تلاشم برای آزمودن قوۀ کشف و شهود به نتیجهای نرسید. حدس زدم که مشکل مریم در ارتباط با یک رابطۀ عاطفی در زندگیش است، ولی این حدس ارتباطی با کشف و شهود و الهام و اشراق نداشت، نوعی استنباط عقلی بود. مریم زن جوانی بود و اغلب زنانی در سن و سال مریم و در طبقۀ فرهنگی اجتماعی او وقتی با من مشورت میکردند موضوعشان یک ارتباط عاطفی بود بنابراین «صغری – کبرای منطقی» در ذهنم چیده شد:
1- مریم یک زن جوان طبقه متوسط شهری است.
2- اغلب زنان جوان طبقه متوسط شهری به دلیل مشکل در روابط عاطفیشان از من مشاوره گرفتهاند.
3- پس احتمالا مریم هم در حوزۀ روابط عاطفیاش دچار مشکل است.
این استنباط عقلی، نیاز به هیچ کشف و شهود، چشم سوم یا چشم برزخی ندارد. پس درمانگر میتواند با دانستن اصول تفکر صحیح حدسها و نتیجه گیریهای درستی داشته باشد. اما مسأله این است که این اصول تفکر صحیح تا کجا میتواند به درمانجو کمک کند.
باید رفت و دید! پس ادامه میدهم:
مریم و فریدون میآیند. در خانهام می پذیرمشان. این کار را قبلا «میلتون اریکسون» روانپزشک آمریکایی در فونیکس آریزونا انجام داده است، بنابراین پذیرش مراجع در منزل چندان ساختار شکنی و چارچوب گسلی محسوب نمیشود، البته از نگاه من، ولی شاید (بیشتر از شاید) بسیاری از همکاران این کار را نوعی «تخلف از اصول» محسوب کنند.
«میلتون اریکسون» در رواندرمانی یک وزنه است، پایهگذار انجمن هیپنوتیزم بالینی و اولین سردبیر ژورنال آمریکایی هیپنوتیزم پزشکی بود و مبدع «درمان استراتژیک». نام او در درسنامۀ روانپزشکی کاپلان و سادوک (کامپرنسیو) که مرجع رسمی تحصیلات تخصصی روانپزشکی است آمده است و درمانهای او در فصل درمان استراتژیک شرح داده شدهاند.
افراد بسیاری همچون سیدنی روزن، جی هی لی، ریچارد بندلر و جان گریندر هم به او و کارهایش استنادکردهاند. بنابراین به نظر خودم پذیرش مراجع در خانه ام یک ساختار شکنی محسوب نمیشود. از زمانی که طبابت و مطب رفتن را کنار گذاشتهام تک و توک مراجعینی که به گونهای میتوانند از من «بله» بگیرند را در محل کلاسهایم یا در کافی شاپ میبینم و اگر محدودیت فرهنگی- عرفی هم در بین نباشد بعضی از آنها را در خانه میبینم.
از آنجا که قرار شده بود مریم همراه فریدون به جلسات تراپی بیاید آمدنش به خانه ام با اصل «إحذرو مواضع التّهم» تعارضی نداشت. فریدون سال گذشته برای مهمانی به خانهام آمده بود و من نیز در ویلای فریدون اولین بار مریم را دیده بودم بنابراین ملاقاتهای درمانی در منزل از نظر من با ساختارهای درمانی تعارضی نداشت، آینده نشان خواهد داد که آیا استدلالهای من درست هستند یا روزی به این نتیجه خواهم رسید که باید بیشتر به «قراردادها» مقید میشدم.
آیا «گاف بزرگی» که مریم در اولین ملاقات در بارۀ من فرض کرده بود محصول همین بی احتیاطیها نبود؟! باید گافهای بزرگ زندگیام را فهرست کنم و ببینم کدام عنصر در شخصیت یا کدام الگوی تکراری در رفتارم این گاف ها را شکل دادهاند. آیا اکنون هم در حال تکرار این الگوهای پر هزینه هستم؟!
مریم و فریدون میرسند با یک بسته شکلات «مرسی». خوشامد میگویم. تابلوی بزرگ «چگوارا» که به دیوار خانه زدهام مریم را ذوق زده میکند و با تابلو عکس یادگاری میگیرد. میدانستم که مریم هم مثل من عاشق سبک زندگی چگواراست، سبک زندگی چریکی، جنگیدن برای عدالت و قربانی شدن برای آزادی، آزادی از زنجیر نهادها و قدرتهای نامشروع.
از منظر آرکه تایپی من و مریم هر دو در چارچوب آرکه تایپهای «جنگجو» و «شهید» قرار داریم به همین دلیل عاشق سبک زندگی چگوارا هستیم و آرزو میکنیم که ای کاش زندگی ما هم به سان چگوارا میگذشت. علاوه بر این که این «عشق مشترک» منظرهای از مریم را در اختیار من میگذارد، چشم اندازی از فضای درمانیمان را هم ترسیم میکند:
1- شباهت من و مریم باعث میشود ارتباط برقرار کردن با مریم برای من سخت نباشد، همدیگر را زود میفهمیم پس برای فهماندن مطالب به هم لازم نیست زور بزنیم: «آنچه ما می دانیم او میبیند، آنچه ما میبینیم او میداند!»
2- شباهت من و مریم باعث میشود «پاشنه آشیل» مریم را نبینم ، چرا که نقطه کور مریم نقطۀ کور من هم هست! ممکن است فرایند درمان تبدیل شود به تأیید دادن متقابل من و مریم به همدیگر. من به او کارت صدآفرین می دهم و او به من، آن هم برای چیزی که از نظر یک ناظر خارجی که همچون من و مریم گرفتار آرکه تایپ چگوارا نباشد یک اشتباه فاحش تکرار شونده است!
شاید این آگاهی بتواند کمک کند که به جای این که اشتباهات مریم را بخاطر شباهتشان به اشتباهات خودم نادیده بگیرم، اشتباهات خودم را به خاطر شباهتشان به اشتباهات مریم شفافتر و پررنگتر ببینم. شاید این نمونهای باشد از آنچه کارل گوستاو یونگ میگوید:
«در هر درمان دو نفر به چالش کشیده میشوند: درمانگر و درمانجو»
شاید فرایند تراپی مریم فرایند تراپی خود من باشد. شاید هر دو درمان شویم شاید یکی از ما درمان شود، شاید هیچکدام درمان نشویم و شاید حال هر دوی ما بدتر شود، انواع سناریوهای احتمالی را مرور میکنم!
من قهوه میخورم، مریم چای میخورد، فریدون چای سبز.
شروع می کنیم:
مریم سناریوی رابطۀ عاطفیاش را مرور می کند، سالها پیش پس از یک ملاقات کوتاه تصادفی با مهرداد عاشقش میشود و همان روز به او تلفن میزند و میپرسد: «آیا در زندگی عاطفی شما کسی حضور ندارد؟!» وچون «کسی حضور ندارد» پس رابطه مریم و مهرداد شروع می شود، رابطه ای پر از تنش و فشار چرا که مهرداد در نوجوانی درحوادث تلخی پدر ومادرش را از دست داده و اکنون منزوی و در خود فرورفته زندگی میکند و درگیر زخمها و آسیبهای جدی است. سالها تلاش مریم برای بیرون آوردن مهرداد از پناهگاه کپک زدهاش بینتیجه میماند تا جایی که مریم ومهرداد بارها به خودکشی همزمان فکر میکنند، یک پایان خونین برای یک عشق آشوبناک، تطهیر و تعمیدی برای یک اشتباه! «رکعتان فی العشق، لایصحّ وضوءها إلّا بالدّم»
الگوی «جنگجو- شهید» در سناریوی عشق مریم هم خود را نشان داده است. عشق مریم «دویدن در میدان مین» بوده است و اکنون در پایان جنگی که فتحی در پی نداشته است تنها شهادت است که میتواند یک پیروزی معنوی را برای مریم رقم بزند!
اما ناگهان سناریو عوض می شود. پیشنهاد ازدواج مریم به مهرداد (شاید به عنوان آخرین برگ مریم) باعث میشود مهرداد از «پناهگاه کپک زدۀ روانپریشانه» بیرون بیاید و به «زندگی» برگردد. اکنون، در حالی که مریم باید از این «معجزه» سرشار از شعف و شادی باشد مردّد شده است که آیا به قول ازدواج پایبند بماند یا قرار ازدواج را برهم بزند!. چند ماه است که دارد آئینهای ازدواج را عقب میاندازد. میترسد از این که بر هم زدن قرار ازدواج مهرداد را به جایی خطرناکتر از پناهگاه کپک زدهاش بکشاند و از طرفی هم نگران است از این که نکند با مهرداد ازدواج کند و روزی که دیگر شور عشق فروکش کرده است دچار «خیانت فکری» شود، یعنی درکنار مهرداد باشد و به کس دیگری فکر کند!
دکتر محمدرضا سرگلزایی _ روانپزشک
مطالب مرتبط
- زیارت معبد سکوت-فصل اول
- زیارت معبد سکوت-فصل دوم
- زیارت معبد سکوت – فصل سوم
- زیارت معبد سکوت-فصل چهارم
- زیارت معبد سکوت-فصل ششم
- زیارت معبد سکوت-فصل آخر
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=372