خاستگاه فلسفی-تاریخی روانشناسی
مولانا در کتاب مثنوی، داستان مردی را ذکر میکند که قصد کرد نقش شیر را بر بازوی خود خالکوبی کند. اما تا سوزنش نیشتر دلّاک را بر بازو حس کرد فریاد کشید: «چه می کنی؟! این کجای شیر است؟!» دلاک پاسخ گفت: «یال شیر را نقش میکنم» مرد کمطاقت فریاد زد: «یال را رها کن، شیر ما یال نمیخواهد!» اما ماجرا به همینجا ختم نشد. مرد، طاقت دم و شکم شیر را نیز نداشت و از دلاک درخواست کرد از آنها صرفنظر کند. چنین بود که دلاک زبان به اعتراض گشود که:
شیر بی یال ودُم و اِشکم که دید؟!
این چنین شیری خدا کی آفرید؟!
ماجرای «مدرنیته» یا «نوگرایی» در جامعه ما شباهت بسیاری به خالکوبی شیر بی یال و دُم و اشکم دارد! تلاش برای استفاده از امکانات مدرن (مکانیزاسیون) بدون داشتن توانایی خلق آن امکانات (مدرنیزاسیون) یا تلاش برای خلق امکانات نو بدون پذیرفتن پیشفرضهای فلسفی آن (مدرنیته) مانند جدا کردن تاروپود قالی از یکدیگر، آن قالی را از سودبخشی ساقط میکند. در این نوشته در پی «ارزش- داوری» پیشفرض های فلسفی مدرنیته و یا تجویز آنها نیستم، بلکه در پی معرفی این پیش فرضها هستم تا کسانیکه «مدرنیزاسیون» را انتخاب میکنند بدانند که بنیادهای (فونداسیون) ساختمانی که به آن علاقمند شدهاند چیست. گرایش مصداقی بنده در این نوشته، حوزۀ روان شناسی است.
الف- روان چیست؟
هنگامی که «افلاطون» تصمیم به شناخت هستی (آنتولوژی) گرفت، جهان را به دو بخش تقسیم کرد: جهان «مُثُل» و جهان «تجلَی». جهان مُثُل، دنیای لطیف طرحها و ایدهها بود که هنگامی میتوانست «متجلّی» شود که زُمُخت گردد. از نظر افلاطونیان، ما در جهان زُمُختِ تجلّی ها زندگی میکنیم ولی پیش از تولد و پس از مرگ زیستگاه ما جهان مُثُل است.
در حالیکه اسیر جهان تجلّیات هستیم مانند غار نشینی هستیم که رو به دیوار غار نشستهاند و براساس سایههایی که از بیرون غار روی دیوار میافتد، قصد شناخت جهان بیرون را دارند. تفسیرهای ما از جهان پیش از تولد و پس از مرگ و جهانی که به موازات این جهان قرار دارد بههمان اندازه تفسیر غارنشینان از مناظر بیرون، خطاپذیر است.
اما در این میان چیزی به نام «روح» وجود دارد که چکیدهای از جهان مُثُل در درون جهان عینیات و تجلّیات است. بر این اساس «نوافلاطونیها» همچون «زنون» به این باور رسیدند که گرچه آنچه میبینیم و تفسیر ما از آنها همچون حدسهای غارنشینان از مناظر بیرون غار بیاعتبار است اما «روح» همچون قطب نمایی درونی قادر است شناخت معتبری از جهان نادیدنی به ما ارائه کند.
شاید «پارمنیدس» و پیروان او از نخستین کسانی بودند که به تمریناتی خاص برای ارتباط با «روح» پرداختند که اساس آن تعلیمات بر ریاضت و انزوا و سکوت بود. آنان در جستجوی این بودند که قطبنمای درونی خود را بیابند و به جای راه «حس» و «تفکرّ» از مسیر «کشف و شهود» به شناخت حقیقت نائل آیند.
چارچوبهای پنداشتی متفکران مسلمان که قرنها پس از افلاطون به شناخت هستی و انسان همّت گماردند، شباهت شگفتی به نظرات افلاطون و نوافلاطونیها دارد. دلایل این ادّعا که «فلسفه و عرفان اسلامی» چیزی جز «معّربِ» افکار افلاطونی نیست، در کتاب هایی چون «ارسطوی بغداد» دکتر محمدرضا فشاهی و «سیر فلسفه در ایران» محمد اقبال لاهوری قابل ارزیابی است، اما مقایسه گزارههای موجود در فلسفه و عرفان اسلامی با آنچه از افلاطون و نوافلاطونیها گفتهشد این ایده را برای من به شّدت پررنگ میسازد.
به این عبارات توجه کنید:
الف- ایده تقسیم دنیا به دو جهان«غیب» و «شهادت» (مُثُل و عینیات):
اَلَّذینَ یومِنونَ بِالغَیبِ (بقره- 3): آنان که به جهان نادیدنی ایمان میآورند
ب- ایدۀ وجود «روح» به عنوان چکیدهای از «جهان غیب» به «جهان شهادت» که همچون خود «جهان غیب» غیر قابل شناسایی حسی-عقلی است:
وَ نَفَخْتُ فیه مِن روُحی (الحجر-29 صاد72): و از روح خودم در انسان دمیدم.
یسْئَلُونک عَنِ الّروحِ، قُل الّروحُ مِنْ أَمرِ رَبّی وَما أُوتیتُم مِنَ العِلم إِلاّ قَلیلاً (الاسراء- 85):
از تو درباره روح میپرسند، بگو روح نزد خداوند من است و به شما تنها دانش اندکی داده شده است.
ج- ایدۀ ناتوانی «حس و عقل» بشری برای درک جهان:
پشّه کی داند که این باغ از کی است؟ کو بهاران زاد و مرگش در دی است (مثنوی-دفتر دوّم)
پای استدلالیون چوبین بود پای چوبین سخت بیتمکین بود (مثنوی-دفتر اوّل)
عقلِ عقلند اولیاء و عقلها بر مثال اُشتُران تا انتها (مثنوی-دفتر اوّل)
د- استعارۀ غار افلاطون:
حکایت «فیل در تاریکی» مولانا (مثنوی- دفتر سوّم) که ناتوانی بنیادین حس و عقل بشری را در شناخت حقیقت بیان میکند:
پیل اندر خانهٔ تاریک بود
عرضه را آورده بودندش هنود
از برای دیدنش مردم بسی
اندر آن ظلمت همیشد هر کسی
دیدنش با چشم چون ممکن نبود
اندر آن تاریکیش کف میبسود
آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد
گفت همچون ناودانست این نهاد
آن یکی را دست بر گوشش رسید
آن برو چون بادبیزن شد پدید
آن یکی را کف چو بر پایش بسود
گفت شکل پیل دیدم چون عمود
آن یکی بر پشت او بنهاد دست
گفت خود این پیل چون تختی بدست
همچنین هر یک به جزوی که رسید
فهم آن میکرد هر جا میشنید
از نظرگه گفتشان شد مختلف
آن یکی دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
ه- ایدۀ آگاهی روح از مسیر درست زندگی:
*وَنَفسٍ وَما سَوّیها، فَأَلهَمَها فُجُورَها و تَقْوَیها (الشمس-7و8): سوگند به نفس آدمی و آنچه نفس را متعادل کرده است؛ پس خداوند به نفس آدمی بدکاری و پرهیزگاری را الهام نموده است.
و- ایدۀ پارمنیدسی ضرورت ریاضت برای زنگار زدایی از آیینهی روح:
إنْ تَتَّقُوااللهَ یجْعَل لَکم فُرقاناً (انفال-29): اگر برای خداوند حدود الهی را نگه دارید، خداوند برای شما جداکننده – غربال حق و باطل- را قرار میدهد.
این دهان بستی، دهانی بازشد کو خورنده لقمههای راز شد (مثنوی-دفتر سوّم)
خواب و خورت ز مرتبهی خویش دور کرد آنگه رسی به خود که بیخواب و خور شوی
(حافظ- غزل 487))
ب-روح و روان
«روح» کلمه ای عربی و هم خانوادهی «ریح» و «ریحان» و «رائحه» است.
از سویی انتخاب این کلمه میتواند برمبنای لطافت و سیالیّت روح باشد و از سوی دیگر میتواند برای اشاره به این باشد که همچنان که رایحه گل نشان از وجود گل دارد هر چند آن را نبینیم، روح نیز نشانی از جهان نادیدنی است.
«روان» واژهای پارسی است که همان معنای «سیالیت» را انتقال میدهد. گرچه اغلب «روان» را معادل کلمه «النَّفس» عربی ترجمه میکنند اما هم استفاده رایج «روح» و «روان» به عنوان مترادف و هم تعاریف همپوش از این دو کلمه نشان از این دارد که در تفّکر «پیش مدرن» فرهنگی ما، روان نیز امری است انتزاعی(گسسته از ماده) و کسالت و صحّت آن نه ناشی از شرایط مادّی، بلکه تحت تاثیر فرامادّی (متافیزیکی) است.
گرچه بزرگانی همچون ابن سینا با درس گرفتن از طّب بقراطی-جالینوسی یونانی-رومی، نگاهی مادی و بیوشیمیایی به حالات روانی انسان داشتند، مسیر کلی تفکر و باورهای فرهنگی ایرانی- اسلامی در این جهت بوده که حالات روانی انسان (همچون اضطراب و افسردگی) را وابسته به «دوری و نزدیکی از خدا» دانستهاند:
ألا بِذِکرِاللهِ تَطمَئِنُّ القُلُوب (الرعد-28): به راستی که دلها به یاد خداوند آرام میگیرند.
إنّهُ لا ییأسُ مِن رَوحِ اللهِ إلاَّ القَومِ الکافِرون (یوسف-87): تنها گروه ناسپاسان هستند که از رحمت الهی (یا روح الهی) مأیوس میگردند.
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
ازنیستان تا مرا ببریدهاند ازنفیرم مرد وزن نالیدهاند (مثنوی- دفتر اوّل)
گرچه به طور قطع آنچه مولانا و حافظ در باب بیتابی و بیقراری و یأس بشری میگویند نوعی اضطراب وجودی (Existential Anxiety) است که با نظریات امروزی نیز، نمی توان آنها را صرفاً بیوشیمیایی یا تربیتی دانست، استفاده از زبان استعاره و کنایه و راز ورزی و ذکر نکردن «ملاک شمول و ردّ» در منابع تفکر اسلامی-عرفانی منجر به این شده است که رسیدگی به مسائل روانی انسانها با رسیدگی به جنبه های فرامادی و مذهبی مخلوط گردد و شرایطی سرگیجهآور و سردرگُم کننده ایجاد کند.
پ- مدرنیته و تعریف روان
کشفیات «داروین» در زمینه «تکامل تدریجی موجودات زنده» اسطورۀ آفرینش عهده عتیق را به چالش کشید. پیش از او «گالیله» و «کپرنیک» با اثبات اینکه «زمین مرکز جهان نیست» اسطوره «انسان محوری جهان» را زیر سوال بردند:
ابروباد و مه وخورشید و فلک درکارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبُردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری!
(سعدی- دیباچۀ گلستان)
در عصر رنسانس، «باروخ اسپینوزا» فیلسوف برجستۀ قرن هفدهمی یهودی-هلندی، گزارۀ بنیادین کتابهای مقدس مبنی بر «شخص» بودن خدا را به چالش کشید و آن را حاصل تمایل انسان به «فرافکنی» خود به جهان(anthropomorphism) دانست. همانطور که انسان در داستانهای «کلیله و دمنه» و نظایر آن حیوانات را در ساختار حکومتی شبه انسانی و تعاملات انسانی تصویر میکند، شاخههای درختان را دستهایی رو به آسمان و رعد را نعرۀ هیولاهای آسمانی تعبیر میکند. برای انسانِ مبتلا به فرافکنی، قرمزی غروب، چشم خونین آسمان است و بیماری را جنّی شبه انسان در بدن ایجاد میکند، علی الخصوص بیماری روانی که محصول رسوخ جن (تسخیر) Alienation در «مجنون» است! همین فرافکنی، باعث شده است که انسان، خدا را شخصی انسانگونه ببیند که کسانی را که دوست ندارد خشم میگیرد و از طاعات ما راضی میشود!
«زیگموندفروید» در کتاب «موسی و یکتاپرستی» و «کارل گوستاویونگ» در کتاب «پاسخ به ایوب» گزارههای عهد عتیق درباره خداوند (یهوه) را میکاوند و به این نتیجه میرسند که اگر خداوند یک شخص باشد و این سخنان از جانب او باشند قطعاً این شخص دچار اختلال شخصیت (پارانوئید-نارسیسیستیک) است و «ناخود آگاه» از آزار دیدن انسان و سقوط او لذت میبرد!
از آن طرف «نیچه» فیلسوف آلمانی با کندوکاو در پیشینۀ دستورات اخلاقی (تبارشناسی اخلاق) به این نتیجه رسید که «اخلاق» امری پیشینی و فرابشری نیست بلکه امری پسینی و قراردادی است که بسته به مقتضیات اقتصادی – اجتماعی وضع شده است. «کارل مارکس» و «میشل فوکو» بعدها کار «نیچه» را کامل کردند و از اخلاق، قداست زدایی کردند؛ به قول ماکس وبر، جامعه شناس و اقتصاددان آلمانی قداستزدایی «Disenchantment» یکی از ارکان مدرنیته است.
بسیاری از پایهگذاران روانکاوی (زیگموند فروید، کارل گوستاویونگ، آلفرد آدلر، فرانتزالکساندر) پزشک بودند و به متودولوژی علمی زمان خویش (تفکر مکانیکی نیوتنی ، رویکرد اصالت عقلی دکارتی و شک ورزی سقراطی) معتقد بودند گرچه در عمل گاهی آن را رعایت نمیکردند چرا که در کار عملی مواقع بسیاری پیش میآید که درمانگر (کلینیسین) ناگزیر از روش های خلاق و فنون هنرمندانه است.
بنابراین می توان اندیشۀ روشنگری را مسیری دانست که دستاوردهای آن گزاره خهای زیر بودند:
• انسان نیز یکی از گونههای حیوانی است که برخی از تواناییهای او فراتر و برخی دیگر فروتر از گونههای دیگر است.
• تصور خداوند به عنوان یک «شخص» که چشم به اعمال انسان داشته باشد ساخته و پرداختۀ فرآیند «فرافکنی» آدمیان است.
• اخلاق، قراردادی اجتماعی است، نه قانونی الهی، ازلی، ابدی، و فراتاریخ؛ پس در هر زمانه ای نیاز به تجدید نظر و بازنگری دارد.
• «ژن ها» به جای «جنها» عامل اغلب بیماریهای روانی هستند.
• «رفتار» و «احساسات» و حتی «افکار» انسان ریشه در فرآیندهای بیوشیمیایی مغز دارند گرچه این فرایندها، از قابلیت انعطاف و تغییر با تعلیم و تربیت برخوردارند.
ج- جایگاه مشاور و روان درمانگر
در نظام فکری پیشمدرن و (متعلق به عصر فئودالیته)، تصمیم سازی در چارچوب «گفتمان قدرت» پیش میرفت. ریش سفیدان، روحانیون و وعّاظ از جایگاه «والد» با مردمی که در جایگاه «کودک» قرار داشته سخن میگفتند و گزارههای آنان با «باید و نباید» بیان میشد. مشکلات روانشناختی اگر خفیف بودند به «غفلت از یاد خدا» نسبت داده میشدند و اگر شدید بودند به «جن ها»، بنابراین نقش مشاور «تذکر و تنبّه» بود و نقش درمانگر «بیرون کشیدن اجنّه یا exorcism
تغییر در تعریف و جایگاه مشاور و روان درمانگر تنها به دلیل یافتههای جدید علمی نبود بلکه «تغییر در اندیشۀ سیاسی» نیز در این زمینه نقش مهمی داشت. چکیده اندیشه سیاسی مدرنیته که محصول کار فیلسوفانی همچون ژان ژاک روسوی فرانسوی و جان لاک بریتانیایی بوده است ، حرمت «حق انتخاب آزاد انسان» است، لذا می توان تفاوت جایگاه مشاوران و درمانگران را در دو نظام فکری پیش مدرن و مدرن به طور خلاصه در زیر نشان داد:
در نظام پیش مدرن، راهنما فرد را به سوی الگوی اخلاقی ازلی- ابدی – الهی و فراتاریخی دعوت میکند ولی در نظام مدرن، مشاور مراجعش را به سوی تطبیق دادن نیازهای فردی با قراردادهای اجتماعی دعوت میکند.
در نظام پیش مدرن، راهنما از جایگاه «والد» با «کودک» مراجعش سخن میگوید ولی در نظام مدرن، مشاور تلاش میکند با حفظ جایگاه «بالغ» خود، فرد را به ترک جایگاه «والدی» یا «کودکی» و قرار گرفتن در جایگاه «بالغانه» دعوت کند.
در نظام پیش مدرن، راهنما در قالب «گفتمان قدرت» رفتار میکند و از ابزارهایی چون تشویق، تنبیه و نفوذ فردی (کاریزما) بهره میبرد ولی در نظام مدرن، مشاور در قالب «گفتمان معرفت» رفتار میکند و با رویکرد تحلیلی تلاش میکند نگاه جدیدی را به فرد پیشنهاد کند.
در نظام پیش مدرن، راهنما از «بایدها» و «نبایدها» سخن میگوید ولی در نظام مدرن، مشاور از «فواید» و «ضررها» سخن میگوید. در نظام پیش مدرن، راهنما از «خوب» و «بد» سخن میگوید که مطلق و همگانی هستند ولی در نظام مدرن، مشاور از «مفید» و «مضّر» سخن میگوید که نسبی و وابسته به موقعّیت هستند. در نظام پیش مدرن، راهنما حق انتخابهای فردی را محدود میکند ولی در نظام مدرن، مشاور قلمروی انتخابهای فردی را گسترش میدهد. در نظام پیش مدرن، شفادهنده از فنون ماوراء طبیعی و غیر عقلانی (به زبان پیش مدرن، فرا عقلی) برای کنترل عوامل آسیبزایی فوق طبیعی بهره میگیرد ولی در نظام مدرن، درمانگر از تجویز دارو برای کنترل فرآیندهای بیوشیمیایی که ریشه در ژنها دارند بهره میبرد.
نتیجهگیری
نگاه دقیق به تفاوتهای جایگاه مشاور-درمانگر در این دو نظام فکری، نشان میدهد که «جمع کردن» و «تلفیق» این دو رویکرد (همان روش فرهنگی شترمرغی «هم خدا، هم خرما» ، «کج دار و مریز!» و «نه سیخ بسوزه، نه کباب!») در عمل غیر ممکن است و تنها به سردرگمی و رفتارهای خلق السّاعه و خودمحورانه از جانب مشاور-درمانگر خواهد انجامید. در واقع تلاش برای پیوند این دو رویکرد، منجر به خلق مشاوران و درمانگران خواهد شد که «شترمرغ وار» حرکت میکنند: به بهانۀ شتر بودن، از زیر بار تخم گذاشتن شانه خالی میکنند و با بهانۀ مرغ بودن، از زیر مسؤولیت بار بردن میگریزند. از نگاه اجتماعی، چنین طبقه ای درجامعه، غیر قابل پایش و نظارت خواهند بود و فضای مشاوره و روان درمانی، تبدیل به فضایی قانون گریز، نظارت ناپذیر و سلیقهای خواهد شد.
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
مطالب مرتبط
- افسانهی سایکی، فلسفهٔ افلاطونی و درمانگر یونگی
- روانشناسی و شبه روانشناسی
- شخصیت و ماه تولد
- تاریخ اندیشه-مدرنیته
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=46