از ارومیه زنگ میزنند طبق قرار. جوانی 29 ساله. پنج سال است که ازدواج کرده. سه چهار بار دراین پنج سال همسرش مچش را موقع ارتباط با زنان دیگر گرفته! پیش از ازدواج به گفته خودش با 35 دختر ارتباط داشته، آماردارد! همسرش یکی از آن 35 دختر بوده که به دلیل «ازاله بکارت» احساس مسئولیت کرده که با او ازدواج کند.
هردو خانواده مخالف بودهاند اما دختر و پسر اصرار کردهاند به ازدواج – فقط به دلیل «ازاله بکارت!»- حالا آقا با این یک زن «ارضاء روانی» نمیشود و همچنان به دنبال «زیر آبی زدن» است.
شاپورخان راست میگوید: برخی از تجربیات «Set Point» مغز را تغییر میدهند، کسی که با 35 نفر معاشقه داشته دیگر نمیتواند زندگی جنسیاش را به یک نفر محدود کند. حالا از من میپرسد که چه کنم؟میگویم نه تو نمیتوانی بعد ازاین وفادار بمانی ورنه همسرت میتواند بعد ازاین به تو اعتماد کند: «تا مرا دُم و تورا پسر یاد است، دوستی من وتو بر باد است.»
* * *
این مریضم خودش روانکاو است. مشکلش را چنین بیان میکند: «قلدر و بد اخلاقم، تحمل آدمها را ندارم.» یاد کارل گوستاو یونگ میافتم: «هر تعصبی تردید سرکوب شده است».
میگوید و میگوید و میگوید و من به این نتیجه میرسم: «زیادی دارد سعی میکند چهره قدرتمندی از خود نشان دهد، چه چیزی را در پی این چهره قلدر، قدرتمند و مستقل پنهان میکند؟ کودکی ضعیف، ناتوان و نیازمند توجه و نوازش» هر از چند گاهی این چهره سرکوب شده وپنهان سر به عصیان بر میدارد و او به کسی وابسته میشود و همه برنامه زندگیاش را به خاطر این وابستگی به هم میریزد وبعد دوباره پشیمان میشود و بر میگردد به ماسک قلدر قدرتمند مستقل
قرار میشود در جلسات درمان عمداً نقش کودک ضعیف و ناتوان و نیازمند را ب:
پسیکودرام!من هم نقش پدر مقتدر رابازی میکنم و با تحکم با او حرف میزنم: دچار اضطراب شدیدی میشود، درستقر نشانه گرفتهام، کانون بیماری همین جاست.
اول جلسه مقاومت میکند ولی آخر جلسه مثل بچه آدم در مقابل دستوراتم «چشم» میگوید. به او میگویم هروقت از این نقش خوشت آمد این مرحله درمان تمام میشود. در راه برگشت با خودم فکر میکنم ما که خودمان گیر سناریوی 40سال پیش مان هستیم و هنوز ذهنمان درگیر مامان – بابامان است چطور قرار است مردم را بزرگ کنیم؟! به یاد انشتین میافتم که میگفت: «اگرعمر دوباره مییافتم این بار کفاش میشدم
* * *
عاطفه میپرسد: «کفش در رویا سمبل چیست؟» و من میگویم: «در رویای تو سمبل _پرسونا_ است» و به فکر فرو میرود که خوابی را که درآن پابرهنه راه میرفته را برای خودش تعبیر کند و من به یاد این آیه میافتم:
«فَاخلَع نَعلیَک ،إنّکَ بِالوادِ المُقَدّسِ طُوی»
* * *
زنی برای مشاوره درمورد زندگی زناشوییاش مراجعه کرده است. روانشناسش هم همراهش آمده است و میخواهد نظر من را بداند. این خانم با مردی زندگی میکند که هم او را محدود می کند، هم تهدید میکند، هم تحقیر میکند با این حال این خانم به زندگی زناشویی ادامه میدهد با «امید به تغییر».
شوهر وی مردی است که در حالی که مهمان عمهاش بوده سند مالکیت خانه عمه پیرش را دزدیده و با جعل اسناد و رشوه و روابطی که داشته خانه عمهاش را از چنگ او درآورده است. شوهرش در شرکتی به عنوان کارشناس حقوقی کار میکند اما اطلاعات شرکت را میدزدد و به رقبای شرکت میفروشد! با این حال این خانم امیدوار است که شوهرش تغییر کند و زندگی زناشویی آن ها رو به بهبود برود.
شوهرش حاضر به مراجعه به روانشناس نیز نبوده است. توصیه من به این خانم این است که حداکثر ظرف یک سال باید از شوهرش جدا شود واز روانشناس میخواهم در این فرصت یک ساله او را برای «استقلال» از نظر روانی آماده کند.
ترس این خانم از تنهایی و نگاه اجتماعی منفی به طلاق باعث میشود که او به این زندگی زناشویی بیمار ادامه دهد. در پاسخ به «امید به تغییر» به این خانم میگویم: «این امید شما مثل این است که امید داشته باشید که درخت گیلاس شما سال دیگر میوه گلابی بدهد! این امید نیست، خیالبافی است!»
سرکار خانم میرود و روانشناسش میماند. از من میپرسد چگونه با یک جلسه ملاقات با قاطعیت طلاق را تجویز کردم؟ میگویم:
«ازبعضی آدمها رفتارهایی سر میزند که با قاطعیت میشود در مورد آن ها قضاوت کرد، به مردی که از عمهاش دزدی میکند و به سازمانی که در آن کار میکند خیانت میکند نمیتوان امید داشت.»
حالا روانشناس هم رفته است و من با کاغذ و قلم تنها شدهام. از خودم میپرسم: «آیا قضاوتم اشتباه نبوده است؟!»
آدمک سقراط جلو میآید و مرا به باد سئوال میگیرد:
-ازکجا میدانی که این زن اطلاعات درستی به تو داده است؟!
-از کجا میدانی که همسر او تغییر ناپذیر است؟!
وآن گاه فیلمی از زندگی مرا برایم به نمایش میگذارد و تغییرات عمیق و وسیع مرا به من نشان میدهد.
در مقابل آدمک سقراط مقاومت میکنم و کوتاه نمیآیم:
«درست است که خیلی تغییر کردهام اما خیلی چیزها هم در من تغییر نکرده است. آن کودک تخسی که روزی پاک کن سودابه را میدزدید تا سودابه دنبالش بدود حالا سر به سر هستی – دختر سودی – میگذارد. آن پسر بچه شیطان و شیرینی که یک روز فریبا – دخترک 7-8 ساله- عاشقش بود حالا مورد توجه خانم عنکبوت قرار گرفته.
کودک 12-11ساله ای که با دیدن یک فیلم سینمایی با «سالوادور آلنده» رئیس جمهور شهید شیلی همزاد پنداری کرده بود در سن چهل سالگی زیرعلم جنبش سبز ایستاده بود. خیال میکنم زندگی دو وجه دارد:
یک وجه تکرار شونده و یک وجه استثنایی، هر قاعدهای سرشاراز استثنائات است. ما میگوییم آب درصفر درجه یخ میزند و در صد درجه به جوش میآید اما این قاعده تنها در شرایطی صدق میکند که آن آب خالص باشد و فشار هوا درسطح دریاهای آزاد باشد بنابراین آبی که در خانه ماست در صد درجه سانتیگراد به جوش نمیآید.
به قول یونگ: «هر فردی،استثنائی در برابر قاعده است.» اما این استثناء بودن مانع از این نیست که کارکرد قاعده را نادیده بگیریم.
«سقراط» همچنان مشغول سئوالات چالشی است اما من به این میاندیشم که اگر سقراط هم قرار بود تصمیم قاطعی برای زندگی بگیرد مجبور بود فرضهای غیر بدیهی را بدیهی فرض کند و مگر با تسلیم شدن به رأی یک دادگاه غیرعادلانه چنین نکرد؟!
آدمک سقراط از ارشاد من نا امید شده و دارد با «فایدوریس» درباره «زبان» صحبت میکند: «زبان هم درد است وهم درمان، هم تفاهم ایجاد میکند وهم سوء تفاهم!»
«لودویک ویتگنشتاین» نیز به جمع آنان میپیوندد و ازسقراط میپرسد:
«به نظر تو «درخت» وجود خارجی دارد؟!» سقراط بِرّو بِرّ نگاهش میکند.
ویتگنشتاین ادامه میدهد: «خیر، وجود ندارد، درخت یک بازی زبانی است!»
و من میاندیشم که شکاکیت هم به دیوانگی میانجامد همان گونه که یقین! تفاوت تنها در نوع جنون است!
* * *
در بازار «جمیرا» دبی راه میروم. به مغازهای میرسم که نقش حنا روی بدن میاندازد. خانمی با ساری هندی قرمز دم در مغازه است و مرا دعوت میکند. همکارش را صدا می زند که برای خالکوبی بیاید اسمش «پروین» است. اهل حیدر آباد هند است.
برای ماهی هزار درهم کودکش را درهند گذاشته و با همسرش به دبی آمده است نقشها را برانداز میکنم اول تصمیم میگیرم نقش «آپولون» را روی بازویم بیاندازم بعد نظرم به سمت «کانجیهای ژاپنی» جلب میشود و کانجی شمشیر را انتخاب میکنم ولی بالاخره نقش «اوم» یوگیها را انتخاب میکنم پروین میپرسد: «مسلمانی؟» میگویم: «بله» آدمک سقراط میپرد جلو و به من یادآوری میکند که پاسخم اشکال داشته است ولی من به او اعتنایی نمیکنم زیرا میاندیشم که شکاکیّت هم به دیوانگی میانجامد همان گونه که یقین! سقراط به سراغ فایدریوس می رود از پروین می پرسم: «مسلمانی؟» و او میگوید: «الحمد لله» جواب جالبی بود به جای بله، یک مرد روس وارد مغازه میشود و دل دل میکند که نقش روی بدنش بیاندازد یا نه. میگویم «اسم ولادیمیر پوتین را روی بازویت نقش کن» اشاره به ماتحتش میکند و میگوید: «پوتین را اینجا نقش میکنم!» از ته دل میخندم و او نیز. «مردانه» دست میدهد و میرود.
پروین نقاشی را دو دقیقه ای تمام میکند ولی بیست دقیقه طول می کشد تا حنا خشک شود. عطر دلاویزی دارد این حنا. میگوید تا فردا نشوییاش امشب پرتقالی رنگ است وفردا قهوه ای میشود. الان روی بازوی راستم نگاه میکنم و قهوهای رنگ میبینمش.
* * *
هواپیمای امارات که در فرودگاه امام خمینی به زمین مینشیند موبایلم را روشن میکنم. بلافاصله 16 تا پیامک برایم میآیند. 7-6 تا از آن ها تبریک است برای این که فیلم اصغر فرهادی جایزه اسکار گرفته است. بقیه مراجعانم هستند که وقت میخواهند. یک پیامک هم «علی ناصری» برایم فرستاد که دلنشین است:
«این همه پرستوی مهاجر در من…….
نه می روند….. نه لانه میسازند!
حامد خان فرودگاه دنبالم آمده. در راه «سفر عسرت» را با صدای شهرام ناظری میگذارد:
دارها برچیده
خون ها شستهاند
آب ها از آسیاب افتاده است
* * *
«خانم عنکبوت» وارد بازی عشق شده است. نظامی گنجوی می گوید:
«همه بازی است الّا عشق بازی» و من میگویم «همه بازی است حتی عشق بازی!»
عشق هم یک بازی است، یک بازی زبانی! صلاح الدین از فیلسوفی نقل کرده که گفته است:
«فلسفه تا ویتگنشتاین پی نوشتی بر افلاطون بود.» ویتگنشتاین همان بود که «بازیهای زبانی» را معرفی کرد. «سید» از من میپرسد: «به نظرت نیاز اساسی مردم چیست؟»
میگویم: «یک سیستم زبانی جدید!» میگوید: «نه ، پول» میگویم: «پول اعتبارش را از یک سیستم زبانی گرفته است، اگر سیستم زبانی را تغییر دهیم، پول بیاعتبار میشود» درسیستم زبانی ابداعی من، «خانم عنکبوت» عاشق نشده است ، شاعر شده، او مشغول گفتن شعر است.
پایان
* * *
دکتر محمدرضا سرگلزایی _ روانپزشک
مطالب مرتبط
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمک هایش-فصل اول
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمک هایش-فصل سوم
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمک هایش-فصل چهارم
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمک هایش-فصل پنجم
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمک هایش-فصل ششم
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمکهایش-فصل هفتم
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمکهایش-فصل هشتم
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمکهایش-فصل نهم
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمکهایش-فصل دهم
- دفترچه خاطرات آقای روانپزشک و آدمکهایش-فصل یازدهم
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=357