درددلی که تبدیل به دلدرد شده بود!
تازه سال دوم رزیدنتی روانپزشکی را شروع کرده بودم که استادم، بیماری را برای درمان هیپنوتیزمی یا هیپنوتراپی بهمن ارجاع دادند. بیمار، خانمِ جوانی بود که از چند سال پیش دچار درد شکم میشد. تا جایی که خاطرم است، بیش از سه سال بود که تقریبا هفتهای یکبار معمولا نیمهشبها دچار درد شکم شدید میشد، بهطوریکه داروهای مسکن، درد او را آرام نمیکردند و همسرش او را به بیمارستان میبرد.اغلب تا زمانیکه یک داروی مُسکّنِ مخدّر به او تزریق نمیشد، دردش ادامه پیدا میکرد. این حملههای دردناک باعث بههمخوردن نظم زندگی این خانواده شدهبود و علاوه برآن، اضطرابی دائمی نیز بر زندگی آنها سایه انداختهبود .
در این چند سال بارها بررسی کامل پزشکی صورت گرفتهبود. در پروندهِ پزشکی قطوری که این خانم همراه داشت، حداقل پنج سونوگرافی شکم، یک آندوسکوپی و چندین نوع آزمایش خون و ادرار وجود داشت که همهی این آزمایشها سالم بودند و همه پزشکان هم گفته بودند که دردها عصبی هستند به این معنا که ریشه روانشناختی دارند. به همین دلیل، بیمار راضی شده بود به روانپزشک مراجعه کند.
در دومین جلسه درمان، بیمار را وارد د کردم و از او خواستم به اولینباری که چنین دردی را تجربه کردهاست، سفر کند و برایم بگوید که کجاست و چه اتفاقاتی را تجربه میکند. او گفت:
«چند روز از زایمانم گذشته است. شوهرم از در خانه به داخل میآید؛ درحالیکه شناسنامهای در دست دارد و میگوید که برای پسرمان شناسنامه گرفته. میگویم ما که هنوز برایش اسم انتخاب نکردهایم، اما او میگوید که اسم پسرمان را انتخاب کرده. اینجا اولین حمله درد شروع میشود.» معنای این سفر هیپنوتیزمی این بود که درد این خانم یک فریاد اعتراض است؛ فریاد اعتراض به اینکه همسرش به رأی و خواسته او بیتوجه بوده و بدون مشورت با وی، اسم فرزندشان را انتخاب کردهاست.
زبان بدن این خانم نماینده اعتراضی بود که وی در کلامش نمیتوانست یا نمیخواست آن را ابراز کند. چنین شد که مسیر درمانش را از درمان فردی، به زوجدرمانی تغییر دادم.
من نزدیک به یک سال او و همسرش را تقریبا هفتهای یکبار میدیدم و شکل و محتوای ارتباطشان را مورد تحلیل و تصحیح قرار میدادم.
درنهایت وقتی آرامآرام ارتباط سالمتری بین این زوج برقرار شد، دردهای این خانم هم کمتر شد.چنین بیمارانی در زبان تخصصی روانپزشکی بیماران شبهجسمی (somatoform) نامیده میشوند. اصطلاح شبهجسمی یعنی دردها و شکایات این بیماران شبیه به بیماریهای جسمانی بوده، ولی ریشه بیماری، ذهنی است.
آدمهای زیادی یاد گرفتهاند که برای حل مسائل بینفردیشان از نقش بیمار استفادهکنند؛ چراکه بیماربودن باعث میشود، آنان از بسیاری از مسئولیتها شانه خالیکرده و توجه و نوازش دریافتکنند.
در بسیاری از خانوادهها «حساب بانکی نوازش» کودکان خالی میماند؛ چون والدین آنقدر درگیر مشغلههای دیگر هستند که برای نوازش کودکانشان وقت نمیگذارند و کودک، فقط زمانی «دیده» میشود که بیمار باشد؛ بنابراین چنین کودکانی یاد میگیرند که هرگاه دچار کمبود نوازش و توجه شدند، بیمار شوند!
اشتباه نکنید! اینها افراد دروغگو و فریبکار نیستند، آنها خودشان هم باور میکنند که بیمارند! فرایند بیماری شبه جسمی ناخودآگاه است؛ یعنی بخشی از ذهن بیمار برای ایجاد این علائم «تصمیم» میگیرد که با بخش تصمیمات آگاهانهاش متفاوت است.
بیش از صد سال است که روانکاوان درباره سازوکار این فرایندهای ناخودآگاه تحقیق و گفتوگو میکنند. در چند دهه گذشته متخصصانِ علوم اعصاب (Neuroscience) هم با بررسی دقیق مغز در جستوجوی پاسخ به این سوال هستند که ذهن ناخودآگاه ما چگونه کار میکند. یافتههای دانشمندان هنوز پاسخ روشن و کاملی برای این پرسش فراهم نکردهاند. تنها میتوانم بگویم که وقتی بخشهای مدرن مغز (از حیث تکامل تدریجی) نتوانند به شرایط استرسآمیز واکنش مناسب نشاندهند، بخشهای باستانی و بَدَوی مغز وارد عمل میشوند.
«زبان» از عملکردهای بخش مدرن مغز ماست. گونه انسان به معنایی که ما در زیستشناسی میشناسیم و Homo sapiens مینامیم ، حدود یک و نیم میلیون سال پیش از گونههای پیشینیاش (نیاکان زیستی) جدا شد، ولی توانایی زبانی حدود 200 تا 300 هزار سال پیش تحتتأثیر یک جهش ژنتیکی (موتاسیون) در مغز ما ایجادشد. بههمین خاطر است که زبان از عملکردهای مغز نوین (نئوکورتکس) ما است؛ درحالیکه احساسات عمیقی مثل غم، حسرت، دلتنگی، شادی، عشق و لذت از عملکردهای مغز باستانی (سیستم لیمبیک) هستند. وقتی یاد نگیریم نیازها، خواستهها، احساسات و رنجهایمان را در چهارچوب شفاف زبانی بیان کنیم، مغز باستانی ما آنها را در قالب زبان بدن (Body Language) بیان میکند.
گاهیوقتها «حرفزدن» هزینه زیادی دارد. به خصوص در فرهنگی که «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد» یک ضربالمثل رایج است ولی باید بدانیم که حرفنزدن هم کمهزینه نیست، گاهی سکوت، هزینه بیشتری نسبت به اعتراض دارد. درواقع، بهجای سکوت باید «درست اعتراضکردن» را یاد بگیریم.
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=168