نام کتاب: شکسپیر و شرکا
نویسنده: جرمی مرسر
مترجم: پوپه میثاقی
انتشارات: نشر مرکز
داستان این کتاب که خاطرات واقعی نویسنده است و به شکل رمان روایت شده است، درباره چگونگی پناه گرفتن «جرمی مرسر»، در یک کتابفروشی قدیمی و عجیب در پاریس و ماجراهای جالبی است که در مدت اقامتش برای او اتفاق افتاده است. کتابفروشی «شکسپیر و شرکا» پناهگاهی بوده است برای هنرمندان، نویسندگان و دیگر آدمهای پاریس که به آن ها نسل گمشده میگفتند.
جرمی که بدون برنامهریزی قبلی به پاریس رفته است، شغل و شرایط زندگی مناسبی ندارد و به همین دلیل جرج (صاحب مغازه) به او در کتاب فروشی پناه میدهد و تمام داستان این کتاب در این کتابفروشی اتفاق میافتد.
«شکسپیر و شرکا» در واقع نام دو کتابفروشی است. این کتاب فروشی اولین بار در ۱۷ نوامبر ۱۹۱۹ توسط «سیلویا بیچ» بازگشایی شد و در طول دههٔ ۱۹۲۰ به پاتوقی برای نویسندگانی چون «ارنست همینگوی»، «جیمز جویس» و بسیاری از نویسندگان دیگر بدل شد. در سال ۱۹۴۱ در دوران اشغال پاریس توسط آلمان این کتاب فروشی بسته شده و دیگر دوباره باز نشد.
ده سال بعد کتابفروشی مشابهی در فاصلهای نه چندان دور از مغازهی قدیمی در «خیابان سی و هفتم بوشری» افتتاح شد. این بار توسط «جرج ویتمن» که در داستان ۸۸ ساله است.
در سال ۱۹۶۴، پس از مرگ سیلویا بیچ، ویتمن برای ادای احترام به جسارت اولیه، نام فروشگاهش را به «شکسپیر و شرکاء» تغییر داد. او نام کتابفروشی را «رمانی در سه کلمه» میداند و این ریسک را «آرمانشهر سوسیالیستی در لباس مبدل یک کتاب فروشی» میخواند.
مشتریان این کتابفروشی کسانی نظیر «هنری میلر»، «آنائیز نین»، «ریچارد رایت» و … بودهاند. این کتابفروشی شامل امکانات خواب با ۱۳ تخت بوده، و ویتمن مدعی است که در طول سالیان بیش از ۴۰،۰۰۰ نفر در فروشگاه خوابیدهاند.
از جمله فعالیتهای منظمی که در کتاب فروشی رخ میدهد شامل مراسم چای یکشنبه، شعرخوانی و نشستهای نویسندگان است. در حال حاضر سیلویا بیچ ویتمن، دختر ویتمن، فروشگاه را اداره میکند.
شعار وی «ببخش آنچه را میتوانی؛ بگیر آنچه را لازم داری» بود و با همین روحیه بود که کتابفروشی را راه انداخت. از همان روز اول برای دوستانی که نیاز به جایی برای خواب داشتند، تختی پشت مغازه گذاشت؛ سوپ را برای مراجعان گرسنه آماده و داغ نگه میداشت و برای کسانیکه نمیتوانستند پول کتابها را بپردازند، کتابخانهی امانتی رایگان درست میکرد.
و در پایان نقل قولی از «جرج ویتمن» که در رمان «شکسپیر و شرکا» روایت شده است:
ممکن است ناپدید شوم بدون اینکه مال و منالی از خود باقی گذارم و فقط چند جفت جوراب کهنه و نامههای عاشقانه. و پنجرههای رو به نوتردامم را برای همهی شما میگذارم تا لذتش را ببرید، و مغازه ی خنزر پنزری عزیزتر از جانم را که شعارش این است:
«با غریبهها نامهربان نباشید. مبادا فرشتگانی باشند در لباس مبدل.»
ممکن است بدون برجا گذاشتن نشانیای از خودم ناپدید شوم. اما همین قدر بدانید که ممکن است در سرگردانیام به دور دنیا همچنان مشغول راه رفتن در میان شما باشم.
علی محمدی _کارشناسیارشد روانشناسی
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=423