«یکی بود یکی نبود»
عینکی برای دور، عینکی برای نزدیک
در یک جلسه گروه درمانی نشستهام. یک نفر چند دقیقهای راجع به مسئلهای در زندگیاش صحبت میکند و بقیه اعضای گروه نظر میدهند. چند نفر از اعضای گروه، تفکر علمی و عملیاتی دارند.
این اعضا سعی میکنند اطلاعات کسبشده را منظم و دستهبندی کرده و آنها را با الگوهای قبلی مقایسه کنند تا به نتیجه برسند. من به این شیوه نظردادن «تحلیل» میگویم. برخی از اعضای گروه هم احساساتشان را بیان میکنند یا راجع به تجربههای مشابه خودشان حرف میزنند.
به این شیوه نظردادن هم «همدلی» میگویم، اما گهگاه پیش میآید که یکی از اعضای گروه نقش «شرلوک هولمز» یا «خانم مارپل» را بازی کرده و خیال میکند توانسته براساس سرنخ نازک و لرزانی که پیدا کرده است، به اسرار پنهان زندگی دیگران پیببرد.
خانم مارپل شروع به قصهبافی میکند و میگوید: «حس میکنم که شما به خواهرتان حسودی میکنید و مشکل شما با همسرتان اصل ماجرا نیست، شما اصل ماجرا را نگفتید!» با تعجب میپرسم: «اما ایشان که هیچ اشارهای به خواهرشان نکردند، شما از کجای صحبت ایشان رابطهشان با خواهرشان را فهمیدید؟!»
با اعتماد به نفس غریبی پاسخ میدهد:«من شهودی هستم، حس من این را میگوید» من به این شیوه نظردادن «فرافکنی» میگویم؛ در فرافکنی ما به جای نگاهکردن به دلایل و مستندات، به تخیلاتمان نگاه میکنیم و آنچه در «بیرون» است را براساس آنچه در «درون» داریم، تفسیر میکنیم.
اگر این دوست میگفت: «آنچه راجع به رابطهتان با همسرتان گفتید من را یاد رابطه خودم با خواهرم انداخت، خواهری که به او خیلی حسودی میکنم» از شیوه «همدلی» بهره بردهبود، ولی وقتی از «احساساتمان» برای تفسیر وقایع بیرونی استفاده میکنیم، دچار «فرافکنی» شدهایم، همدلی ما را به هم نزدیک و فرافکنی ما را از هم دور میکند.
ما ایرانیها مردمانی احساساتی هستیم، با «شعر» بیشتر از «آمار» ارتباط برقرار میکنیم؛ احساساتیبودن و شاعرانه نظردادن هیچ اشکالی ندارد ولی اگر شعر و شعار را جایگزین آمار و برنامهریزی کنیم اوضاع خطرناکی پیش میآید:
شما میتوانید شعار قشنگی پشت شیشه اتومبیلتان بچسبانید ولی مطمئن باشید این شعار زیبا جای «معاینه فنی» خودروی شما را نمیگیرد! مشکل وقتی بیشتر میشود که ما به جای اینکه بگوییم «من احساس نگرانی دارم» یا «من احساس نشاط میکنم»بگوییم «شم و شهود و مکاشفه و اشراق من» میگوید که «اوضاع» خوب است یا خوب نیست.
درآمیختگی شعر و ادبیات ایران با عرفان باعث شده است که ما احساساتمان را «مقدس» و خطاناپذیر بدانیم و بر مبنای احساساتمان دنیای بیرون را تفسیر کنیم. احساسات من، چیزی راجع به «من» را بیان میکنند، نه چیزی راجع به «دیگران» را!
به «قصهگوی درونمان» احترام بگذاریم ولی بدانیم که «دانشمند درونمان» قابل اعتمادتر است، دنیای درون را به شاعران و قصهگویان بسپاریم و دنیای بیرون را به محققان و مهندسان.
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=469