دست نگه دارید این کشتی دارد غرق میشود!
فیلم سینمایی «تایتانیک» را بهخاطر دارید؟ در صحنهای از این فیلم در حالی که کشتی عظیم تایتانیک در اثر برخورد با کوه یخ دچار صدمهی جدی شده بود. گروهی نوازنده در عرشهی کشتی مشغول اجرای قطعات برگزیده از موسیقی کلاسیک بودند! آنان کار خود را به بهترین نحو اجرا میکردند و دقت میکردند که کیفیت کارشان تحت تاثیر شرایط نامناسب موجود قرار نگیرد! اما در یک کشتیِ درحالِ غرق شدن و در میان مسافرانی که از هول و وحشت در حال سراسیمه دویدن به این سو و آن سوهستند، چه اهمیتی دارد که موسیقی کلاسیک با بهترین کیفیت اجرا شود؟!
نمی دانم کتاب «قلعهی حیوانات» نوشتهی «جورج اورول» را خواندهاید یا نه. ماجرای این کتاب، داستان انقلاب حیوانات یک مزرعه علیه اربابِ زورگو است.
حیوانات دست به دستِ هم میدهند. ارباب و خانوادهاش را از مزرعه بیرون میکنند و خود، مدیریت مزرعه را به دست میگیرند. اولین کار آن ها پس از پیروزی انقلابشان تنظیم عهد نامهای است که طبق آن همهی حیوانات با هم برابرند. هیچ کس حق ندارد خود را ارباب و مالک دیگران بداند اما چیزی نمیگذرد که خوکی که رهبری مزرعه را به دست گرفته است، آرام آرام عهدنامه را تغییر میدهد و برای خود و اطرافیانش حقوق و امتیازات ویژهای وضع میکند. در این میان، اسبی در این مزرعه زندگی میکند به نام «باکستر» که به لحاظ خوشخلقی، صبوری و پشتکار، مورد احترام همهی حیوانات است. حیوانات از او میخواهند کمکشان کند تا در مورد شرایط جدید تصمیم بگیرند اما «باکستر» سخت مشغول کار است و به اطرافش توجهای ندارد.
شعار او این است: «من کار می کنم!» و احساس میکند که باید کار خود را به بهترین شکل انجام دهد و کاری به کار دیگری نداشته باشد!
گرچه «باکستر» می توانست از اتفاق وحشتناکی که در «قلعهی حیوانات» رخ میداد جلوگیری کند ولی چنان سرش به کارش گرم بود که فقط هنگامی از «تغییرات» باخبر شد که خوک حاکم، او را به یک سلاخ فروخت! اولویتبندی از مهم ترین مهارتهای زندگی است. شما هرچقدر زیبا ویولن بنوازید، در یک قایق در حال غرق شدن، ویولن نواختن دراولویت قرار ندارد. شما هرچهقدر کشاورز قابلی باشید، در یک مزرعهی در حال سوختن، سم پاشی و آفتزدایی در اولویت قرار ندارد. شما هر چقدر آرایشگر قابلی باشید، اصلاح کردن سر و صورت فردی که دچار حمله ی قلبی شده است و باید بلافاصله به بیمارستان انتقال یابد را عاقلانه نمیدانید.
«کارل مارکس»، فیلسوف آلمانی، یکی از افسونهای جامعهی سرمایهداری را «تخصصی شدن» میداند. هرکس چنان سرش به کار و تخصص خود گرم است که فراموش میکند کل این جامعه به کدام سو حرکت میکند!
باهوشترین و سختکوشترین آدم ها گرفتار الگوی «باکستر» میشوند و وضع کلان اجتماعی را از یاد میبرند.
آیا در جامعهای که نهادهای قدرت و رسانه فراگیر به آلوده کردن روان مردم مشغولند و هر روز میلیونها نفر را بیمار میکنند، من باید فقط در مطب روان پزشکیام بنشینم و وقتم را با ویزیت یکی یکی بیماران پر کنم؟! آیا این تنها وظیفهی من است؟!
دکترمحمدرضاسرگلزایی – روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=597