- جناب دکتر ابتداً بفرمائید که رسانه در هنگام بحران چگونه میتواند احساس همدردی مردم را برانگیخته کند و در کل به نظر شما چه رسانهای را به این لحاظ میتوانیم رسانهای موفق بدانیم؟
همانطور که «آلن دو باتن» در کتاب «خبر (راهنمای کاربران)» از قول هگل نقل میکند؛ در عصر جدید (مدرن و پسامدرن) رسانه جایگزین مذهب شده است و همان کاری که در عصر کهن (عصر پیشامدرن) مذهب برای انسانها میکرد، رسانهی امروزی این کار را انجام میدهد.
مذهب به پدیدههای زندگی معنا میدهد؛ مثلاً اتفاقی مثل سیل یا زلزله میافتد؛ یک مذهب ممکن است بگوید که شما تاوان گناهانتان را میدهید، یک مذهب ممکن است بگوید که این اتفاق باعث پاکسازی روح تو میشود، یک مذهب برای شما داستان طوفان نوح را تعریف میکند (عذاب الهی) و یک روایت دیگر مذهبی بلاهایی که بر سر گوسفندان و فرزندان ایوب میآید را تعریف میکند (امتحان الهی) .
بنابراین وقتی شما با سیل، زلزله، قحطی یا با هر چیزی مواجه میشوید، مذهب با تعریف کردن یکسری حکایتها و یکسری داستانها برای شما این پدیده را معنا میکند. این معنادهی ممکن است به شما احساسات مختلفی دهد؛ مانند احساس گناه، افتخار، پوچی، احساس سبکی یا احساس سنگینی. وقتی میگوییم امروز رسانه این کار را میکند یعنی امروزه رسانه تعیین میکند که ما از سیل درس بگیریم، برایش متأسف شویم، بابتش احساس گناه کنیم و یا برداشتهای دیگری داشته باشیم.
رسانه که خودش معنا را خلق نمیکند، اما «مدیا» انتخابکنندهی پیامی است که میخواهد اشاعه پیدا کند. در رقابت بین رسانهها آن رسانهای که فراگیر است کلانروایت مربوط به ماجرا را در ذهن ما «نصب» میکند. خود رسانه نمیگوید که مثلا زلزله عذاب الهی بود، ولی وقتی در یک جایی شخصی میگوید که زلزله به خاطر زیاد شدن گناهان است و این پیام توسط رسانهها بهصورت گسترده منتشر میشود، باعث این میشود که در ذهن آدمها این معنا شکل گیرد.\
همچنین رسانه میتواند انتخاب کند که یک معنا انتقال پیدا نکند. بنابراین رسانه با انتخاب افسانهها، خبرها، تفسیرها و یا تحلیلهایی که وجود دارد، به ما میگوید آنجایی که یک خبر اتفاق افتاده این خبر چه بوده، چه سببی داشته و ما نسبت به آن باید چه احساس و واکنشی داشته باشیم و نسبت به آن چه درسی باید بگیریم.
ما باید مشاهده کنیم وقتی که اتفاقی مثل سیل، زلزله، آتشسوزی و یا سقوط هواپیما میافتد، رسانهها چهگونه سوار بر آن اتفاق میشوند و با چه تحلیلی و چه شدتی آن را به اطلاع مخاطب میرسانند؛ در حقیقت باید دید که رسانه چگونه واسطه بین انسان و پدیدهها میشود.
حالا اگر میخواهیم ببینیم در این سیل اخیر عملکرد رسانه چه بوده، ما باید ببینیم که هر رسانهای در این زمینه چه خبرهایی را منتشر کرده، چه تصاویری نشان داده و چه تحلیلهایی انجام داده است. این مستلزم این است که ما دو، سه، یا چهار رسانه فراگیر را رصد کنیم و وقتی اتفاقی میافتد شروع کنیم به مقایسه کردن نحوهی خبررسانی و نحوهی تحلیل کردن آن اتفاق توسط این رسانهها.
- با عنایت به همان کتابی که فرمودید (خبر، راهنمای کاربران از دوباتن) عرض میکنم. دوباتن در آنجا بحثی در رابطه با استمداد گرفتن از ادبیات و هنر مطرح میکند، او میگوید برای اینکه ما بتوانیم عمق فاجعه را نشان دهیم میتوانیم از ادبیات و هنر استفاده کنیم. اما بعضی از کسانی که در حوزهی ارتباطات کار میکنند یا روزنامهنگارها و اهالی رسانه میگویند که اتفاقا باید از مرثیهسرایی دوری کنیم و بگذاریم که (مخصوصا در ساعات ابتدایی بحران) واقعیت منعکس شود. نظر شما چیست؟ بهنظر شما باید بین بازنمایی واقعیت و برانگیختن احساس کدام را انتخاب کنیم؟ کدام یک بیشتر باعث ایجاد حس همدردی میشود؟
یک زمان ما راجع به کمال مطلوب صحبت میکنیم و یک زمان راجع به وضعیت ممکن. من برخلاف آلن دوباتن فکر میکنم که اگر ما اطلاعات طبقهبندیشده را با تحلیل درست انتقال دهیم بهعنوان رسانه کار مهمتری انجام دادهایم. اما این وضعیت مطلوب است و این وضعیت مطلوب همیشه ممکن نیست و همیشه اجرا نمیشود.
بخش زیادی از رسانهها آن کاری که آلن دوباتن میگوید را انجام میدهند منتها نه برای ایجاد سمپاتی و همبستگی اجتماعی؛ بلکه برای مقاصد خاص سیاسی-اقتصادی که آنها مامور فرهنگی اجرای آن مقاصد هستند. بنابراین وقتی که شما یک روزنامهای را میبینید که در تیتر آن نوشته «اجتماع باشکوه مردم فلان شهر»، خب اجتماع باشکوه یعنی استفاده از ادبیات.
اینکه نوشته مثلا «پیمان سیاه فلان کشورها»، این پیمان سیاه یعنی استفاده از استعاره و ادبیات به جای اینکه راجع به این صحبت کند که یک گروهی در یک جایی از دنیا جمع شدند و یک قراردادی را بستند که ما از آن قرارداد نفعی نمیبریم.
بهنظر من اگر یک رسانهای مستقل و صادق باشد و مثلا به مردم بگوید؛ گروهی در فلان جا جمع شدند و پیمانی بستند که این پیمان برای منافع ملی فلان تاثیر را دارد و در ژئوپلیتیک منطقه این ثاثیر را دارد؛ این رسانه بهتر از رسانهای است که میگوید «پیمان سیاه …». یا اگر بگوید که ده هزار نفر آدم در فاصلهی بین خیابان فلان و فلان جمع شدند و این شعارها را دادند، خیلی بهتر از این است که بگوید «اجتماع باشکوه» مردم علیه مثلا «استعمار پیر».
ولی واقعیت این است که این اتفاق نمیافتد و بعضی از رسانهها به شکل خیلی برجسته و عریان دارند از ادبیات و هنر استفاده میکنند برای اینکه معنایی که مدنظرشان هست را به پدیده یا به خبر بدهند. بعضی رسانهها ممکن است عریان و زمخت این کار را بکنند و بضی دیگر هم خیلی نرم و ریز این کار را بکنند ولی بهنظر من رسانههای مستقل و صادقی که سعی نکنند پدیدهها را بزرگنمایی یا کوچکنمایی کنند، اطلاعات عینی ولی طبقهبندیشده و منظم (نه بمباران ذهن مخاطب با خبرهای پراکنده) به فرد بدهند، اثر اخلاقیتر و سازندهتری بر جامعه میگذارند.
ولی اگر که قرار باشد از هنر، ادبیات و همهی تکنولوژیهایی که در دست رسانه است استفاده شود تا اینکه یک معنای تغییریافته از پدیده به مخاطب برسد، رسانهای سالمتر است که متعهد باشد که اگر قرار است با هنر کاری کند آن کار ایجاد همبستگی اجتماعی باشد و یا مثلا این که کمکهای مردمی را به آن مناطق آسیبدیده به شکل درست هدایت کند و یا به مردم آموزش بدهند که چه میشود کرد که این وقایع کمتر اتفاق بیفتند و خسارت کمتری ایجاد کنند.
بنابراین اگر این اتفاق بیفتد که رسانه مستقل باشد و فقط با کورتکس مغز ما صحبت بکند و لیمبیک مغز ما را تحتفشار قرار ندهد، بهنظر من بر خلاف نظر آلن دوباتن این کار بهتری است. ولی چون این اتفاق نمیافتد و رسانهها از تکنیکهای روانشناسی، هنر و ادبیات برای تفسیر اتفاقات استفاده میکنند بهتر است که حداقل با بالا بردن سواد رسانه در مردم و ایجاد ساختارهای مردم نهاد برای نقد رسانهها، آنها را ترغیب کنیم که از هنر، ادبیات و تکنولوژی در جهت نفع جمعی استفاده کنند.
- احتمالا نظرسنجی که سازمان ایسپا انجام داده بود و تقریبا دقیق هم هست را شما دیدهاید. حدود ۶۰ درصد مردم ایران به هیچ طریقی به سیلزدهها کمک نکردند؛ درصورتیکه این سیل اخیر را یکی از سنگینترین وقایع و فجایع قرن اخیر ایران میدانند. فارغ از همهی بحثهای جامعهشناختیای که وجود دارد، اینکه نسبت به نهادهای درگیر، نهادهای حکومتی و حتی سلبریتیها که دورهی پیش وارد شدند یک بیاعتمادی بین عموم برای کمک کردن بهوجود آمده، بهنظرتان جنبههای روانشناختی اجتماعی این اتفاق، اینکه ۶۰ درصد مردم ما (که آمار قابلتوجهی هم هست) احساس همدردی نکردند، چیست؟
بهنظر من یک دلیل آن کرختی عاطفی (emotional numbness) است؛ مثلاً وقتی یک فردی را خداینکرده مداوم مورد شکنجه قرار دهید و مداوم به او درد ایجاد کنید، بعد از مدتی برای مقابله با این درد در مغز او یکسری مواد شبهافیونی آزاد میشود که او را مقابل درد کرخت میکند.
بنابراین شما میبینید آدمی که در شرایط خیلی سخت است بعد از مدتی دیگر اصلا گریه نمیکند، دیگر جیغ نمیزند و دیگر علائم ترس در او نمیبینید. فقط وقتی با آن آدم مواجه میشوید آن فرد را با یک نگاه خالی، تُهی و سرد و یک چهرهی بیتفاوت و «سنگی» میبینید که دارد درد را تحمل میکند.
جامعهی ما متاسفانه جامعهای است که مرتب برایش بحران اتفاق میافتد. پیامِ «تسلیت ایران» و یا سیاه کردن پروفایلها و امثالهم هر فصل اتفاق میافتد. سیل، زلزله، افتادن اتوبوس دانشجویان یا دانشآموزان ته درّه، تغییرات عجیب اقتصادی که باعث بیکار شدن عدهی زیادی و زیر خط فقر رفتن مردم بسیاری میشوند و … همهی اینها باعث کرختی عاطفی میشود.
در این شرایط معلوم است که وقتی گفته میشود که هوای پایتخت هم به حد مسمومیت و خطرناکی رسیده و در ۵ سال گذشته این چنین آلوده نبوده، باز هم شما میبینید که مردم بیتفاوت زندگیشان را میکنند؛ چون دچار کرختی عاطفی میشوند. وقتی جامعهای دائما در بحران باشد دچار یک کرختی میشود، حال چه این بحرانها طبیعی و خارج از کنترل باشد چه توسط عواملی روشن و قابل پیشگیری ایجاد شود.
مثلا «یووال نوح هراری» در کتابِ «۲۱ درس برای قرن ۲۱» به شیوهی مدیریت پوتین و اینکه چگونه در روسیه عدهای برای تدام منافعشان دائماً بحرانزایی میکنند، اشاره میکند. یک فصلی از این کتاب راجع به انواع مدیریت کلان است و یکیاش راجع به سبک رهبری ولادیمیر پوتین در روسیه است.
یک حکومت مستبد انحصارگرا که از نظر هراری این حکومت اساسا اولویتش منافع ملّی نیست بلکه یک «مونوپُلی دولتی» برای خودشان ساختهاند و چه از حیث اقتصادی و چه از حیث سیاسی، همه را کنار گذاشتند و برای منافع این گروه بستهی قدرت مملکت را اداره میکنند. در اینجا یووال نوح هراری میگوید اینها چطوری میتوانند این کار را در درازمدت انجام دهند.
بالاخره مردم روسیه باید بفهمند که ولادیمیر پوتین و تیمش کار سازندهای برای روسیه انجام نمیدهند! میگوید یکی از کارهایی که این حکومتها انجام میدهند تولید دائمی بحران است. هراری معتقد است که نظام روسیه اساسا از بحرانها جلوگیری نمیکند و حتی خود بحرانزایی هم میکند. بد نیست که عین متن هراری در رابطه با روسیه تحت رهبری پوتین را ببینیم. او در صفحهی ۲۹ و ۳۰ کتاب «۲۱ درس برای قرن ۲۱» میگوید:
«روسیهی احیاشده خود را رقیب بسیار قدرتمندتر از قدرت جهانی لیبرال میداند اما هرچند قدرت نظامی خود را بازسازی کرده است از نظر ایدئولوژیک ورشکسته است. بدون تردید ولادیمیر پوتین هم در روسیه و هم در بین جنبشهای دستراستی مختلف سراسر جهان شناخته شده است با این همه وجههی جهانی برای جذب احتمالی اسپانیاییهای بیکار و برزیلیهای ناراضی را ندارد.
روسیه مدل جایگزینی برای لیبرال دموکراسی عرضه کرده، اما این مدل یک ایدئولوژی سیاسی منسجم نیست، بیشتر شیوهی سیاسی است که در آن عدهای از اعضای الیگارشی بیشترین ثروت و قدرت کشور را انحصاری کرده و سپس از کنترل خود در رسانهها برای مخفی نگه داشتن فعالیتهای خود و استحکام قوانینشان استفاده میکنند.
دموکراسی بر پایهی اصول اخلاقی آبراهام لینکلن پایهگذاری شده که در آن تو میتوانی گاهی همهی مردم را فریب بدهی و برخی مردم را همیشه. اما نمیتوانی همیشه همهی مردم را فریب بدهی. اگر حکومتی فاسد باشد و نتواند زندگی مردم را بهبود ببخشد، به قدر کفایت شهروندان عاقبت این را میفهمند و آن را عوض میکنند اما کنترل حکومت بر رسانهها منطق لینکلن را زیر سوال میبرد زیرا مانع اطلاع شهروندان از حقیقت میشود.
از طریق سلطه بر رسانهها، الیگارشی حاکم میتواند مکررا تقصیر همهی شکستهایش را به گردن دیگران انداخته و توجهات را به سوی تهدیدهای بیرونی چه واقعی و چه ساختگی منحرف کند. وقتی تحت چنین الیگارشیای زندگی کنید، همیشه بحرانهایی وجود دارد یا به طریقی موضوعات نگران کنندهای چون سلامت و آلودگی هوا تقدم دارند. اگر ملتی با حملهی خارجی قدرتهای شیطانی مواجه شوند، چه کسی برای نگرانی راجع به بیمارستانهای بسیار شلوغ و رودخانههای آلوده وقت دارد؟ با تولید جریان پایانناپذیری از بحرانها یک الیگارشی فاسد میتواند حاکمیت خود را تا بینهایت ادامه دهد.»
من معتقدم در بسیاری از موارد بحرانزایی به شکل هدایت شده در رسانه اتفاق میافتد برای این که آدمها آنقدر درگیر گرفتاریهای روزمره بشوند و آنقدر هر روز ماجرا و بحران داشته باشند که درگیرتر از این باشند که بتوانند تحلیل درستی به شکل کلان از وضعیت داشته باشند و کاری را که لازم است انجام دهند.
- همانطور که اول سوال پیش عرض کردم؛ فارغ از همه بحثهای کلانِ جامعهشناسی سیاسی، میبینیم که همهی رسانهها، از رسانههای لیبرال و رسانههای غربی گرفته تا رسانههای داخلی، همه همیشه مشغول انتشار اخبارهای بد هستند و حتی اینکه همیشه بحرانی نشان بدهند و حتی شبهبحران را بحران نشان بدهند، خود همین باعث بیتفاوتی آدمها نسبت به بحرانهای واقعی نمیشود؟
چرا. قطعا. در خیلی از رسانهها ممکن است که سوگیریها به نفع بعضی از جریانهای قدرتمند وجود داشته باشد. حتما در آمریکا رسانهای وجود دارد که قرار است جمهوریخواهان را بالا بیاورد، حتما در بریتانیا رسانهای وجود دارد که قرار است، محافظهکاران را سر کار بیاورد و…
در کل هر رسانهای که تلاش به بمباران ذهن مردم میکند، مردم را دچار کرختی عاطفی یا دچار یک سردرگمی میکند که ندانند چه باید بکنند، در پدیدههایی اغراق ایجاد میکند که مردم را هدایت کند، این رسانه فرق نمیکند وابسته به چه گروه حکومتی در چه کشوری باشد، این رسانه بیشتر از اینکه نقش سازندهای داشته باشد، نقش مخرب دارد.
- در نظام سرمایهداری، رسانهها آن چیزی را به خورد مخاطبشان میدهند که مشتری دارد و آنها هم میخواهند مشتری خودشان را جذب کنند. از دیگر سو دوباتن معتقد است که اخبار هولناک بیرونی مفرّی است که فرد جامعهی مدرن با تمرکز بر آن درد و غمهایی که بیرون خودش است، از درون خودش و از اضطرابها و استرسهایی که درون خودش دارد بیرون بیاید و خود را تسکین ببخشد. بهنظر شما کدام سویه این اتفاق پر رنگتر است؟ اینکه مشتریها رسانهها را به این سمت میبرند؟ یا اینکه این میل برساختهی رسانهها هست؟
نظامهای اقتداری که از ما سوءاستفاده میکنند، بر نقطه ضعفهای روانی ما سوار میشوند تا بتوانند از ما بهرهکشی کنند. جورج اورول در کتاب «۱۹۸۴» به خوبی به این نکته اشاره میکند. قهرمان داستان «وینستون اسمیت» در سازمانی کار میکند که کارش تحویل دادن دروغ به دیگران است، خودش میداند که این خبر دروغ است، چرا که خبر راست زیر دستش میآید و او خودش مسوول تحریف کردن خبر است؛ مثلا دبیر خبر است و مامور است خبر را تحریف کند و به مردم بدهد.
کمکم به سیستم حاکم کافر میشود، به سیستم شک میکند و شروع میکند به فکر کردن خارج از سیستم. وقتی وینستون اسمیت را میگیرند او را در جایی شکنجههای شدیدی میکنند، وینستون اسمیت تقریبا از نظر بدنی شکسته میشود، ولی از نظر ذهنی همچنان نسبت به این سیستم کافر است و کاملا معتقد است که این سیستم دارد به مردم دروغ تحویل میدهد و سیستم نامشروعی است.
وقتی میخواهند او را بکشند، در یک اتاقی به اسم «اتاق ۱۰۱» که پیش از آن مرتب راجع به آن صحبت میکردند، میبرند. در «اتاق ۱۰۱» او را با چیزی که از کودکی ازش میترسید مواجه میکنند؛ موشهای گوشتخوار. در این رمان میبینید که وینستون وقتی که بچه بوده در یک شرایطی قرار گرفته که جنازهی مادرش یا جنازهی یکی از اعضای خانوادهاش را در وضعیتی پیدا کرده که موشها دارند آن را میخورند.
البته این بر مبنای یکی از مقالات و کتابهای «زیگموند فروید» نوشته شده و جورج اورول از فروید وام گرفته است. باری «جورج اورول» میخواهد بگوید که رسانههای وابسته و نهادهای اقتدار از ما سوءاستفاده میکنند، اما چطوری سوءاستفاده میکنند؟ با ضربه زدن به پاشنهی آشیل ما.
پاشنهی آشیل ما یک پدیدهی روانشناختی است؛ یعنی وقتی که ما تمایل داریم که از بعضی مسائلمان به سمت یک پدیدهی جهانی مثل جام جهانی فوتبال فرار کنیم، رسانهها از این تمایل به فرار ما استفاده میکنند و سوار آن میشوند و این ماجرا را برای ما بزرگ نشان میدهند.
اگر ما هیچ کدام تمایلی به فرار از مسائلمان نداشته باشیم، فوتبال را از فوتبال بزرگتر نمیبینیم اما وقتی که دلمان میخواهد یک ماه بیخیال دغدغههایمان شویم و فقط بنشینیم نگاه کنیم که چه کسی به چه کسی گل میزند، خب رسانهها هم از این استفاده میکنند. بنابراین این ماجرا یک ماجرای دوطرفه است؛ یعنی نهادهای اجتماعی برساختهی وضعیت زیستی-روانی بشر هستند و وضعیت زیستی-روانی بشر هم برساختهی نظامهای اجتماعی است. این یکطرفه نیست.
روانکاوان گاهی اوقات از این طرف بام میافتند که فکر میکنند هر اتفاقی در اجتماع میافتد یک ریشهی روانی در فرد دارد. از آنطرف قضیه هم ممکن است جامعهشناسان دچار این ماجرا شوند و از آن طرف بام بیافتند که فکر کنند هر مسالهای که در یک فرد وجود دارد براساس یک نظام اجتماعی است و اصلا به رسمیت نشناسند که حالا ممکن است فردی بهصورت ژنتیکی پرخاشگر باشد.
بهنظر من روایت درست این است که نهادهای اجتماعی براساس نیازهای زیستی-روانی بشر شکل گرفتهاند و وضعیت زیستی-روانی بشر هم برساختهی نظامهای اجتماعی است و اینها مثل یک تز و آنتیتز هگلی با همدیگر در یک دیالکتیک هستند.
بنابراین حتما اگر ما آدمهای تلقینپذیری نباشیم رسانه نمیتواند به ما کالایی که لازم نداریم را بفروشد. تلقینپذیری یک امر درونروانی است اما وقتی که رسانه بر این تلقینپذیری سوار میشود و در ما یک طمعی ایجاد میکند که همهمان خیال میکنیم به یک کالایی نیاز داریم، حالا خود این طمع و اشتیاق، باعث میشود بیزینسهایی ساخته شود و بنابراین باز طمع روانی ما در ساختن یکسری نهادهای اجتماعی، یکسری بیزینسها و یکسری تعاملات اقتصادی تاثیر میگذارد.
در حقیقت سببیّت اینها همدیگر را نقض نمیکنند. بالاخره ما یک مسوولیت فردی هم داریم و باید شهامت مواجهه با مسائل روانی و وجودی خودمان را داشته باشیم و بر تامل بر رنجهای وجودیمان مقاومت کنیم و به تب تند جام جهانی فوتبال، به یک گروه تلگرامی یا به یک شبکهی تلویزیونی فرار نکنیم.
نباید چنین باشد که تا به خانه میرسیم تلویزیون را روشن کنیم، چاییمان را جلوی تلویزیون بنوشیم، شام را جلو تلویزیون بخوریم، با خانواده هستیم تلویزیون تماشا کنیم، مهمان بیاید تلویزیون تماشا کنیم و … این یک مشکل درونروانی ما است که دلایل مختلفی میتواند داشته باشد.
فرار از تنهایی، سکوت، تامل، مراقبه و مسائل وجودی به رسانه است. اما از آن طرف قضیه، باز نهادهای اجتماعی از همین ماجرا استفاده میکنند تا اینکه ما را بیشتر اسیر، درگیر و استثمار کنند و ما را به بردگی فرهنگی بکشانند و مسؤولیت جمعی ما هم نقد این نهادهای اجتماعی، بایکوت آنها و مقاومت در برابر آنهاست.
- یعنی وضعیت مطلوب این است که انسان با دردها و مسوولیتها و آن واقعیت هستی بیرونی و درونی خودش مواجه بشود، این به بهتر شدن زندگیاش کمک میکند؟ یا اصلا کلا این وضعیتی هست که انسان میخواهد از خودش بیرون بیاید و رسانهها هم به این دامن میزنند. این را نامطلوب میدانید؟ و وضعیت مطلوب کدام است؟
واقعا راجع به انسان نمیشود یک نسخهی واحد داد به دلیل اینکه وقتی ما راجع به گونهی انسانی صحبت میکنیم آنقدر تنوع مسائل انسانی و تنوع ژنتیک انسانی و تنوع تفکر انسانی زیاد است که یک نسخهی واحد دادن حتما منجر به فروافتادن و سقوطی میشود که خیلی از نظریهپردازهای حوزهی روانکاوی و فلسفه هم دچار این فروافتادن و یافتن شاهکلیدی شدند و نسخهی واحدی تجویز کردند.
بنابراین من نمیتوانم بگویم حتما انسان باید چنین کند. ولی اساسا ما باید تحمل تنها شدن، تامل کردن، به درون خود رفتن و به احوالات نفسانی خودمان آگاه شدن را داشته باشیم. این یک بحث خیلی کلی است؛ اینکه چگونه باید این اتفاق بیفتد؟ آیا ما باید تنها شویم؟ آیا ما باید دورههای اعتکاف داشته باشیم؟ آیا ما روزانه باید مراقبه داشته باشیم؟ آیا ما باید تراژدی بخوانیم و تئاتر ببینیم؟ آیا ما باید پیش روانکاو برویم؟
این بایدها بایدهایی است که ممکن است در هر آدمی متفاوت با آدم دیگری باشد. ولی اینکه ما اساسا به سراغ دروننگری و بررسی احوالات درونی خودمان نرویم و فقط ذهنمان در حال پیگیری و مشاهدهی اتفاقات بیرونی باشد، این باعث میشود ما از یک بخشی از خودمان غافل بمانیم و خیلی وقتها ممکن است که آن چیزی را که باید در درون حل کنیم در بیرون دنبالش بگردیم.
برعکس این هم اتفاق میافتد: گاهی بعضی از آدمها هم همهاش به درون خودشان میخزند و به مسائل اجتماعیای و مسائل شهروندیای که باید به آن توجه کنند، ارزشی نمیدهند. به جای توجه به امر سیاسی که ساخت تدبیر کلان زندگی ماست، مرتب در حال به درون خزیدن، تحلیل روانی، مراقبه، مصرف روانگردان و امثال اینها هستند.
یعنی گاهی اوقات وقتی ما در بیرون با بنبست مواجه میشویم، به شکل افراطی به درون میپردازیم و گاهی که در درون با بنبست مواجه میشویم، جذب و غرق رخدادهای بیرون می شویم. پس این امری است که ممکن است ما از دو طرف دچار مشکل شویم.
- در سطح جهانی یک نابرابری خیلی عمیقی وجود دارد. یک گپ خیلی بزرگ. و ناعادلانه رسانهای وجود دارد که یکی از آنها را در یکی از سخنرانیهای ترامپ شاهد بودیم. او در یک سخنرانی گفت: «الان در آنجا (منظورش ایران بود) یک سیل بزرگی آمده که خب شماها از آن بیخبر هستید (خطابش به مردم بود) چون رسانههای ما پوشش ندادند و .. از دیگر سو دوباتن اشاره میکند وقتی از زندگی عادی مردمان یک منطقه تصوری نداریم، نمیتوانیم در هنگامهی بحران آنها را درک کنیم. به نظر شما این که زندگی عادی بسیاری از مردمان چه در ایران (همه به جز تهران) و چه در خارج از ایران (جهان سومی) در اخبار و رسانهها به صورت روزانه نیست، در این که در زمانه بحران حس همدلی کمتری به وجود نیاید تاثیرگذار نیست؟ مثلاً مردم اروپا از ما تصور یک کشور بحرانزدهای دارند که زندگی عادی کمتر در آن جریان دارد و برای همین شاید برایشان قابل درک نباشد که سیل چگونه زندگی عادی در ایران را مختل میکند. طبیعی است که این ایماژ را از رسانهها دارند. مثلا نگاه کنید به حادثه کلیسای نوتردام و وسعتی که پیدا کرد، و این درحالی است که میگویند در صنعا (پایتخت یمن) هم یک آثار باستانی خیلی یونیکی بوده که نابود شده و هیچ کس هم خبردار نشد. با توجه به این وضعیت، به نظر شما انسانی که میخواهد در برابر این وضعیت مقاومت کند مخصوصا روزنامهنگاران و روشنفکران؛ چطوری میتوانند و چه کاری از دستشان برمیآید؟ با وجود این همه رسانهها و غولهای رسانهای که پول و سرمایه هم دست آنهاست، وظیفهی شخصی ما چیست؟ چطوری میتوانیم خودمان را نسبت به این وضعیت آگاه کنیم؟
خیلی بار سنگینی روی دوش فرد نمیتوانیم بیندازیم، بهخاطر اینکه هر کدام از ما نمیتوانیم یک رسانهی شخصی برای خودمان داشته باشیم یا هزینه یک رسانهی قدرتمند و مستقل را بدهیم. بنابراین در این شرایط فعلی، در این عصر رسانه، حتی روشنفکر هم ممکن است که دچار آن پدیدهی «واقعیت حاد» (Hyper reality) که ژان بودریار مطرح میکند، بشود.
راهحلی که من برای خودم در نظر گرفتم و شاید به کار بعضی بیاید این است که اساساً خودم را با اخبار روزانه درگیر نمیکنم؛ یعنی تلویزیون روشن نمیکنم، روزنامه نمیگیرم و شخصاً در شبکههای اجتماعی حضور ندارم و این باعث میشود که من هر روز با یک بمباران خبری مواجه نباشم.
چه کلیسای نوتردام آتش بگیرد (که یک هفته بعد ممکن است از همکارانم بشنوم) و چه اتفاقی در همین ایران بیفتد، هیچکدام را متوجه نمیشوم. من اگر بخواهم با اخبار مواجه شوم به سراغ ماهنامههای تحلیلی میروم، به سراغ برنامههای مستند میروم و نه برنامههای خبری. سعی میکنم خودم را در معرض امواج دائمی (که هیچ کمکی به اینکه من ساختارمند و هدفمند حرکت کنم نمیکنند) قرار ندهم. اگر قرار است یک کاری برای کمک به بحرانزدهها بکنم، این کار را از انتهای سال ۱۳۹۷ برای اجرا در سال ۱۳۹۸ طراحی میکنم.
برنامه ریزی میکنم که من این سهم از وقتم و این سهم از انرژی یا این سهم از پولم را در یک NGO ای میگذارم. آن NGO قرار است یک تیم تحلیلگر داشته باشد و آن تیم تحلیلگر بر مبنای مطالعه و تحلیل تخصصی کلاندادهها به این نتیجه برسند که مهمترین مسالهی جاری ما مثلا در حوزهی کودک چیست و ما قرار است در آن NGO در این حوزه کار کنیم نه اینکه اخبار بگوید در چه حوزهای الان نیاز است که ما کار کنیم.
ما برای خودمان مثل یک سازمان چشمانداز داریم و ماموریت داریم و این ماموریت و چشماندازمان را به شکل راهبردی از ابتدای سال تا انتهای سال ترسیم کردیم و در آن جهت پیش میرویم و اینطوری نیست که رادیو و تلویزیون یا روزنامه را باز کنیم تا آن روزنامه به ما بگوید که الان وضعیت چیست و چه باید کرد و ما تازه الان تصمیم بگیریم که الان باید به سراغ منابعمان برویم و منابعمان را صرف چه چیزی بکنیم.
ما در سطح کلان هم میبینیم یک چنین کنشهایی به نمایش درمیآید؛ مثلا زمان بحران مسوولان تازه به این فکر میافتند که برای بحرانزدهها بودجه تامین کنند. مگر بودجهی جاری مملکتی که هر سال با بحران سیل، زلزله و امثال این درگیر است، نباید از قبل نباید در بودجه پیشبینی میشد؟ ما که برای پیشگیری از آسیبهای طبیعی کاری نکردهایم، تازه این اتفاقات که میافتد به فکر فراهم کردن پول خسارت میافتیم.
در سطح فردی هم طبیعی است که ما سرتیتر روزنامه را نگاه میکنیم و تصمیم میگیریم که امروز چه کار کنیم! درحالیکه ما باید خودمان را از این بمباران رسانهای کنار بکشیم و خودمان انتخاب کنیم که چه منابع تحلیلیای (آن هم نه بهصورت روزمره بلکه به صورت یک خط سیر مطالعاتی) را بررسی کنیم و بر آن اساس برای خودمان یک خط سیری را بکشیم که امسال من برنامهام در ارتباط با دنیای بیرونم چه چیزهایی است. طبیعی است که هر برنامهای یک ذخیرهای هم بیرون میگذارد، که اگر یک اتفاقی در این حد افتاد، من ممکن است که یک هفته برنامهام را تغییر بدهم و مثلا به یک جایی برای کمکرسانی بروم.
اما اینکه من اصلا چنین برنامهای را ندارم؛ یعنی من اصلا برای مددکاری، امدادگری و برای مقابله با سوانح هرگز آموزش ندیدهام، امکانات بدنی و مهارتیاش را هم ندارم؛ اما یک دفعه میگویند فلان جا اینطوری شد و من میگویم بچهها بلند شوید برویم، این اساسا نه به آن منطقه کمک میکند و نه به رشد من. فقط من تحتتاثیر هیجان کنشهایی انجام میدهم و تا درگیر هیجان هستم، خودم را از هر دغدغهای راحت میکنم چون فکر میکنم من الان درگیر این ماجرا هستم.
آنجا که هیجان فرو مینشیند و من برمیگردم دوباره دچار همان سردرگمی هستم که قبل از این حادثه، ماجرا و بحران داشتم. بنابراین من فکر میکنم که باید ساعتهای زیادی رسانهها را خاموش کنیم، ساعتهای زیادی تلویزیونها را ببندیم و موبایلمان را روشن نکنیم و یا اگر روشن میکنیم بدانیم که برای این کار قرار است از این ساعت تا این ساعت پای این ابزار بنشینم.
در این صورت دیگر وقتی فیلمی را اینستاگرام به من پیشنهاد میدهد و یک فیلمی یا خبری را یاهو به من پیشنهاد میدهد، در مقابل این پیشنهاد همانطور که به بازار میروم و میدانم که همه چیزهای خوشگلی که وجود دارد را نباید بخرم، همینطور وقتی که در فضای رسانه میروم میدانم که من بیشتر از یک ساعت وقت ندارم که پای لپتاپم بنشینم و همان یک ساعت هم قرار شده که من این کار مشخص را انجام دهم.
بهنظر من ما باید یک رژیم اینچنینی به خودمان بدهیم وگرنه ما صددرصد مقهور بحرانسازیهای دائمی و بمباران رسانهای میشویم و همانطور که عرض کردم به یک بردگی فرهنگی دچار میشویم. انگار رباتهایی هستیم که قرار است در یک اتاق فکرهایی برای ما فکر شود و ما قرار است اجرایش کنیم. حتی وقتی داریم ایثارگری میکنیم، این ایثارگری برای ما طراحی شده و بنابراین ما در آن لحظه ربات ایثارگر هستیم.
** پس اینکه مولانا میگوید «هر که را افزون خبر جانش فزون» منظورش خبرهای دیگری بوده؛ نه این خبرهایی که دائماً از رسانه پخش میشود.
بله؛ منظور مولانا آن نوع آگاهی بوده که خودش آن را «علم کلّی» نامیده و دکتر سروش آن را «بسط تجربهی نبوی» مینامند.
- در کنار تمامِ مصیبتهایی که حوادث طبیعی دارند، از منظری میتواند نگاه انسان مدرن را متحول کند و جانِ ملتهب او را آرام بخشد. دوباتن اشاره میکند که نفس ما وقتی خودش را در موقعیتی بیابد که توسط نیروهایی بسیار قدر قدرتتر از هر بشری مقهور شده شاید اندکی آرام بگیرد. نظر شما در این رابطه چیست؟ بهنظر شما چه زمانی مناسب است که رسانهها در این موارد ورود پیدا کنند. شما اینجا چقدر با دوباتن همدل هستید؟ بهنظر شما اصلا مناسب است که رسانههای عمیقتر بعد از بحرانها در این موارد ورود پیدا کنند و آن را هم گوشزد کنند یا نه؟
من می خواهم این پرسشتان را به جای نگاه آلن دوباتن، از نگاه کارل گوستاو یونگ پاسخ دهم. انسان مدرن موفق شده که کنترل زیادی بر جهان اعمال کند؛ موفق شده که بر جاذبهی زمین غلبه کند، با ماشینهای عظیمی در هوا پرواز کند، موفق شده که آب و هوا را کنترل کند و وقتی گرمش میشود یک دکمه بزند و air conditioner خانه را خنک کند، موفق شده که وقتی آبمروارید (کاتاراکت) میگیرد برود لنز ناکارآمد را از چشمش درآورد و در چشمش لنز جدید بگذارد و موفق شده طول عمر خودش را نسبت به انسان چند هزار سال پیش۴۰-۳۰ سال افزایش بدهد.
انسان باور کرده که جهان را میتواند کنترل کند. بعضی وقتها این موجود با پدیدههای غیرقابل کنترل جهان مثل مرگ مواجه میشود که هنوز نتوانسته کنترلش کند و حداقل تا چند دههی آینده هم نخواهد توانست؛ مواجهه با این پدیدهها موجب فروپاشی و شکستن میشود. چرا که انسان عصر صنعت و تکنولوژی یاد گرفته که باید بر جهان کنترل اعمال کند و به قول یونگ نرینهروان یا نرینهجان یا آنیموسی با جهان مواجه شود.
(قبلا راجع به سبک زندگی آنیمایی و آنیموسی با هم یک گفتوگوی مفصل داشتیم و خوانندگان شما میتوانند متن آن مصاحبه را در سایت drsargolzaei.com بخوانند) حالا اگر رسانه این تلنگر و تذکر را به این آدم بزند که ای انسان! تو بهرغم تمام این دستاوردهایی که بهکار بردی در مقابل مجموعهی این زندگی ناتوان هستی و در سطح کلان زندگی تعیینکنندهی هیچ چیزی نیستی؛ این باعث میشود که تعادلی بین آن جنبهی آنیموسی و آن جنبهی آنیمایی (بین آن نرینهروانی و مادینهروانی) اتفاق بیفتد که دست از کنترلگرایی زیاد بردارد و بداند که بسیاری از چیزها در اختیارش نیست و قرار نیست به آن حداکثرهای رفاه، ایمنی و برخورداری برسد، اینچنین یک تعادل آنیمایی/آنیموسی میتواند برای فرد ایجاد شود.
البته تسلیم در برابر جهان آنگونه که هست، گرچه خیلی از بخشهایش برای ما دردناک است و تاب آوردنش سخت است، همان چیزی است که در ادیان شرقی بهخصوص تائوئیسم و بودیسم به سمت آن زیاد تمایل نشان داده میشود؛ مثلا در آئین شینتوئیسم به اینکه طبیعت مورد ستایش قرار بگیرد، خیلی اهمیت داده میشود؛ اینکه تا جایی که ممکن است جهان پیرامونیمان را تغییر ندهیم و دستکاری نکنیم.
انسان مدرن عصر صنعتی یاد میگیرد آنیموسی و نرینهروانی با جهان مواجه پیدا کند، تلنگرهایی که بهش مرتب یادآوری میکند که در سطح کلان زندگی در دست تو نیست، بهنوعی میتواند به او کمک کند. مانند تذکراتی که خیام میدهد؛ «ما لُعْبَتَکانیم و فلک لُعبَتباز» یا «این کوزه گر دهر چنین جام لطیف/ میسازد و باز بر زمین میزندش»…
ما بهجای بودیسم، تائوئیسم و شینتوئیسم میتوانیم از همین تلنگرهای خیّامی کمک بگیریم. تلنگرهایی که کمک میکند فرد آن بخش مادینهجانیاش و آن قسمتی که با جهان ارتباط ستایشگرانه دارد و آن قسمتی از روان انسانی که حتی ممکن است با الهام و مکاشفه معانیای را برای جهان کشف کند یا شاید خلق کند (قبلا راجع به این که ما معنای زندگی را کشف میکنیم یا خلق با هم یک گفتوگوی مفصل داشتیم و خوانندگان شما می توانند متن آن یادداشت را هم به نام کشف یا جعل معنا در سایت drsargolzaei.com بخوانند)، در او فعال شود. بنابراین اگر رسانه این تلنگر خیامی را انجام دهد نه تنها مضر نیست، بلکه مفید هم هست.
.
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=879
این مطلب به زبانهای English در دسترس است