ضرورت روانشناختی اخلاق – فصل دوم از کتاب «اخلاق و آزادی»
«اریک اریکسون» روانکاو دانمارکی مراحل رشد «روانی – اجتماعی» انسان را در نظریه «اپی ژنتیک» توضیح میدهد. بر مبنای این نظریه، رشد «روانی – اجتماعی» انسان ماهیتی «پلکانی» دارد و با کیفیتی «ایستگاهبهایستگاه» صورت میگیرد. برای رسیدن به هر مرحله از رشد «روانی – اجتماعی» لازم است که مرحله رشدی قبلی را باموفقیت پشتسر گذاشتهباشیم.
«اریکسون» مراحل رشد را در هشت مرحله معرفی کردهاست:
- مرحله «اعتماد بنیادین» در مقابل «بیاعتمادی بنیادین» (Trust vs. Mistrust Stage )
- مرحله «خودگردانی» در برابر «شرم و تردید»
Autonomy vs. shame and Doubt stage - مرحله «ابتکار» در برابر «احساس گناه»
initativeness vs. Guilt feeling stage - مرحله «کوشایی» در برابر «حقارت»
Industry vs. inferiority stage - مرحله «هویت» در برابر «سردرگمی نقش»
Identity vs. role diffusion stage - مرحله «صمیمیت» در برابر «انزوا»
Intimacy vs. isolation stage - مرحله «مولدبودن» در برابر «بیحاصلی»
Productivity vs. Stagnation stage - مرحله «یکپارچگی» در مقابل «یأس»
Integrity vs. Despair stage
بر مبنای نظر «اریک اریکسون» اگر اوج رشد روانی اجتماعی را «یکپارچگی» فرد بدانیم، تنها در صورتی فرد میتواند به این مرحله برسد که مولّد بودن، سازندگی و تأثیرگذاری را تجربه کردهباشد. فردی میتواند مولّد و مؤثر باشد که توانستهباشد از لاک انزوا خارج شده و بادیگران صمیمی شود. به تعبیر دیگر مرزهای انعطافپذیر و قابلعبوری بین او و دیگران وجود داشتهباشد.
فردی میتواند جرأت و جسارت این را پیدا کند که با دیگران صمیمی شود و اجازه عبور از مرزهایش را بهآنان بدهد که از درون احساسِ ثبات و انسجام داشتهباشد. چنین احساسی از خود را «هویت» مینامیم. برای رسیدن به «هویت» نیاز به احساس قدرت و توانمندی داریم. هویت انگاره خوشایندی است که ما آن را در پاسخ به کوشایی و موفقیت در رقابتها به عنوان پاداش کسب میکنیم.
بنابراین، اساساً فردی که موفقیت در رقابتها را تجربه نکردهباشد، احساس انسجام دربارهی خود ندارد و سردرگم و گیج است.
برای موفقیت در رقابتها نیازمند «ابتکار» و «استقلال» هستیم و «ابتکار» و «استقلال» تنها در فضای ثبات و امنیت و «اعتماد» قابل دسترسی است.
با این تفاصیل، در فضای «بیاعتمادی»، رشد روانی اجتماعی انسان آغاز نمیشود در فضای بیاعتمادی جوّ ترس و وحشت حاکم است و انسان تحت تأثیر مستقیم سیستم عصبی سمپاتیک (سیستم آمادهباش بدن در برابر خطرات)، همچون یک ماشین «ستیز – گریز» عمل میکند.
در چنین شرایطی، انسان فاقد قدرت انتخاب و ابتکار و خلاقیت میشود و به سطح یک «ماشین بیولوژیک» فرو کاهیده میشود.
چگونه میتوان فضای «اعتماد» را در روابط بین فردی و فضای اجتماعی حاکم ساخت؟؛ انسان موجودی غیر قابل پیشبینی است چرا که ترکیب پچیدهای از انگیزهها و غرائز متضاد و متفاوت است.
«ژان پل سارتر» در وصف انسان میگوید:
«انسان، هست آنچه که نیست و نیست آنچه که هست»
این عبارت «سارتر» را میتوان به این گونه برگرداند:
«انسان یک بالقوّه است»
بالقوّه بودن انسان به معنای بیثباتی و تغییرپذیری اوست. چگونه میتوان بر یک پدیده متحرک و متغیر تکیه کرد و به آن اعتماد کرد؟!؛ اینجاست که پای «ضرورت اخلاق» بهمیان میآید:
««اخلاق» ریسمانی است که «انسان آزاد» داوطلبانه به دست و پای خود میبندد تا دیگران به او اعتماد و در حضور او احساس امنیت کنند.»
.
میزان گستردگی این «اسارت خودخواسته» است که عمق احساس امنیت و اعتماد متقابل یک جامعه را تعیین میکند و رشد روانی اجتماعی آنها را امکانپذیر میسازد.
بنابراین انسان موجودی است آزاد (و البته نه مطلقاً آزاد) که عواملی میتواند به شدّت آزادی او را محدود سازد.
عواملی که از بیرون باعث محدودیت آزادی وی میشوند متعدّدند:
- عوامل زیستی، مثل محدودیتهای ژنتیک، چرخههای هورمونی، بیماریها و آسیبهای جسمانی از آزادی انسان میکاهند.
- عوامل اجتماعی مثل کمبودهای اقتصادی، محدودیتهای زبانی، الگوهای تاریخی و فشار اجتماعی برای همسانی (فشار اجتماعی برای حدّ متوسّط زیستی) نیز آزادی انسان را محدود میکنند.
و بالاخره سه عامل محدودکننده روانی آزادی انسان (به تعبیر «آلبرت انیشتین» فیلسوف و فیزیکدان مشهور آلمانی) عبارتند از ترس، طمع و حماقت!
با این همه عوامل محدودکننده آزادی که به دلیل اینکه «خودخواسته» نیستند آنها را «عوامل بیرونی» نامیدم بعید است که انسان حاضر باشد از حداقل آزادی باقیماندهای که از تهاجم این عوامل اسارتزا مصون ماندهاست «داوطلبانه» بگذرد. بنابراین، «شاید» برای اخلاقی کردن انسان، نیاز به یک پیشنیاز داشته باشیم: «رها کردن انسان از وَلَعِ آزادی»
زمانی انسان از آزادی رها میشود که از فشار «عوامل بیرونی» محدودکننده آزادی کاسته شده باشد چرا که در حضور این عوامل، انسان چنان درگیر «قیام برای آزادی» میشود که نمیتواند به «اسارتی خودخواسته» گردن بنهد.
اگر این فرض را بپذیریم میتوانیم نتیجه بگیریم که هر چه در جامعهای محدودیتهای بیرونی بیشتری بر «فردیت» و «آزادی انتخاب» انسانها اعمال شود، انسانها «غیر اخلاقیتر» میشوند. اثبات یا ردّ این نتیجهگیری نیازمند یک مطالعه فراگیر (جهانی) همبستگی بین اخلاق و آزادی در جوامع است. از آنجا که تعیین ملاکهای سنجش عینی (Objective) هم برای آزادی و هم برای اخلاق – که مفاهیمی به شدّت زبانی، فرهنگی، زمانی هستند – بسیار مشکل است بهنظر نمیرسد در آینده نزدیک بتوانیم به تأیید یا ردّ آنچه گفتهشد توفیق پیداکنیم. بنابراین، با فرض پذیرش این که پیش نیاز اخلاقی شدنِ انسان، آزادی از عوامل اسارتبخش بیرونی است باید ابزارهای لازم برای مرتفع کردن یا محدودساختن این عوامل محدود کننده را بشناسیم:
- دانش پزشکی و علوم پایه و تکنولوژی مرتبط با آن در پی محدود ساختن محدودیتهای بیولوژیک هستند.
- جامعهشناسی، روانشناسی اجتماعی، اقتصاد و مدیریت با بهکار گیری تکنولوژی سعی در محدود ساختن محدودکنندههای اجتماعی آزادی انسان دارند.
- فلسفه به دنبال درمان حماقتِ محدودکننده انسان است و روانشناسی بالینی در جستجوی راهکارهای خروج انسان از اسارت «ترس» و «طمع» است.
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
.
مطالب مرتبط
ضرورت معرفتی اخلاق_فصل اول از کتاب «اخلاق و آزادی»
اخلاق به مثابه قرارداد مدنی – فصل هفتم از کتاب «اخلاق و آزادی»
مبارزه برای آزادی، مبارزه برای اخلاق_فصل سوم از کتاب «اخلاق و آزادی»
اخلاق مبارزه_فصل چهارم از کتاب «اخلاق و آزادی»
قدرت اخلاق_فصل پنجم از کتاب «اخلاق و آزادی»
تعریف و بازتعریف امر اخلاقی – فصل ششم از کتاب «اخلاق و آزادی»
گفتمان قدرت_فصل هشتم از کتاب «اخلاق و آزادی»
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=71