رواندرمانی: کثرتاندیشی و عملگرایی
افلاطون گفته است ما انسانها همانند غار نشینهایی هستیم که هیچگاه نمیتوانند از غار بیرون بروند و دست و پای آنها را زنجیر کردهاند و رو به دیوار غار نشاندهاند و اتفاقاتی که در بیرون غار میافتد را نمیتوانند ببینند و فقط میتوانند از طریق سایههای آن اتفاقات که روی دیوار غار میافتند حدسیاتی در مورد آنچه دربیرون غار رخ میدهد، بزنند. در واقع «تئوری افلاطون»، ناشناختنی بودن جهان را به ما نشان میدهد و این که حقیقت برای انسان ناشناختنی است.
در ریاضیات، نظریهی «کورت گودل» که نقد تلاش «برتراند راسل» بود و در فیزیک هم در اصل عدم قطعیت «هاینزنبرگ» (uncertainty principle) شبیه همین نگاه را داریم: در این تئوری هاینزنبرگ بیان میکند که برای ما غیر ممکن است که هم موقعیت دقیق یک ذره را و هم اندازه حرکت آنرا همزمان اندازه بگیریم یعنی ما هر چیزی را بخواهیم اندازه بگیریم در کنارش اندازهی دیگری را از دست میدهیم و همیشه گوشهای از حقیقت را میبینیم (اگر از یک زاویه به چیزی نگاه کنیم زاویه دیگر را از دست میدهیم) هر چه بخواهیم با دقت بیشتری ببینیم باز هم بخش وسیعی را از دست میدهیم. (یا اقیانوسی با عمق یک بند انگشت را بهدست میآوریم یا حوضچه عمیقی با محیط کف دست را. که بهاین حالت دوم دیدگاه «کاهش گرا» یا reductionist گفته میشود که روش علم امروزه همین است.
«مولانا» نیز در داستان فیل و تاریکی ناتوانی کسانی را که در تاریکی هستند را بیان میکند که هرکدام به جایی از فیل دست میکشند ولی نمیتوانند تصور درستی از فیل داشته باشند ولی در نهایت میگوید:
در کف هر یک اگر شمعی بدی
اختلاف از بینشان بیرون شدی
و معتقد است چون شمع نداشتند هر کدام بخشی از حقیقت را دیدند و نه تمام حقیقت ولی «سنائی در حدیقه الحقیقه» این داستان را به گونهای دیگربیان کرده:
آن افراد در تاریکی نبودند، آنها کور بودند و با شمع هم نمیتوانستند ببینند.
با این دیدگاه میتوان گفت :
در واقع جهان برای انسان ناشناخته نیست بلکه جهان برای انسان «ناشناختنی» است. بر همین اساس «دیوید هیوم» فیلسوف انگلیسی در کتاب «در باب دین فطری» برهان نظم را به چالش میکشد و به خداشناسانی که بر اساس برهان نظم (جهان منظم است، هر نظمی ناظمی دارد، پس جهان ناظمی دارد) وجود خدای ناظم را اثبات میکنند میگوید مگر شما توان شناخت این جهان پیچیدهی چند لایهی عظیم را دارید که بر منظم بودن آن گواهی میدهید؟!
ریاضیدانان و فیزیکدانان و اپیستمولوژیستها (شناخت شناسها) به ناتوانی انسان در شناخت جهان گواهی میدهند، شما چگونه بر شناخت جهان اطمینان دارید؟! خلاصهی کتاب دیوید هیوم را در کتاب «آثار کلاسیک فلسفه-نایجل واربرتون- انتشارات ققنوس» میتوانید بخوانید.
البته فیلسوفان ابتدای رنسانس همچون «رنه دکارت» فرانسوی فکر میکردند که انسان با ابزاری که در اختیار دارد (عقل) قادر خواهد بود جهان را بشناسد به شرطی که استفادهی درست از عقل را بیاموزد (فلسفهی اصالت عقل را در کتاب سیر حکمت در اروپا نوشتهی محمدعلی فروغی بخوانید).
ولی فیلسوفانی که از «امانوئل کانت» تاثیر پذیرفتند و نیز فلاسفهی «تجربه مدار» شبیه «اصالت عقلیها» فکر نمیکردند بلکه عقیده داشتند که قالب ذهنی ما اینگونه است که در جهان در جستجوی هرچه باشیم همان را پیدا خواهیم کرد. اگر با سبو در این رودخانه برویم ممکن است با آب برگردیم و اگر با صافی برویم ممکن است با سنگ ریزه برگردیم! بنابراین، ادراک ما «مسبوق به سابقه و مصبوغ به صبغهء» حافظه و خاطره و باورهای ماست.
مفهوم «پلورالیسم» (تکثر اندیشی) همین است که هیچ روایتی از حقیقت، از روایتی دیگر، به حقیقت نزدیکتر نیست. هر حقیقتی که ما به آن باور پیدا کنیم در زندگی ما جریان پیدا میکند. به قول عیسی مسیح: «خواهی دید، آنگاه که باور کنی» و به گفته کورزی بسکی:
the map is not the territory (نقشه قلمرو نیست)
هر برداشتی از هستی یک نقشهای از هستی است و کل آنرا شامل نمیشود و هیچکدام از آن نقشهها هم نسبت به نقشه دیگر به حقیقت نزدیکتر نیستند ،اما برخی از آنها ممکن است برای مقطعی از زندگی ما کاربردیتر باشند، چکش از قیچی بهتر نیست و قیچی هم از چکش بهتر نیست اما هنگامی که قصد شکافتن پارچه را داریم قیچی کاربردیتر است.
اساس فلسفهء «پراگماتیسم» هم باز همین است. این فلسفهای است که «ویلیام جیمز» روانشناس آمریکایی آنرا با عنوان فلسفه پراگماتیسم (عمل گرایی) مطرح کرد. کاری که ویلیام جیمز کرد این بود که گفتمان روانشناسان را از علمای اخلاق جدا کرد. زیرا که علمای اخلاق بر این باورند که چیزی که تجویز میکنند به حقیقت نزدیکتر است اما در روانشناسی از درست و غلط اخلاقی یا شیطانی و الهی مذهبی قرار نیست سخن گفته شود بلکه از چیزی که به درد ما میخورد یا بدرد ما نمیخورد سخن گفته میشود (شاید بهنوعی تکیه بر اخلاق پسینی فایده انگار جان استوارت میل است). در یک جاهایی خشونت ممکن است بهکار بیاید و در جاهایی لطافت. و برای پاسخ به این باید سئوالاتی نظیر اینکه چرا؟ چگونه؟ کجا؟ چه کسی؟ چه موقع؟ مطرح شود.
در روانشناسی ما باید اطلاعات زیادی را بگیریم تا چنان موقعیتهای انتخاب را با دقت بشناسیم که بر اساس آن موقعیت همان چیزیکه برای فرد A تجویز میکنیم برای نفر B آن را ممنوع کنیم. پس روانشناسی «بسته به شرایط کاملا منحصر به فرد» لباس را طراحی میکند. پلورالیسم به این معنا نیست که انسانها باید در زندگی عملی سر در گم و سرگردان باشند و هیچ پاسخی برای سئوالهایشان وجود ندارد بلکه چیزی که ترجیح معرفتی ندارد ممکن است ترجیح کاربردی داشته باشد.
در کار بالینی ما قرار است «تکثراندیش و عملگرا» باشیم. درمانگر قرار است برای این که الگوی «بالغ»بودن باشد و مراجع خود را از «دوگانهء رنج آور کودک-والد» بیرون بکشد. اساسا در «تفکر والدانه» تمام دعوا بر سر این است که حقیقت مطلقی وجود دارد که من به آن رسیدهام و مشکل از همین بستر فکری است که کسی تصور میکند حقیقتی وجود دارد که قابل فهم کامل بشر است و بر سر آن تلقی خود از حقیقت میجنگد.
جنگ هفتاد دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند (حافظ)
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود (مولانا)
یونگ در ابتدای سخنرانی خود در کالج تاویستاک گفت: «من یونگی نیستم شما هم یونگی نباشید». (کتاب اصول نظری و شیوهء روانشناسی تحلیلی – کارل گوستاو یونگ – ترجمه دکتر فرزین رضاعی – انتشارات ارجمند)
چرا چنین گفت؟ چون عده ای «یونگی» میشوند، یعنی نظرات یونگ را که خودش تکثراندیش و عملگرا بود برای خودشان تبدیل به یک مذهب میکنند، یا فرویدی یا آدلری میشوند، چرا که به این درک نرسیدهاند که روانشناسی بالینی نمیتواند مقید به یک تئوری باشد. روانشناسی اجتماعی میتواند از چارچوبهای ریاضیوار اصالت عقلی بهره ببرد ولی در کار بالینی «ناچاریم» اومانیست باشیم. به قول یونگ:
Every individual is an exception of the rule!
انسان ابتدا شروع کرد به پرستیدن بتها و بعد زمانی که بتها را شکست شروع کرد به پرستیدن بت شکنها یا تبر بتشکنی! که علم در واقع یک تبر بتشکنی بود که برای برخی تبدیل به بت شد و به این نحوهی نگاه به علم، علم زدگی یا scientism میگوییم که «راسل ایکاف» در کتاب «عصر سیستمها» این نگاه را نقد میکند.
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
مطالب مرتبط
- قضیهٔ فیثاغورث و شهادت انسانی امین!
- روانشناسی پسامدرن
- نیک و بد نسبی است، این را هم بدان!
- روانکاوی: شوری مذهبی، رسالتی اجتماعی!
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=98
1 دیدگاه
پینگ کردن: چرا روانشناسی اجتماعی؟ - دکتر محمدرضا سرگلزایی - روانپزشک