روانکاوی: شوری مذهبی، رسالتی اجتماعی!
تفاوت عمدۀ بین رفتارگراها و روانکاوها در نگاهی است که این دو گروه به ماهیت ذهن دارند. رفتارگراها، ذهن را امری «پسینی» میدانند و روانکاوها ذهن را امری «پیشینی». معنای پسینی بودن ذهن از دید رفتارگراها این است که ذهن آدمی در هنگام تولد همچون تابلوی سفیدی است که توسط حوادث پس از تولد شکل میگیرد.
قطعا خود این تابلوی سفید ویژگیهایی دارد که یکی از مهمترین ویژگیهای آن همین سفید بودنش است؛ یعنی دارای قابلیت یادگیری است و از حوادث و رویدادهای محیط آموزش میگیرد: زبان میآموزد، رفتار اجتماعی میآموزد و یاد میگیرد از چه چیزهایی بترسد و از چه چیزهایی نترسد. بنابراین از دید رفتارگراها، درمان نیز یک فعالیت آموزشی است: اختلالات روانی حاصل «بدآموزی» است و در طی درمان، آموزههای مفید قرار است جایگزین آموزههای کژکارانه شوند.
اما از دیدگاه روانکاوان، ذهن ما تابلوی سفیدی نیست که محتویات آن «پس از تولد» بر روی آن نوشتهشوند؛ بلکه «پیش از تولد ما» بر روی این تابلو خط و خطوط و نقش و نگارهایی وجود دارند؛ به همین دلیل گفته میشود که ذهن، ماهیتی «پیشینی» دارد.
چه چیزهایی پیش از تولد ما بر روی تابلوی ذهنی ما نوشتهشدهاند؟
«زیگموند فروید» برای نامگذاری این محتویات پیشینی از اصطلاح «میراث نیاکانی» یا «Phylogenetic Endowment» و «کارل گوستاو یونگ» از اصطلاح «ناخودآگاه جمعی» «collective unconsciousness» استفاده کرد.
روانکاوان مهمترین تجلی این «امر پیشینی» را رؤیاهای ما میدانند. شما نمیتوانید رؤیاهای یک نفر را بفهمید مگر این که با تاریخ آشنا باشید؛ تاریخ خانواده، قبیله، ملت و تاریخ بشر. از دیدگاه روانکاوی خوابهای ما، هم شخصی هستند و هم غیر شخصی! وقتی من در خواب مادرم را میبینم این تصویر در عین حال که تصویر مادر من است، تصویر «کهن الگوی مادر» نیز هست، این رؤیا میتواند بازگو کنندۀ موضوعی در رابطۀ من و مادرم باشد و میتواند هیچ ربطی به ارتباط من و مادرم نداشته باشد بلکه بیان ارتباط انسان امروز و کهن الگوی مادرِ اعظم (ایزدبانو گایا) باشد! در واقع «رؤیا ساز» درون ما از تصاویر و تجارب روزمرۀ ما بهره میبرد تا پیامی باستانی را به ما منتقل کند! این رؤیاساز کیست؟ خرد نیاکان ماست که دربارۀ تجارب روزانۀ ما نظر میدهند!
رفتارگراها دربارۀ رؤیاها چه نظری دارند؟
آنها به وجود این رؤیاساز و روان نیاکانی باور ندارند و رؤیا دیدن را صرفاً نوعی پردازش اطلاعات میدانند؛ چنانکه گویی پس از به خواب رفتن ما، مغز در حال نشخوار اطلاعاتی است که در طول روز به معدۀ شناختیمان فرستادهایم و معده فرصت هضم آن را نداشتهاست. اکنون که ورودی اطلاعات مسدود شده، محتویات این معده، بازجویده میشوند تا برای هضم آمادهتر باشند!
وقتی با دید رفتارگراها وارد فضای درمان شویم، نیازی به دانستن «تاریخچۀ فرد» نداریم؛ تنها دانستن «تاریخچۀ علامت هدف» برای ما کافی است. اگر فرد دچار اعتیاد است، تاریخچۀ اعتیاد او را میکاویم و اگر دچار فوبیای پرواز است، راجع به هواپیماسواری و ترس او از پرواز کاوش میکنیم. اما در روانکاوی ما به دنبال یک بستر تاریخی هستیم؛ بستری که این فردِ منحصربه فرد را ساخته و سیگار کشیدن یا ترس از پروازِ او را از مشکلاتِ سایر مردم متمایز ساختهاست.
بنابراین از دیدگاه رفتارگرایان، برای درمان سیگار کشیدن یا ترس از پرواز یک فرد نیازی نیست که از رابطۀ والدین فرد یا از رؤیاهایی که میبیند پرس و جو کنیم؛ در حالی که از دیدگاه روانکاوی پرداختن به این «بستر علائم» یا «فردیت و شخصیت» مراجع ضروری است.
هدف درمان در رفتارگرایی، حلّ مسالۀ هدف است و در این امر نیز، موفق است. امکان این که مراجعه به رفتاردرمانگر منتهی به ترک سیگار یا سهولت هواپیماسواری شود، خیلی بیشتر است تا مراجعه به روانکاو. از دید روانکاو، مسالهای که شکایت مُراجع و علت مراجعه است، بهانهای است برای این که این فرد بداند که دربارۀ خودش چیزهای اندکی میداند و کنترل کمی بر زندگی شخصی خود دارد. پس وظیفۀ روانکاو این است که به او کمک کند که دربارۀ خودش بیشتر بداند؛ دربارۀ آن خودی که تا اعماق تاریک تاریخ امتداد دارد!
به همین دلیل است که رفتاردرمانی شروع و پایان مشخصی دارد و موفقیت و شکست آن نیز قابل تشخیص است؛ در حالی که روانکاوی شروعی مشخص و پایانی نامشخص دارد و هیچکس نمیتواند دربارۀ توفیق یا عدم توفیق آن نظری قاطع ابراز کند؛ نه درمانگر، نه درمانجو و نه شخص ثالث!
رفتاردرمانی نه تنها برای درمانجو، انتخاب راه روشنتری است که خودِ رفتاردرمانگر نیز زندگی حرفهای روشنتری دارد. رفتاردرمانگر همانند یک «تکنسین» بیرون از زندگی درمانجو ایستاده است و به او رفتارهای جدیدی را آموزش میدهد. کار او بسیار شبیه به یک مربی ورزشی یا یک فیزیوتراپیست است: آنچه اشتباه است مشخص است؛ آنچه هدف است هم مشخص است و مسیر تغییر هم مشخص است. اما کار یک روانکاو به این آسانی نیست: وقتی او با درمانجو به ژرفای تاریک تاریخ فرو میرود، تنها در مورد درمانجو چیزهای جدید کشف نمیکند، بلکه چیزهایی دربارۀ خود نیز کشف میکند! او با کاوش در رؤیاهای درمانجو وارد امری جمعی میشود و خود نیز با محتویات کشفشده تغذیه میکند!
در کتاب «تحلیل رؤیا» که پیاده شدۀ سمینار یونگ در این زمینه است به نکتۀ جالبی برمیخوریم: تعبیر یک نماد از رؤیای یکی از مراجعان، بر فضای روانی جلسۀ آموزشی یونگ تاثیر میگذارد و برخی از دانشجویان روانکاوی در هفته های بعد، رؤیاهایی مرتبط با محتویات رؤیای مورد بحث میبینند؛ نه رؤیاهایی که تکرار رؤیای مورد بحث باشند، بلکه رؤیاهایی که ادامه و تکمیل کنندۀ رؤیای درمانجو هستند و به نحوی سعی دارند بینش عمیقتری نسبت به رؤیای آن مراجع فراهم آورند!
مراجعان فروید و یونگ وارد رؤیاهای این پیشگامان روانکاوی میشدند و روانکاو با دیدن خواب آنها صاحب بصیرت متفاوتی راجع به خودش، درمانجو و رابطه درمانی میشود.
رفتاردرمانگر هم ممکن است راجع به مراجعانش خواب ببیند اما احتمالاً به این خوابها اهمیت نمیدهد، آنها را فراموش میکند و قطعاً طرح درمان را بر اساس این رؤیاها نمیریزد!
میبینیم که کار روانکاو شباهتی به یک «تکنسین» ندارد؛ کار او بیشتر شبیه به یک «جادوگر قبیله» یا «شَمَن» است. زندگی او به یک زندگی شخصی و یک زندگی حرفهای تقسیم نمیشود؛ مرز بین او و مراجعانش کمرنگ میشود؛ چیزی که «اینگمار برگمن» فیلمساز برجستۀ سوئدی در فیلم سینمایی «پرسونا» به خوبی به نمایش گذاشتهاست.
اینجاست که روانکاوی بیشتر به یک مذهب شبیه میشود؛ مذهب عصر صنعتی و مذهب پس از مدرنیته، و روانکاو به تعبیر فروید ردای کشیشی به تن میکند، اما ردای یک Secular Priest یا یک کشیش بیدین! فروید تلاش میکرد با حفظ سکولاریسم علمی، روانکاوی را پایهگذاری کند و این آغاز تعارضی شد که بسیاری از روانکاوان گرفتار آن شدند!
امروزه با روانشناسان و روانپزشکان زیادی مواجهیم که سعی میکنند روانکاوی را نیز به مثابه آموزهای در عرض درمان «شناختی-رفتاری» یا مدل طبی بیاموزند و مثل ابزاری در جعبه ابزارشان آن را بهکار ببرند، بدون این که به پیش فرضهای آن معتقد باشند. چنین درمانگرانی مجبورند با پایبندی به یک سری مناسک و آیینها و ژستها به خود و مراجعانشان بقبولانند که در حال انجام روانکاوی هستند!
روانکاوی، مذهبی است با یک رسالت اجتماعی: کمک به انسان سکولار جامعۀ صنعتی تا به دوران پسامدرن و عصر فراصنعتی کوچ کند. این گزاره شامل دو بخش است: بخش اول این که روانکاوی اساسا برای فرد و جامعهای که هنوز در عصر پیشمدرن زندگی میکند، مناسب نیست، چنین انسانی نه نیاز به روانکاوی دارد و نه روانکاوی دستاوردی برای او دارد! او چیزی را گم نکرده که قرار باشد با روانکاوی پیدایش کند! او از طریق مذهب پیشمدرن خود با تاریخ و با نیاکانش در ارتباط است و در زندگی دینی خود نیز با کاهن و شَمَنی در ارتباط است! نکتۀ دوم در این گزاره این است که روانکاو در یک جامعه صنعتیشده سکولار، مشغول به یک کنش اجتماعی و انقلابی است و نقش اصلاحگری را دارد که انسان مدرن را به عصر فرا مدرن متصل میسازد؛ پس تنها یک شور مذهبی و یک احساس رسالت میتواند موجب شود که کسی بتواند در چنین فضای مبهم، سنجش ناپذیر و چالش برانگیزی وارد شود؛ فضایی که کسوت احترام برانگیز «دانشمند» را از درمانگر میگیرد و دست او را از «ابزار» خالی میکند!
بگذارید این مقاله را با سخنانی از «کارل گوستاو یونگ» در کتاب «خاطرات، رویاها، اندیشهها» به پایان ببرم؛ جملاتی که بهترین معرف شور مذهبی و رسالت اجتماعی یک روانکاو هستند:
«همۀ نوشتههای مرا میتوان کارهایی تحمیل شده از درون دانست. منشاء آنها اجبار واقعی بود. آنچه نوشتم چیزهایی بود که از درون من به من حمله کردند. من به روحی که مرا تکان داد اجازه سخن گفتن دادم. من هرگز برای نوشتههای خویش منتظر عکسالعملها و واکنشها نبودم. این نوشتهها معرف موازنهای روحی برای عصر ماست و من ناگزیر از گفتن چیزی شدم که هیچکس مایل به شنیدن آن نیست. به همین سبب و به خصوص در آغاز، اغلب احساس بیکسی کامل میکردم. میدانستم که آنچه گفتم مقبول نخواهد بود، زیرا برای مردم زمان ما پذیرفتن پارسنگ موازنه دنیای خودآگاه دشوار است.»
من خیال میکنم کار روانکاوان در جامعۀ امروز ایران از کار یونگ نیز دشوارتر است زیرا ما در جامعه ای زندگی میکنیم که در تنگراه یک «عصر گذار» گیر کرده است. ترکیب غریب و ناسازی از عناصر پیشمدرن و عناصر مدرن در کنار هم حضور دارند! درمانگران ایرانی که خود نیز «دچار» امواج متشنج همین عصر گذار هستند، نمیدانند که کدام رویکرد را برگزینند! «قرائت رسمی» که مانع ارزیابی واقع گرایانۀ جامعه است نیز مزید بر علت است و نمیگذارد که اطلاعات تحریف نشدهای از «دوران تاریخی این قبیله» در دست داشتهباشیم!
در چنین وضعیتی پیشنهاد من به درمانگرانی که مایلند رواندرمانی را به عنوان یک «حرفه» برگزینند و از سردرگمی و گمشدن در تاریکیها بپرهیزند، این است که رویکرد رفتارگرایانه را پیش بگیرند. روانکاوی انتخاب خطرناکی است که ما را از ساحل امن «حرفه» به دریای ژرفی میبرد که تنها با داشتن «شوری مذهبی» و احساس «رسالتی اجتماعی» میتوانیم آن را تاب بیاوریم. در چنین شرایطی باید همچون یک «کنشگر اجتماعی» یا یک «میسیونر مذهبی» آمادۀ پرداخت هزینههای گرانی باشیم.
پینوشتها:
1- سمینار مورد اشارۀ یونگ دربارۀ رؤیاها در کتاب «تحلیل رؤیا» آمده است. این کتاب در سه جلد با ترجمۀ «رضا رضایی» و «آزاده شکوهی» توسط نشر افکار منتشر شدهاست. آنچه در این مقاله راجع به آن صحبت کردم در گفتار 3 و 4 جلد اول این کتاب آمدهاست.
2- کتاب «خاطرات، رؤیاها، اندیشهها» یونگ توسط «پروین فرامرزی» به فارسی ترجمه شده و توسط انتشارات «به نشر» منتشر شده است. آنچه در این مقاله آوردم از صفحات 229 و 230 این کتاب است.
3- دربارۀ رؤیاهای فروید دربارۀ بیمارانش میتوانید «رؤیای ایرما» را در دو کتاب زیر مرور کنید:
– دانشنامۀ فروید، شارون هلر، ترجمۀ مجتبی پردل، انتشارات ترانه
– فروید در مقام فیلسوف، ریچارد بوتبی، ترجمۀ سهیل سمی، انتشارات ققنوس
دربارۀ رؤیاهای یونگ درباره بیمارانش میتوانید فصل «بیماران من» را در همان کتاب «خاطرات، رویاها، اندیشهها» بخوانید.
4- شاید لازم باشد که راجع به کلمۀ مذهب در این مقاله توضیح دهم. زیرا استعمال مکرّر این کلمه با معنایی عرفی و عادتی ممکن است منجر به سوء تفاهم شود:
یونگ در کتاب «روانشناسی و دین» مذهب را «یک حالت روانشناختی» میداند که با شیفتگی همراه با خضوع و مراقبت ویژه نسبت به یک موضوع، مشخص میشود.
این موضوع حتی میتواند یک پژوهش علمی باشد. مثلا حالت روانی «داروین» در کشف تکامل تدریجی یا حالت روانی «پاستور» در کشف میکروبها؛ برای مطالعۀ بیشتر در این زمینه به صفحات 5 تا 12 کتاب روانشناسی و دین یونگ با ترجمه «فواد روحانی» از انتشارات شرکت سهامی کتابهای جیبی، چاپ دوم، 1354 مراجعه کنید.
Photo From: braungardt.trialectics.com
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=115