفشان را وارسی کنند، آنها را مدرسه ببرند، ازشان سؤال کنند و اتاقشان را مرتب بکنند هیچ ناراحت نمیشوند تا دوران نوجوانی که آن وقت چون تکلیف رشدی دوران نوجوانی استقلال و خودبسندگی است؛ بنابراین نوجوانها برای اینکه استقلال خودشان را به خودشان و دیگران اثبات کنند، آزادی برایشان مهمتر از امنیت میشود و این باعث میشود که نوجوانها هم رفتارهای پرخطر بیشتر انجام بدهند و هم ترجیح بدهند که از پدر و مادر و از خانواده دور شوند و با دوستان شان بیرون بچرخند، بیرون رفتن را به درخانهماندن ترجیح میدهند و فاصله گرفتن از والدین برایشان جذابیت پیدا میکند و با والدین و ارزش هاشان لجبازی میکنند. همانطور که Separation anxiety یا اضطراب جدایی در ۱۰-۹ ماهگی تا ۲ سالگی کاملا محسوب میشود و آن را اختلال محسوب نمیکنیم ولی بعد از آن اگر باقی بماند اختلال محسوبش میکنیم؛ در دورهی نوجوانی هم که همزمان با بلوغ جنسی و سرعت رشد بدن و احساس قدرت در نوجوان است، این استقلالطلبی افراطی و این ماجراجویی و خطرپذیری و ریسک کردن را اختلال محسوب نمیکنیم بلکه بحران طبیعی نوجوانی محسوب میشود. اما همانطور که در کودک از دوران Separation anxiety طبیعی که بگذرد و همچنان بچه به مادر و پدر چسبنده باشد اختلال محسوب میشود، اگر بحران نوجوانی هم ادامه پیدا بکند و به تعبیری فرد دچار «نوجوانی ابدی» بشود که همیشه بهدنبال ماجراجویی، تجربههای جدید، دنبال شغل عوض کردن، رشته عوض کردن، محلّه عوض کردن، شهر عوض کردن و دوست عوض کردن باشد، این نوجوانی ابدی هم که درواقع یک بحران نوجوانی طولکشنده است بهعنوان بحران هویت میتواند اختلال محسوب شود. بنابراین آدمها در شرایط امن بیشتر بهدنبال حریم خصوصی هستند و وقتی که شرایط ناامن میشود این حریم خصوصی دوباره کوچک میشود و آدمها دوست دارند در کنار همدم و مصاحبی باشند تا اینکه تنها باشند.
- جناب دکتر چطور است که بعضی از نوجوانان و جوانان حریم خصوصی سفت و محکمی برای خود در برابر خانوادهشان دارند امّا خصوصیترین مسائلشان را با غریبهها در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارند؟
وقتیکه ما در یک آدمی این تعارض را میبینیم، از یک طرف ادعا میکند که حریم خصوصی میخواهد و مثلا اعضای خانوادهاش اجازه ندارند بدون اجازه وارد اتاقش بشوند، یا اعضای خانوادهاش اجازه ندارند عضو فیسبوک یا اینستاگرامش باشند ولی در همان حال صدها آدم ناشناس مثلا عضو فیسبوک و اینستاگرامش هستند و عکسهای خصوصی بدنش را، شرایط روانی اش را و وضعیت اتاقش را در آنجا به اشتراک میگذارد، این همان کشمکشی است که نشان میدهد فردی راجع به نیازها و اولویتهای خودش دچار سردرگمی شده است، میشود به تعبیر ساده گفت که «هم خدا را میخواهد و هم خرما را» و نمیداند که اولویتش چه هست و یکی از مهمترین دلایل مشکلات روانی-اجتماعی آدمها و مشکلات بینفردی آدمها این است که واقعا اولویتبندی در ذهنشان ندارند و علت اینکه اولویتبندی ندارند این است که خودآگاهی ندارند و نمیتوانند فکر بکنند که الان مهمترین نیاز من چه هست، دلیل دوّم میتواند این باشد که در ذهنشان تمامیتطلبی یا کمالطلبی (perfectionism) شکل گرفته که فکر میکنند که میشود همه چیز را با هم داشت؛ مثلا فکر میکنند که میتوانند درس نخوانند و در رشتههای خوب دانشگاه قبول بشوند یا فکر میکنند میتوانند هر غذایی را که دلشان خواست بخورند ولی باز هم خوشهیکل باشند یا فکر میکنند میتوانند به دیگران سخن تند و کنایه آمیز بگویند و متلک بیندازند و محبوب هم باشند. متوجه این نیستند که در زندگی ما مجبوریم انتخاب کنیم و در هر انتخابی داریم چیزهایی را از دست میدهیم. فکر میکنند انتخاب کردن یعنی بهدست آوردن و کسب کردن؛ درحالیکه ما وقتی یک غذایی را از منوی یک رستوران انتخاب میکنیم، داریم ۱۰ تا غذا را همزمان از دست میدهیم. وقتی از بین آدمها به یک نفر نزدیک میشویم، داریم از چند نفر فاصله میگیریم.
- این عدم مواجهه با واقعیت چرا اتفاق میافتد؟ آموزش درست ندیدهاند؟
این ماجرا یک الگو در سیستم باورهای ما است که خیلی وقتها تحتتاثیر رسانه شکل میگیرد؛ رسانهای که مرتب راجع به آدمهایی تبلیغ میکند که هم خوشتیپ هستند، هم پولدار هستند، هم باهوش هستند و هم قوی هستند. شما قهرمانهای فیلمهای سینمایی را که میبینید هم یک تنه۱۰ نفر را حریف هستند، هم بسیار شریف هستند، هم از همه باهوشتر هستند، هم از همه زیباتر هستند و هم از همه ماشینهای بهتری دارند و این تصویر، ناخودآگاه یک پرتوقعی و تمامیتطلبی را در ذهن ما میآورد که ما فکر میکنیم همه چیز را میتوانیم داشته باشیم. آن وقت در عین حال که بهشدت نیاز به حریم خصوصی داریم و فکر میکنیم هیچ کس نباید در کار من دخالت بکند، هیچ کس نباید من را چک بکند و هیچ کس نباید از من بپرسد چون این حریم خصوصی من است؛ در عین حال هم دلمان میخواهد هزاران نفر ما را ببینند و این به هر حال یک کشمکشی است که منجر به این میشود که به قول انگلیسیها که میگویند «طمع، همهچیز را میخواهد و همهچیز را از دست میدهد»، ما درواقع «از اینجا مانده و از آنجا رانده» بشویم.
مهمترین نمونهاش همین celebrityها یا سوپراستارها هستند که از طرفی همهشان هر لحظه دارند اخبار و اطلاعات زندگی خصوصی خودشان را به دیگران اطلاع میدهند مثلا بچهشان یک روزه میشود عکس میاندازند و در اینستاگرامشان میگذارند؛ نامزد میکنند عکسش را میگذارند بعد به هم میخورد عکس و خبر میگذارند. راجع به ازدواجشان مصاحبه میکنند، راجع به طلاقشان فیلم تولید میکنند، ازدواجشان را رسانهای میکنند و دلشان میخواهد میلیونها نفر آدم آنها را ببینند و جزو افتخاراتشان هم این است که مثلا فلانی ۲ میلیون follower دارد و من ۲/۵ میلیون follower دارم. در عین حال وقتی آدمها یک جایی ازشان فیلم میگیرند که حالا روسریاش افتاده یا خمیازه کشیده یا مست کرده؛ آن وقت آنها شروع به شکوه میکنند و شاکی میشوند از اینکه شما مگر حریم خصوصی نمیفهمید؟! شما مگر فرهنگ ندارید؟! چرا در حریم خصوصی من وارد میشوید؟!
خب این دقیقا چشمگیرترین مصداق همین گیجی و سردرگمی در حوزهی اولویتبندی است که یک نفر فکر میکند هر وقت دلش بخواهد میتواند اعلام کند که هزاران نفر من را ببینند و هر وقت هم دلش بخواهد بگوید این دیگر حریم خصوصی من است و کسی به اینجا نگاه نکند! از سوپراستارها بگذریم، در زندگی شخصی همهسوسی ما هم شما این «استاندارد دوگانه» را میبینید که خیلی وقتها ما دربارهی حریم خصوصی دیگران متجاوز هستیم ولی دربارهی حریم شخصی خودمان حسّاس هستیم.
شکل سادهاش این است که مثلا در ترافیک که ایستادهایم و یا در پشت چراغ قرمز، ممکن است به ساکنان ماشین بغلیمان زُل بزنیم و رفتارهای آنها را چشمچرانی کنیم و فکر نمیکنیم این حریم خصوصی آنها است، ولی اگر یک کسی به ما زُل بزند عصبانی میشویم، اذیت میشویم یا حتی ممکن است با او درگیر بشویم.
این یکی از همان تعارضات است؛ یعنی ما دو گونه استاندارد داریم، دربارهی خودمان به حریم خصوصی نیاز داریم ولی به حریم خصوصی دیگران احترام نمیگذاریم. یا انتخابهایی میکنیم که این انتخابها مستلزم امنیت است، ولی در عین حال میخواهیم آزادی را هم حفظ کنیم. مثلا تشکیل خانواده و ازدواج کردن یعنی اولویت دادن به نیاز امنیت نسبت به نیاز آزادی. برای اینکه خانواده، ازدواج یک ساختار است، یک تعهّد و یک تقیّد است و درواقع آدمها وقتی که تشکیل خانواده میدهند و ازدواج میکنند یعنی در واقع دارند اعلام میکنند که من یک چارچوب ایجاد کردم و خودم را جمع و جور کردم.
این جمعوجور کردن و چارچوب ایجاد کردن را چرا آدمها انتخاب میکنند؟ چون نیاز به امنیت دارند و نیاز دارند که زندگیشان ثبات پیدا بکند، جمعوجور بشود، همیشه یک مصاحب و همدم در دسترس داشته باشند، یک شریک جنسی در دسترس و امن داشته باشند، یک شنوندهی با توجه و علاقهی امن داشته باشند. امنیت را انتخاب میکنند. بعد وارد آن فضای امنیت که میشوند، میخواهند همچنان آزادیشان را هم حفظ کنند و مثلا دهها دوست یا رابطه یا محفل یا جمعی را داشته باشند که آن جمع مهمترین نیازی که برایشان تامین میکند این است که حس کنند من آزادم، من تنوع دارم، من تفنن دارم و من تجربههای وسیعی دارم.
از آن طرف قضیه بعضیها آزادی را انتخاب میکنند، ولی میخواهند همه هوایشان را داشته باشند؛ مثل کسی که تصمیم میگیرد یک شغل جدیدی را تجربه بکند و از دیگران مشورت نمیگیرد یا وقتی از نزدیکانش مشورت میگیرد آنها میگویند نه این به صلاح تو نیست ولی بهخاطر اینکه میخواهد آزادی و حق انتخاب خودش را به خودش و دیگران ثابت بکند و این آزاد بودن و خلّاق بودن خودش را محقق بکند، آن انتخاب را انجام میدهد و بعد هم انتظار دارد همه از او حمایت کنند؛ یعنی وقتی که پول کم میآورد میخواهد همه بیایند حمایتش کنند، وقتی زندان میافتد میخواهد بقیه بیایند سند بگذارند و آزادش بکنند. دوباره این نشان میدهد که این آدم اولویتبندی ندارد. آزادی را انتخاب کرده، ولی وقتی دچار ناامنی میشود میگوید همه بیایند و از من حمایت کنند.
- چه نسبتی میان مرزهای حریم خصوصی و فرهنگی که فرد در آن رشد پیدا کرده وجود دارد؟
در فرهنگهایی که آن فرهنگها collectivist هستند، یعنی اولویت را به جمع میدهند، آدمها مرتب دور هم جمع میشوند در هیئتها، در کلوپها، باشگاهها و در جاهای مختلف کارها را جمعی انجام میدهند، مالکیتهای جمعی دارند و خانوادههای گسترده وجود دارد، آن فرهنگها امنیت شان از آزادی بیشتر است و اساساً شما میبینید که حریم خصوصی در این فرهنگ ها آنقدر مهم نیست، مثلاً چند سال پیش من در محلّهی هندی های بانکوک قدم میزدم، با تعجب دیدم درب تمام خانهها باز است، همه راحت در خانه لم دادهاند تلویزیون نگاه میکنند یا غذا میخورند، هرکس که از کوچه رد میشود داخل خانهها را میبیند و آنها هم با این مسئله راحتند!
من خاطرم میآید وقتی بچه بودم، در اغلب محلّههایی که ما زندگی میکردیم که معمولا محلههای متوسط رو به پایین شهرستان بودند، بعد از ظهرهای تابستان اغلب مردم میآمدند در کوچه گلیم و فرش پهن میکردند و همه پهلوی هم مینشستند و راجع به همه چیز شان با هم صحبت میکردند و وقتی یک آدمی وارد کوچه میشد که به خانهاش برود با همه احوالپرسی میکرد و همه هم تماشایش میکردند. نوجوانها اندکی معذب میشدند چون نیاز به استقلال داشتند، میگفتند از سر کوچه تا اینجا مثلا ده نفر با من سلامعلیک کردند و احوال پدر و مادرم را پرسیدند، همه هم دارند من را نگاه میکنند. بعد من اگر قرار باشد با دوستم به خانه بیایم و برگردم همه خبردار میشوند. درحالیکه از نظر آنها، این مسالهی حریم خصوصی مهم نبود برای اینکه در یک فرهنگ کالکتیویست زندگی میکردند. اگر یک نفر هم دچار بیماری میشد، یکی آش میپخت، یکی شربت درست میکرد، یکی دکتر میبرد، یکی از او پرستاری میکرد. طبعاً همه هم از جیک و پیک هم خبر داشتند و معمولاً کسی فکر نمیکرد که چرا وارد حریم خصوصی من شدید.
حتی من خاطرم میآید که مثلا زمانی در یک محلّه یک نفر تلویزیون داشت، یک شب در هفته که تلویزیون سریال جذابی داشت، چند خانواده جمع میشدند در خانهی او و تلویزیون نگاه میکردند. نه او شاکی میشد که چرا به حریم خصوصی خانواده و تلویزیون ما احترام نمیگذارید و نه آنها تصور میکردند این کار تجاوز کردن است. امّا مثلا در فرهنگ غربی به خصوص فرهنگ آمریکا، یکی از مهمترین فضیلتهای آدمها اتکابهنفس و استقلال است؛ بنابراین شما میبینید که در فیلمهای سینمایی هالیوود همیشه قهرمان یک آدم تنهاست که مسائل را بهصورت team work حل نمیکند بلکه خودش بهصورت فردی مسائل را حل میکند. حتی اگر تیمی هم وجود دارد در آن تیم یک نفر نخبهی آن تیم است. این نخبهگرایی و این فردگرایی باعث میشود که آنجا حریم خصوصی خیلی مهم باشد و شما اگر در مترو سرت را پایین نیندازی و دیگران را نگاه کنی، اگر که توریست نباشید آنها خیلی جا میخورند و میگویند این آدم به چی دارد نگاه میکند؟ ولی به هر حال از توریستها انتظار رفتاری که با فرهنگ آنها مغایر باشد را دارند.
حالا ما ایرانیها در نقطهای گیر کردهایم که از یک طرف یک فرهنگ جمعگرا داریم، همان فرهنگی که همه با همدیگر میرفتند خواستگاری و وقتی بلهبرون بود ۵۰ نفر جمع میشدند و به بلهبرون میرفتند و وقتی جهیزیه میچیدند همه را به خانهی نوعروس دعوت میکردند که جهیزیهاش را تماشا کنند و خریدهای عروسی را دستهجمعی میرفتند انجام میدادند و چادر نماز و لباس خواب عروس را هم به همه نشان میدادند که اینها خریدهای عروس هست و همه هم کف میزدند و نُقل میپاشیدند، یک طرفمان این است و هنوز هم مراسم را حداقل در بخش زیادی از شهرستانها داریم.
از آن طرف داریم با عصر صنعتی مواجه میشویم و فرهنگ عصر صنعتی یک فرهنگ individualist و تفردگرای غربی است که آن فرهنگ به ما میگوید متکی به نفس باش و حریم خصوصی و استقلال داشته باش. حتی شما میبینید که بسیاری از قهرمانها (نقش اوّلها) در فیلمهای غربی دارند تنها زندگی میکنند. با دهها نفر ارتباط دارند، ولی در خانهی خیلی بزرگ تنها زندگی میکنند. خیلی از فیلمهای سینمایی یا سریالها را میتوانم برای شما مثال بزنم.
- نتیجه این تعارض چه میشود؟
مرزهای حریم خصوصیمان برای خودمان مرزهای نامشخص است و دقیقا منجر به این میشود که استانداردهای دوگانه داشته باشیم، هم بخواهیم همه برای ما کف بزنند و ما را تماشا کنند و هم بخواهیم که وقتی یک کاری انجام دادیم که ممکن است برای ما سرزنش ایجاد بکند هیچ کس ما را نبیند و هیچکس نظر ندهد! هم بخواهیم که راجع به همه خبر بپرسیم که چه کسی با چه کسی مثلا رابطهشان چطوری شد، هم اینکه وقتی خودمان رابطهمان جوری میشود که دوست نداریم کسی راجع به آن صحبت کند، دلمان میخواهد که هیچ کس راجع به آن حرف نزند. مشکل ما در حوزهی حریم خصوصی ناشی از همین است که اولاً یک گیجی فرهنگی داریم، ثانیاً یک perfectionist وکمال طلبی داریم که دوست داریم همه چیز را همزمان با هم داشته باشیم و متوجه محدودیت انتخابها نمیشویم و ثالثاً خودآگاهی به اینکه مهمترین نیازمان چه هست نداریم و در عین حال که میخواهیم نیاز آزادیمان تامین بشود، میخواهیم نیاز امنیتمان هم تامین بشود و برعکس.
- در رابطه با سلبریتیها و رفتار متناقضشان در رابطه با حریم خصوصی و به خصوص در شبکههای مجازی صحبت کردید، اما از دیگر سو میبینیم که جامعه هم میل زیادی به سرک کشیدن در حریم خصوصی این افراد دارد. علت این میل چیست؟
ببینید! اساساً خود سینما و خود رسانههای نظام سرمایهداری این میل را ایجاد میکنند. این میل در مردم وجود ندارد، این میل را ایجاد میکنند برای اینکه مرتب ذهن مردم را با تصاویر اینها بمباران میکنند. میخواهند کاپشن بفروشند عکس یکی از اینها را میگذارند، میخواهند مسواک بفروشند، عکس یکی از اینها را میگذارند میخواهند چایی بفروشند عکس یکی از اینها را میگذارند. ما مرتب در بیلبوردها داریم با تصاویر اینها بمباران میشویم. ما مرتب در شبکههای اجتماعی با تصاویر و فیلمها و صدای اینها بمباران میشویم. شما اگر به کیوسکهای مطبوعاتی بروید اگر ۵۰ تا مجله چیده شده، ۴۰ عدد جلد آنها عکس اینهاست، بقیهاش هم عکس سیاستمدارها است و دو تایش عکس دو تا آدم متفکر است که راجع به یک چیزی نظریه دادند.
من خاطرم میآید که اول انقلاب یک گروه از مطبوعاتیها به ملاقات با آقای خمینی رفته بودند، آن موقع مثلا در سال ۱۳۵۸ ایشان میگفت شما نباید تصویر مسوولین را روی صفحهی اولتان بزنید، شما باید به سراغ کارگرها بروید، به سراغ کشاورزها بزنید و روی صفحهی اولتان با کشاورزها مصاحبه کنید، آنقدر مسوولین را بزرگ نکنید. آن موقع ایشان اینجوری میگفت ولی بعد دیگر کلاً ورق برگشت. حالا شما دم کیوسک مطبوعاتی بروید. واقعا اگر پنجاه تا مجله در آنجا چیده باشد، بیش از نیمیاش عکس celebrityها است و بقیهاش هم عکس سیاستمداران گُندهای است که ما مرتب باید آنها را در مغزمان بزرگ ببینیم، یه دو سه تا هم آدم صاحبنظریه یا آدمی که کار مهمی انجام دادند ممکن است عکسشان باشد. خب ما داریم بمباران میشویم؛ مثل این میماند که مثلاً به فردی غذای چرب بدهیم و بعد بگوییم تو چرا چاقی؟! خب چربی وارد بدنش کردهایم دیگر! درنتیجه رسانههای نظام سرمایهداری، رسانههای نظامهای توتالیتر و رسانههای نظامهای فاشیستی مغز مردم را که به حال خود نمیگذارند. ما غریزههای طبیعی نداریم، غریزههای دستکاریشده داریم. آن هم غریزههایی که درواقع دستکاریشان به شکل بمبارانی بوده؛ درنتیجه آدمها نمیتوانند به celebrity ها فکر نکنند چون همهاش دارند اینها را میبینند و با آنها همانندسازی میکنند. درنتیجه وقتی فرد دارد به آنها فکر میکند، دارد به خودش فکر میکند. آنها تبدیل به آرمان آدمها میشوند، آنها تبدیل به بُت آدمها میشوند. درنتیجه وقتی یکی از آنها یک کاری در زندگیاش میکند انگار یک بخشی از ما دارد آن کار را میکند.
«ژان بودریلار» یک اصطلاحی تحتعنوان «هایپر رئالیتی» دارد که به فارسی به «ابرواقعیت» یا «واقعیت افزوده» ترجمهاش میکنند. در آنجا میگوید رسانه یک واقعیتی را خلق میکند که از واقعیت فیزیکی دنیا قویتر است، چرا؟ برای اینکه شما آنقدر که مثلا آقای x یا خانم y را در طول روز دارید میبینید، آنقدر پسرعمویتان یا دخترخالهتان و یا رفیق دانشگاهیتان را نمیبینید. خب وقتی نمیبینید، درنتیجه مغزتان آن را میگذارد عقب و این را میگذارد جلو و با اینکه شما ممکن است که هیچ وقت با این آدم یک چایی هم نخورید، ولی آن واقعیت افزوده یا ابرواقعیتی که رسانه ایجاد کرده باعث میشود شما در طول روز این آدم را سر میزتان ببینید چون دارید عکسش را در روزنامه و مجله میبینید و یا تلویزیون روشن است و دارید او را میبینید. درنتیجه مغز ما گول میخورد و او را سر میز خودش میبیند و گاهی کسی که خانهی بغلی است را نمیشناسد. درنتیجه اگر میپرسید مردم چرا اینگونه هستند؟! پاسخ این است که درواقع رسانههای نظام سرمایهداری و رسانههای نظامهای توتالیتر و فاشیست اینگونه هستند پس مردم اینگونه میشوند.
اگر یک جامعهای به شکل سوسیالدموکراسی اداره شود، شما حتماً در آن جامعه میبینید که مردم آنقدر به زندگی celebrityها کنجکاو نیستند. نمونهاش هم وجود دارد. شما میتوانید به کشورهای سوسیالدموکراسی در شمال اروپا بروید و یک ارزیابی کنید که چقدر مردم مثلا خبر طلاق یک celebrity را به اشتراک میگذارند، بعد بروید در آمریکا کاپیتالیست همین را ارزیابی کنید؛ من مطمئن هستم که در کشورهای سوسیالدموکراسی شما فرآیند سلبریتی – محوری را نمیبینید و این اندازه کنجکاوی مردم را هم نمیبینید. اریک فروم (همان کسی که بحثمان را با نظرات او شروع کردیم) میگوید وقتی شما ژنوم یا نقشهی ژنتیکی موجودی را به من بدهید، من همهی قابلیتهای آن موجود زنده را میتوانم به شما بگویم، امّا دربارهی انسان شما علاوهبر ژنوم باید یک چیز دیگر را هم به من بگویید تا قابلیتهای او را به شما بگویم، آن هم این که او در چه عصر و زمانهای زندگی میکند، در چه نظام سیاسی و اقتصادیای زندگی میکند. شما نمیتوانید بگویید اگر مردم جامعهی غربی جاهطلب هستند و پرمصرف هستند پس این غریزهی انسان است؛ بلکه این غریزهی انسانی است که دارد در یک جامعهی سرمایهداری زندگی میکند.
من هم فکر میکنم این کنجکاوی نسبت به زندگی سلبریتی ها اصلاً چیزی نیست که شما بهعنوان یک غریزه در روانشناسی فردی بخواهید به آن برسید. این دقیقاً ماجرایی است که شما میتوانید از منظر روان شناسی اجتماعی بررسیاش بکنید، این قابلیت این زمانه و این عصر است که سلبریتی- محور است. سلبریتی ها بزرگ میشوند برای اینکه ازشان استفادهی ابزاری شود. چه وقتی میخواهیم لباس بفروشیم و چه وقتی میخواهیم رای جمع کنیم، آن وقت میرویم با یک سلبریتی فیلم میگیریم. شکل مسخره و طنزآمیز آن هم همین ملاقات آقای رئیسی و آقای تتلو بود. این دیگر مسخرهترین شکل آن بود، ولی خب سالهاست که نیکسون با الویس پریسلی عکس میگیرد و ریگان با مایکل جکسون میرقصد. درنتیجه حالا اگر مردم کنجکاو باشند راجع به الویس پریسلی و مایکل جکسون یا امیر تتلو بدانند، شما نمیتوانید بگویید مردم! شما چرا اینقدر فضول هستید؟! خب این مردم را کلّی طناب و ریسمان به گردنشان انداختهایم و آنها را به این موقعیت کشاندهایم که نسبت به اینها فضول و کنجکاو باشند؛ اساساً این علامت سؤال را نباید روی مردم گذاشت بلکه باید روی رسانه و نهادهای قدرت گذاشت.
- بهنظر میرسد که به هر حال ساختار روانی انسان به شکلی هست که میل به سرک کشیدن به حریم خصوصی و زندگیهای شخصی دیگران داشته باشد. میل وافر به عضو شدن در شبکههای اجتماعی مخصوصا در کشور ما برای ارضاء این میل روانی نیست بهنظر شما؟
اساساً در مسائل روان شناسی اجتماعی ما نباید به دنبال یک علت واحد باشیم. همه چیز مولتی فاکتوریال است. این که ما علّیّت را فرو بکاهیم و بگوییم علت فلان پدیده فلان چیز است باعث میشود که بخش زیادی از علل را از دست بدهیم، عللی که ممکن است آنها هم به اندازهی همین علّت، اساسی باشند. این پیشفرض که شما فرمودید که میل به سرک کشیدن به حریم خصوصی دیگران ذاتی و غریزی انسان است، من در هیچ پژوهش روانشناختی ندیده ام. به هر حال انسان کنجکاو هست، ولی این کنجکاوی میتواند کنجکاوی نسبت به این باشد که آیا در کهکشانهای دیگر حیات هوشمند وجود دارد یا وجود ندارد. کنجکاوی ذاتی انسان است، ولی این شکل کنجکاوی که من دلم میخواهد بدانم همسایهام ارتباطش با همسرش چگونه است این ذاتی انسان نیست. شبیه این که میل به غذا خوردن یک میل ذاتی است، اما میل به کوکوسبزی خوردن دیگر میل ذاتی نیست، این یک شکل تقویتشده از آن میل ذاتی است. بنابراین در این مورد من نمیتوانم با شما موافقت کنم که انسانها ذاتاً دوست دارند که به حریم خصوصی دیگران سرک بکشند. میل آدمها در ایران به اینکه در شبکههای اجتماعی فعال باشند دلایل مختلفی دارد. یکی از دلایل این است که درواقع آدمها اجازهی ایجاد تشکّل و حرکتهای جمعی مستقل را در جامعهی ما ندارند و بهعنوان یک سوپاپ اجازهی تشکیل دادن تشکلهای مجازی (که از توی آن هیچ حرکت جمعی درنمیآید) را دارند، درنتیجه کشش آدم ها به این که اقدامی بکنند و چیزی را تغییر بدهند و حرفی بزنند، آنها را میآورد در فضای مجازی و آنها فکر میکنند که دارند یک کاری میکنند، فکر میکنند اگر یک پُستی را به اشتراک بگذارند دارند حرکت اجتماعی انجام میدهند، فکر میکنند اگر راجع به کسی انتقاد میکنند دارند حرکت اجتماعی انجام میدهند! من فکر میکنم که اگر یک چیزی خاصّ جامعهی ما باشد که الآن باعث شده که آدمها معتاد به شبکههای اجتماعی باشند، آن چیز خاص همین سانسور رسانههای رسمی و اجازه نداشتن مردم برای تشکیل تشکّلها و حرکتهای جمعی «مستقل» است.
یعنی ما اجازه نداریم با همدیگر تصمیم بگیریم یک چیزی را تحریم بکنیم، با همدیگر تصمیم بگیریم یک جایی تحصّن بکنیم، با همدیگر تصمیم بگیریم یک اعتراض جمعی بکنیم، اینها همه منع میشوند. آدمها یک اسباببازیهایی را پیدا میکنند که نیازهای واقعی شان را به شکل نمادین ارضاء کنند، مثل بچهها که اجازهی رانندگی ندارند و ماشینبازی میکنند، تفنگ دستشان نیست و تفنگبازی میکنند. من بهنظرم ما با آن اسباببازی داریم خودمان را ارضا میکنیم و درواقع بیشتر داریم در فضای مجازی یک جوری «خودارضایی اجتماعی» انجام میدهیم و به شکل دستهجمعی داریم این کار را میکنیم.
- جناب دکتر اختلالی در روانشناسی داریم که به آن وویریسم Voyerism میگویند. این وویریسم که کاملا حریم خصوصی را نشانه میگیرد در عصر شبکههای مجازی چه شکل و ساختی گرفته است؟
درواقع Voyerism یا اختلال چشم چرانی کردن یکی از مجموعه اختلالاتی است که به آنها پارافیلیاها میگوییم که به فارسی انحرافات جنسی ترجمهاش میکنند، ولی درواقع ترجمهی درستی نیست، پارا یعنی به موازات و فیلیا یعنی دوست داشتن و پارافیلیا یعنی انگار در موازات آن گرایش جنسی معمول دارد حرکت میکند و به آن نمیرسد، خط سیرش انگار در یک جادهی فرعی میرود. معنی لغویاش این است، ولی خب متاسفانه در فارسی ما نمیتوانیم خیلی چیزها را ترجمه کنیم برای اینکه زبان فارسی نارساییهایی برای ترجمه دارد و ما گاهی یک واژه ی لاتین را مجبوریم به یک جملهی فارسی برگردانیم.
به هر حال اغلب پارافیلیاها ناشی از کم بودن اعتماد به نفس و عزت نفس هستند. خیلیها فکر میکنند مثلاً این آدمی که با دید زدن میخواهد خودش را ارضا بکند، میرود تلسکوپ میخرد تا از پنجرهاش بتواند پنجرهی خانهی دیگران را رصد کند و همسایگانش را در خصوصیترین حالتشان نگاه بکند حتماً این آدم از لحاظ جنسی بیش از دیگران میل جنسی دارد، ولی اصلاً ماجرا میل جنسی نیست. ماجرا اغلب این است که این آدم بهشدت احترام به نفس، اعتماد به نفس و خودارزیابی پایینی دارد. چنین فردی خودپندارهی ضعیفی دارد و درنتیجه تصور میکند هیچ کس او را بهعنوان شریک جنسی نخواهد پذیرفت و اگر به کسی پیشنهاد بدهد مورد طرد و تمسخر یا تحقیر قرار میگیرد.
درنتیجه این فرد به این شکل میل خودش را ارضا میکند که در یک فضای امن و در یک لاک تنهایی بخزد ولی دیگران را تماشا کند. حالا به شکل گستردهاش به این حالت میشود گفت هیزی، ولی به شکل اختلالش فرد دارای اختلال برنامهریزی میکند (نه اینکه به شکل گذرا در خیابان به کسانی که میبیند چشم بدوزد) تا بتواند دیگران را در شرایط برهنه و خصوصی شان تماشا بکند. فرد دچار وویریسم تجهیزاتی برای این ماجرا تهیه میکند، کمین می کند، وقت میگذارد و غیره؛ این فرد مسالهاش بیشتر از اینکه مسالهی حریم خصوصی یا مسالهی جنسی باشد، مسالهی اعتماد به نفس پایین است. همینطور هم آن روی دیگر سکه ی وویریسم (اختلال دید زدن)، exhibitionism یا اختلال نمایشگری است.
در این اختلال، باز فرد دوست دارد بیاید جلوی پنجره لخت شود یا از خودش عکس عریان بگیرد و در اینستاگرام بگذارد. این exhibitionism یا اختلال نمایشگری هم باز اصلا به این معنی نیست که این آدمی که دارد این عکسها را از خودش میگذارد نسبت به دیگران از نظر میل جنسی پرفعالیتتر و پرکارتر است و هایپرسکشوال است، نه، باز این آدم هم آنقدر احترام به نفسش پایین است که فکر میکند اگر به دیگران نزدیک بشود حتما مورد تمسخر و تحقیر قرار میگیرد؛ درنتیجه از دیگران فاصله میگیرد ولی در عین حال نمیخواهد این فاصله گرفتن را قبول کند بلکه از یک مکانیسم دفاعی به نام reaction formation یا وارونهسازی استفاده میکند که میخواهد بگوید نه! اتفاقا من خیلی هم بدن قشنگی دارم و خیلی هم جذاب هستم و در نتیجه بیش از حد خودنمایی میکند ولی درواقع پشت این خودنمایی بیش از حد، ترس از طرد هست و ترس از این است که اگر با آدمها وارد رابطهی صمیمانه شود و آنها به حریم خصوصیاش بیایند مسخرهاش میکنند؛ درنتیجه خودش را از روابط صمیمانه بیرون میکشد ولی روابط سطحی خودش را گسترش میدهد. در عمق کم میآورد، در سطح افراط میکند و شروع میکند با بدننمایی و یا حتی عورتنمایی به دیگران اعلام میکند که ببینید من چقدر زیبا و جذاب هستم. همینکه میخواهد همه اینجوری مجذوب بهش نگاه کنند برای این است که خودش پیش خودش احساس خواستنی بودن ندارد و با تعداد چشمهایی که به او نگاه میکنند میخواهد به خودش تسلی بدهد. بنابراین افراد دچار اختلالات پارافیلیا بیشتر مسالهشان مسالهی خودپندارهی ضعیف و اعتماد به نفس و عزت نفس پایین است.
منبع: ماهنامه مدیریت ارتباطات
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=407