ریشههای هلنی اسطورههای کتاب مقدس
اسطوره (Myth) بن مایهی مشترک قصههاست. همانطور که از تعداد محدودی کلمه، بینهایت جمله ساخته میشوند، از بنمایههای محدود اسطورهای هم بیشمار قصه ساخته شدهاند. بسیاری از قصهها اگر از منظر اسطورهشناسی بازبینی شوند ریشهای باستانی و قدیمیتر از آن دارند که در بدو امر به نظر میرسد. آئین «بنیاسرائیل» از اولین آئینهای تکخدایی است، دینی که خدای واحد قهار (یهوه) را جایگزین خدایان متعدد کرد.
در قرآن آمدهاست که حضرت یوسف در زندان به همبندیهایش میگوید:
«یا صاحبی السجن، ءارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار»
(سوره یوسف/آیه ۳۹)
«ای یاران زندان، آیا خدایان پراکنده بهترند یا الله یگانه سختگیر؟»
این پرسش (که درواقع استفهام انکاری است یعنی خودش به سوال خودش پاسخ میدهد) مانیفست (محور اساسی) ادیان ابراهیمی است. چنانکه حضرت یوسف در آیه ۳۸ همان سوره میگوید:
«واتبعت مله ءابآئی ابراهیم و اسحق و یعقوب».
بنابراین یوسف آئین چند خدایی مصریان را که ریشه آئین هلنیسم یونان باستان است را رد میکند و آئین تک خدایی ابراهیمی را که آئین بنی اسرائیل است بر آئینهای چند خدایی ارجح میداند. با اینحال جالب است که بسیاری از داستانهای عهد عتیق (تورات) ریشه در آئین چند خدایی هلنی دارند. به سه نمونه این داستانها اشاره میکنم:
- «آگاممنون» فرمانده کل نیروهای یونان در جنگ تروا ارتشی جمع کرد تا با ناوگانی عظیم به تروا حملهبرد اما باد موافق نوزید و کشتیها متوقف و جنگاوران بیقرارشدند. آگاممنون با پیشگویی مشورت کرد. پیشگو گفت که اگر آگاممنون دختر زیبا و بی گناهش «ایفیژنی» را قربانیکند باد موافق خواهد وزید. آگاممنون برای قربانی کردن ایفیژنی اقدام کرد اما «آرتمیس» (ایزدبانوی شکار) در آخرین لحظات با جایگزین کردن یک گوزن نر برای قربانی، جان ایفیژنی را نجات میدهد.
- روزی به زئوس خبر رسید که آدمها از راه درست برگشتهاند و خدایان را گرامی نمیدارند. زئوس بلافاصله به زمین رفت تا درستی خبر را با چشمان خود ببیند. وقتی مشاهدهکرد که انسانها از راه راست برگشتهاند چنان به خشم آمد که تصمیم گرفت آدمیان را از روی زمین بردارد بنابراین از برادرش پوزیدون (خدای دریاها) خواست تا انسانها را در آب غرق کند.
آنگاه بارانی سیل آسا بر زمین فرو ریخت و زمین تا نوک کوهها به زیر آب فرو رفت. این بارش نه روز و نه شب طول کشید و هیچ کس بر زمین باقینماند جز دو کس که قلبی صاف داشتند: «دوکالیون و همسرش پیرها». آنها توسط «پرومته» از وقوع طوفان باخبر شدند بنابراین با نخستین قطرههای باران در صندوق چوبی بزرگی مملو از خوراکی و غذا نشستند و نجات پیداکردند. بعد از فروکش کردن طوفان دوکالیون و پیرها به معبد زئوس در کوه پارناس رفتند و صدایی را شنیدند که به آنان تعلیم داد که چگونه نسل جدید موجودات زنده را در زمین برویانند.
- «آکریزیوس» پادشاه «آرگوس» دختری داشت به نام «دانائه». روزی به معبد دلفی رفت و پیشگوی معبد، سرنوشت وحشتناکی را بر او آشکار ساخت. آن خبر این بود که فرزند پسری که دانائه خواهد زائید تاج و تخت آکریزیوس را واژگون میکند.
آکریزیوس برای اجتناب از این رویداد دخترش را در برجی محبوس کرد که امکان آمیزش او با مردان را منتفی کند اما زئوس (خدای خدایان) به صورت باران باریدن گرفت و به برج نفوذ کرد و با دانائه آمیزش کرد و از این آمیزش پسری به نام «پرسه» زادهشد. وقتی صدای گریه نوزاد از برج شنیده شد پادشاه دریافت که تمهیدات او بینتیجه ماندهاند بنابراین دستور داد دانائه و پرسه را در صندوق چوبی به آب بیاندازند تا غرق شوند اما زئوس این بار هم آنان را نجاتداد و «دیکتیس»، شاهزادهای که زنش فرزندی نمیآورد صندوق را از آب گرفت و دانائه و پرسه را در پناه خود گرفت.
با اولین نگاه به داستانهای فوق که از نظر تاریخی پیش از تورات و انجیل روایت شدهاند بذر داستان «ذبح حضرت اسماعیل به دست حضرت ابراهیم»، داستان «طوفان نوح»، داستان «بارداری حضرت مریم» و داستان «به صندوق گذاشتن حضرت موسی توسط مادرش» را پیدا میکنیم.
بدینسان متوجه میشویم که سرچشمه اغلب داستانهای کتب مقدس آئینهای تکخدایی، روایات آئینهای چندخدایی هستند و جریان تاریخی تفکر دینی، جریان گسستهای نیست، آئینهای چندخدایی و آئینهای تکخدایی مربوط به دو ساحت جداگانه نیستند، بلکه آئینهای چندخدایی ریشه و نیای آئینهای پرستش خدای واحد هستند.
همانطور که در جریان تکامل تدریجی، مغز بشر از تکثر و پراکندگی (اسکیزوفرنی تکاملی) به انسجام و هماهنگی بیشتر رسیدهاست داستانهایی نیز که برای فهم جهان ناشناختنی ناایمن میساخته از افسانههای چند خدایی به سوی افسانههای تکخدایی میل کردهاند، به جای خدایان متکثر، خدای واحدی نشستهاست و سایر خدایان، تبدیل به مامورین این خدای واحد شدهاند، (امشاسپندان در آئین زرتشت و ملائکه در آئینهای ابراهیمی).
اسطورهها، محصول تقابل تمنای بشر برای شناخت جهان هستند با آن خلع عمیق، تاریکی مطلق و ابهام غیرقابل حل که «آلبر کامو» در «اسطوره سیزیف» آن را «امر بسیط غیر عقلانی» مینامد و «حسین پناهی» در وصف آن میسراید: «پشت این پنجره جز هیچ بزرگی هیچی نیست!»
اسطورهها، «فرافکنی» تمناهای بشر بر این «هیچ بزرگ» هستند و سیر افسانهها و اسطورهها در «متون مقدس» بیش از آن که ارزش هستیشناسانه (ontologic) داشته باشد ابزاری ارزشمند است برای شناخت ذهن بشر یا همان «شناخت شناسی» (epistemology).
پی نوشتها :
- اسطورههای عصر هلنیسم را در این یادداشت بر مبنای دو کتاب زیر آوردهام:
*«نمادهای اسطورهای و روانشناسی مردان» نوشته «شینودا بولن» – ترجمه مینو پرنیانی – انتشارات آشیان – فصل پدران و پسران.
*حکایتهای فلسفی: «اسطورههای یونان» باستان نوشته «میشل پیکمال» – ترجمه مهدی ضرغامیان – نشر آفرینگان – فصول دوکالیون و پرسه. - برای مطالعه راجع به سیر تکامل ذهن بشر کتاب جایگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی نوشته «جولین جیمز» – ترجمه دکتر خسرو پارسا و همکاران – نشر آگه را بخوانید.
۳ – راجع به واکنش ذهن بشر به خلاء معنایی موجود در جهان، بخصوص بر اساس نظرات «آلبر کامو» و «داستایفسکی» دو فصل اول کتاب «روشنفکران رذل و مفتش بزرگ» نوشته «داریوش مهرجویی» – انتشارات هرمس را بخوانید.
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=153