حیرت اندر حیرت اندر حیرت است!
«مولانا» در «مثنوی» حکایت بقالی را آوردهاست که طوطی خوشزبانی داشت و اغلب مشتریان بقال هنگامیکه برای خرید بهمغازه بقال میآمدند با طوطی هم حالواحوالی میکردند . ازقضا روزی که بقال بیرون مغازه بود گربهای وارد مغازه شد. طوطی از ترس گربه به در و دیوار میپرید و کوزه روغن بهزمین افتاد و شکست و روغن برزمین ریخت.
وقتی بقال به مغازه برگشت گربه رفتهبود اما پرهای بهزمینریخته و کوزه شکسته و روغن ریخته به بقال نشانداد که کار طوطی بوده است. بقال عصبانی ترکهای برداشت و طوطی بیچاره را زیر کتک گرفت. استرس روی استرس آمد و پرهای سر طوطی ریخت و طوطی کچل شد.
از آنروز طوطی خاموش ماند و لب از کلام فروبست. مشتریان مغازه که وارد میشدند، صدایی از طوطی برنمیخاست. بهناچار مشتریان علت کچلی طوطی را از بقال میپرسیدند. بقال هم پاسخ میداد: «روغنها را ریخته و کتک خورده و کچل شده» این سوالوجواب بارها بین بقال و مشتریانش ردوبدل شد. تا اینکه روزی که یکی از دوستان بقال با بقال گپ میزدند مرد کچلی وارد مغازه شد، خرید کرد و رفت. دوست بقال از او پرسید:
«این مرد که کچل نبود، چطور شده که کچل شده؟»؛ بهناگاه، طوطی پس از ماهها زبانبازکرد و فریاد زد:«روغنها را ریخته و کتک خورده و کچل شده»
مولانا در این حکایت، پدیدهای را شرح میدهد که روانشناسان آن را «تعمیم» (overgeneralization) مینامند.
«اریک برن» (Eric Bern) روانشناس آمریکایی و بنیانگذار مکتب تحلیلی تعاملی، اعتقاد دارد که انسانها دچار «گرسنگی ساختار» (Structure Hunger) هستند.
معنای گرسنگی ساختار این است که تحمل بیساختاری، ابهام حیرت و سردرگمی برای آنان بسیار دشوار است لذا آنان سعی در دستهبندی و نامگذاری و چیدن پدیدهها میکنند تا خود را از حیرت و سردرگمی درآورند. بهقول «امانوئل کانت» فیلسوف آلمانی ما نمیدانیم در جهان هستی نظم ویژهای وجود دارد یا نه؛ زیرا عقل ما قادر بهدرک خالص و محض جهان نیست.
ذهن ما جهان را ابتدا نظمدهی میکند تا قادر به فهم جهان باشد و سپس در مورد جهان قضاوت میکند. بنابراین آنچه که ما از جهان هستی میفهمیم نتیجه تعامل و تاثیر متقابل جهان و ذهن است. این همان پدیدهای است که «مولانا» آن را چنین بیانمیکند:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود زان سبب عالم کبودت مینمود
.
این «شیشه رنگی» است که فضای خالی بین اطلاعات موجود را خودش پر میکند تا از بیساختاری و نمیدانم به ساختارمندی و میدانم برسد.
یکی از راههای این کار تعمیم است. همهما همچون طوطی بقال، جای خالی اطلاعات نداشته را با تعمیم اطلاعات داشته پر میکنیم. از ذهن دیگران خبر نداریم ولی ذهنخوانی میکنیم یعنی از «قیاس به نفس» استفاده میکنیم و تصور میکنیم خودمان در چنین موقعیتی چگونه فکر میکردیم، آنگاه همان را به دیگران نسبت میدهیم. باور میکنیم که لابد او اکنون اینگونه فکر میکند.
در مورد آینده اطلاعی نداریم ولی گذشته را به آینده تعمیم میدهیم و فرض میکنیم که اگر درگذشته مسائل اینگونه رخداده در آینده هم مسائل بههمان ترتیب رخ خواهندداد.
مولانا در حکایت دیگری باز هم بهشیرینی همین معنا را بازگو میکند و آن حکایت مرد کمشنوایی است که بهعیادت همسایه بیمارش میرود.
از آنجا که آن مرد نمیخواسته دیگران متوجه کمشنوایی او بشوند بهجای اینکه از آنان بخواهد بخواهد بلند صحبتکنند سعی میکرده از طریق حدس و گمان و توجه به شرایط متوجه صحبت دیگران گردد. وقتی آن مرد تصمیم به عیادت از همسایه میگیرد با خود میگوید:
«از او خواهمپرسید حالواحوالتان چطور است، او خواهدگفت خدا را شکر بهترم. و من خواهمگفت الهی شکر. سپس خواهمپرسید پرهیزت را رعایت میکنی؟ خوراک چه میخوری؟
او پاسخخواهدداد آش یا شوربا و من خواهمگفت نوشجانت و سرانجام خواهمپرسید. طبیبت کیست؟ او هم خواهدگفت فلان حکیم؛ من هم میگویم به به! عجب طبیبی! دستش سبک است؛ هر جا رفت این کار را بهخوبی تمام کرده؛ و سپس خداحافظی میکنم و بیرون میآیم.»
مرد کمشنوا با این پیشفرضها بهعیادت همسایه میرود و از قضا کار خوب پیش نمیرود چرا که همسایه در پاسخ به سوال اول که: «حال و احوالتان چطور است؟»
میگوید: «خیلی بد. دارم از درد میمیرم همسایه!» و مرد کمشنوا پاسخ می دهد: «الهی شکر!» و سپس میپرسد:«خوراک چه میخورید؟»
همسایه که از الهیشکر گفتن مرد کمشنوا جاخورده و عصبانی شدهاست با تندی پاسخ میدهد: «زهر مار» و مرد کم شنوا با خونسردی میگوید: «نوش جانت!» و سپس با همان خونسردی میپرسد: « طبیبت کیست همسایه؟» همسایه عصبانی اینبار با نهایت عصبانیت پاسخ میدهد: «عزرائیل!» و وقتی مرد کمشنوا دوباره با خونسردی میگوید: «به به! عجب طبیبی» دستش سبک است. انشاءالله کار را بهخیروخوشی تمام میکند.»
خانواده همسایه بیمار که دیگر صبرشان لبریز شده او را با کتک از خانه بیرون میاندازند.
در این حکایت، مولانا بار دیگر به احوالات ما اشاره میکند هنگامی که تلاش میکنیم با تعمیم دادن اطلاعات اندکمان، اتاقهای تاریک جهان را «رمزگشایی» (Decoding) نماییم. آنچه را که «اریک برن» گرسنگی ساختار مینامد، روانشناسان اگزیستانسیالیست «عطش معنا» مینامند و یکی از آنان میگوید: «انسان موجودی است تشنه معنا که به جهانی پرتاب شدهاست که در مقابل تلاش او برای پیداکردن معنا، سکوت پیشه میکند!»
این شرایط را «خیام» دانشمند و فیلسوف بزرگ خراسانی چنین زیبا توصیف میکند:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست اندر پس پرده گفتوگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
.
«حافظ شیرازی» نیز هنگامیکه میگوید:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عُذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
.
منظورش از «ره افسانه زدند» همان تعمیم است. تعمیم فرایندی شناختی با هدفی عاطفی است. ما در مقابل «معمای پیچیده زندگی» احساس ناتوانی و ناامنی میکنیم. آنگاه با هدف احساس امنیت این معما را چنان دستکاری میکنیم که قابل حل و ساده شود، آنگاه از حل کردن آن شادمان و دلارام میشویم. غافل از این که معمایی که حل کردهایم نه آن معمای عظیم و باشکوه بلکه معمای حقیر و پیشپاافتادهای بوده است که خودمان آن را طرح کرده بودیم!
راه حل چیست؟
«ویکتور فرانکل» روانپزشک اتریشی و پایهگذار مکتب «معنادرمانی» (Logo therapy)، متانت را راهحل بشر در مقابل این ابهام عظیم میداند.
او توصیه میکند که بهجای اینکه متقلبانه از این معمای عظیم بگریزیم، با کمال متانت بایستیم و این خلاء سنگین را تحمل کنیم.
حداقل فایده اینکار این است که بر سر آنچه که نمیدانیم با همه نخواهیم جنگید. این ماجرا را با بیتی از «عطار نیشابوری» بهپایان میبرم که میگوید:
کار دنیا، حیرت است و حیرت است حیرت اندر حیرت اندر حیرت است
.
دکتر محمد رضا سرگلزایی – روانپزشک
.
Photo From: verywellmind.com
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=82