خلاقیت
«ژان پل سارتر» فیلسوف و نمایشنامهنویس برجستهی اگزیستانسیالیست میگوید: «انسان، هست آنچه که نیست و نیست آنچه که هست!».
من فکر میکنم این عبارت به زیبایی ویژگی مهم انسان را بیان میکند: خلاقیت. انسان بودن یعنی داشتن حق انتخابهای متعدد با وجود اسارت در جبرهای ژنتیکی- فرهنگی- زبانی- اقتصادی و سیاسی! همیشه میشود کاری کرد متفاوت با کاری که داریم میکنیم؛ گرچه معنای حرفم اصلا این نیست که هر کار که آرزو و اراده کنیم قابل انجام است.
زندگی مثل صحنهی بازی شطرنج میماند. ما بینهایت حق انتخاب داریم؛ اما هرگز حق انتخاب خروج از صفحهی شطرنج یا زیر پا نهادن قواعد بازی را نداریم. البته اگر خوب بازی نکنیم شمار این حق انتخابها به تدریج کمتر و کمتر میشود تا جاییکه در بنبستی گیر میافتیم که به آن «کیش-مات» میگویند. میخواهم بگویم که چیزی که اغلب بیش از موانع بیرونی ما را محدود میکند ضعف در خلاقیت است.
ما دو گونه خلاقیت داریم : 1- خلاقیت روانشناختی 2- خلاقیت تکنیکی
آن درسهایی که در کتابهای آموزش خلاقیت و مهارتهای زندگی و (کتاب «شش کلاه تفکر» اثر «ادوارد دوبونو»)…دیده میشوند در واقع خلاقیت تکنیکی هستند. یعنی ما چگونه محصولات جدید خلق کنیم. بنابراین خلاقیت در اینجا نوعی doing (انجام دادن) است. مثلا در تکنیک معکوس سازی، کاری را که همیشه اینطوری انجام میدادید از این به بعد معکوس انجامش دهید. اینجا ما انسان خلاق نیستیم بلکه یک کار خلاق انجام دادهایم. یا تکنیک پارادوکس در روانشناسی.
از تکنیکهای دیگر خلاقیت تکنیک «تداعی تصادفی» است مثلا امری را که به امر دیگری ربط ندارد، ربط بدهیم.
یا تکنیک بارش افکار که افراد در مورد یک چیز صدها ایده میسازند، ایدههایی که کاملا غیر عقلانی میآید ولی بعد میبینیم که اگر روی آنها کار کنیم همان ایده غیر منطقی میتواند کاربردی شود. اینها کارهای خلاق هستند که به آنها خلاقیت تکنیکی گفته میشود.
اما خلاقیت روانشناختی به این معنا نیست که ما doing (انجام دادن) خلاق داشته باشیم بلکه به این معناست که ما being (بودن) خلاقی داشته باشیم. یعنی ما تبدیل به یک انسان خلاق میشویم که به هر کاری که دست بزنیم آن کار را با خلاقیت انجام میدهیم.
البته خلاقیت نه به مفهوم متفاوت انجام دادن بلکه خلاقیت به این مفهوم است که در انجام دادن کاری اراده آزاد داریم که آن اراده آزاد گرچه بر بیولوژی و تربیت و زبان و فرهنگ و مذهب ما تکیه دارد اما آزادانه آن را انجام میدهد و کلیشهای و ماشینوار و حیوانی و غریزی آن کار را انجام نمیدهد. (از اندک انتخابی که داریم به درستی و آزادانه استفاده کنیم).
چه میشود که یک انسان خلاق میشود؟
فرد باید مسیری را طی کند که در انتهای آن مسیر، خلاق میشود؛ فردی که قرار است انتخابگر شود باید یکی از این دو اتفاق برایش بیفتد،که البته هر دوی این اتفاقات هم عوارض دارد و برخی افراد ممکن است به آخر خط نرسند و از مسیر منحرف شوند:
1- فقر اطلاعاتی 2- بمباران اطلاعاتی
فقر اطلاعاتی یعنی اینکه فردی تربیت نشود و به صورت خودرو رشد کند. «ژان ژاک روسو» شدیدا به این اعتقاد داشت، البته کتابی هم به «ابن سینا» منسوب است بنام «حی بن یقضان» یا «سلامان و ابسال» که در این کتاب هم این نظریه تقویت میشود.
در سیستم بمباران اطلاعاتی یک ویژگی باید وجود داشته باشد و آن این است که به افراد اطلاعات ضد و نقیض داده شود.
در چنین آموزشی است که فرد دچار حیرت میشود و کلا قفل میکند و بعد از آن مقام فنا است یعنی فرد دیگر کلیشهای ندارد. خودی برای این فرد نمیماند و دچار نوعی بیهویتی میشود و این بیهویتی به این معنی است که هیچ جبری برای او وجود ندارد.
یعنی از لجنزار حیرت گلی سر بر میآورد که فنا نامیده میشود. این فرد در مرحله فنا نه برای خود و نه برای دیگران قابل پیشبینی نیست. این روش استادان «ذن» است.
کتابهایی در زمینه خلاقیت تکنیکی:
1- «شش کلاه تفکر» اثر ادوارد دوبونو
2- «زندگی فکر و دیگر هیچ» اثر دکتر سرگلزایی
کتابی در زمینه خلاقیت روانشناختی:
3- «خلاقیت» اثر اوشو ترجمه «مرجان فرجی»
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=94