لطفا به کودکانتان رحمکنید!
مریم یازدهساله است و در کلاس پنجم ابتدایی یکی از پرآوازهترین مدارس تهران درسمیخواند. تکالیف درسی چندروزش را مرورمیکنیم: معلم ریاضی جمع کسرهای مرکب را از او خواستهاست، معلم علوم تعاریف نزدیکبینی، دوربینی، آستیگماتیسم، آبمروارید و کوررنگی را از او خواستهاست. معلم فارسی (درواقع عربی!) از او انتظاردارد ریشههای متفاوت واژههای بهظاهر مشابهی همچون «الغاء» و «غالی» را بشناسد (واژههایی که در زبان محاوره فارسی کاربرد زیادی ندارند)، معلم دینی میخواهد مریم تفاوتهای نمازجمعه و سایر نمازهای دورکعتی را بداند و معلم پرورشی (که این روزها معلم مشاور نامیده میشود) از مریم خواسته سر بریده «شهید حُجَجی» را نقاشی کند!
فقط یکسوم سال تحصیلی گذشته و اینها هم توقعات و تکالیف دوسه روزِ مریم است. فراموشنکنید که مریم یازده سال دارد و نیاز به بازی، تفریح و معاشرت با اعضای خانواده و فامیل هم دارد. مریم صبح خیلیزود بهمدرسه میرود و تا دو بعدازظهر در مدرسه است، عملاً تا بهخانه برسد و تکالیف خود را شروعکند ۴بعدازظهر است و او علاوهبر خستگی روز، بار سنگین تکالیف فردا را هم بهدوشدارد.
طبعا نه قدرت یادگیری یک کودک یازدهساله، نه توان جسمی او و نه وقتی که دراختیاردارد برای یادگیری اینهمه مطلب و انجام تکالیف مربوطه کافی نیست. راهحل چیست؟
برادربزرگ مریم راجعبه بیماریهای چشم برایش مینویسد، خواهربزرگ مریم سر «شهید حججی» را برایش نقاشی میکند، پدر مریم بادشواری برای مریم توضیح میدهد که ریشه «غالی»، «غلو» است درحالیکه ریشه «الغاء»، «لغو» است؛ (چون مریم بابهای ثلاثیمزید را نخواندهاست فهم اینکه چگونه «لغو» تبدیلبه «الغاء» میشود امکانندارد و چون مریم اسمفاعل را نخواندهاست اینکه چگونه و چرا «غلو» تبدیلبه «غالی» میشود، غیرممکن است!). مادر مریم هم باید راجعبه نمازجمعه (که هرگز نرفتهاست!) تحقیقکند و برای مریم راجعبه آن توضیحدهد!
تمام خانواده باید دستبهدست هم بدهند تا تکالیف هر روزه مریم بهسرانجام برسد و مریم دستخالی بهمدرسه نرود! و این درحالی است که علیرغم اینکه این مدرسه برای ثبتنام مریم هرسال پولی برابر با حقوق کامل یکسال یک کارگر دریافت میکند، مرتب دانشآموزان و خانوادههاشان را تهدید به اخراج میکند!
مریم هرروز که بهمدرسه میرود میداند که تکالیفش با تلاش جمعی خانواده بهثمر رسیدهاست ولی نمیداند که این ماجرا برای تمام همکلاسانش اتفاقافتادهاست. مریم گمان میکند فقط خود اوست که نمیتواند این همه اطلاعات را هضم و پردازش کند و بهخاطر بسپارد. مریم تصور میکند همکلاسانش میتوانند و فقط خود اوست که نمیتواند! میدانید چرا مریم اینگونه فکر میکند؟ چون در مدرسه، همه باید نقش بازی کنند و تظاهر کنند تکالیف را خودشان انجامدادهاند! معلمان هم در این تظاهر شرکتمیکنند!
معلم مشاوره میداند که قاعدتا این سرهای بریدهشده توسط کودکان یازدهساله کشیده نشدهاند ولی بهخودش دروغ میگوید و باور دارد که با این پروژه نقاشی، توانسته «ارزش»ها را «ترویج»کند!
نهتنها مریم بلکه تمام دانشآموزان مدرسه گرانقیمت پرآوازه دچار احساس حقارت، اعتمادبهنفس پایین و تظاهر و ریاکاری میشوند. نتیجه این تظاهر و ریاکاری نیز عزتنفس پایین است.
حالا خود این اعتمادبهنفس پایین، سیکل معیوبی ایجادمیکند که باعثمیشود مریم دیگر بهاندازه توانایی خودش نیز تکالیفش را انجامندهد. وِردِ کلام مریم «نمیتوانم، یادنمیگیرم» شدهاست.
تااینجا فقط به خود مریم پرداختیم. تکالیف هر روزهای که مریم از مدرسه گرانقیمت پرآوازه با خودش بهخانه میآورد استرس مضاعفی بر استرس کلی خانواده میافزاید. پدر، مادر، خواهر و برادر مریم هرکدام تکالیف کاری و استرسهای جسمی و روانی خاص خودرا دارند و حالا هر روز باید تنش ناشی از تکالیف درسی مریم را هم بهدوش بکشند. این سیکل معیوب در تمام خانوادهها بازتولید میشود!
بگذریم که بعضی از این خانوادهها در تعطیلات آخر هفته هم، وقت خودشان و مریم را با کلاس موسیقی و کلاس زبان انباشتهتر میکنند و تصور میکنند با اینکار فرزندشان چندبعدی و همهجانبه فرهیخته میشود!
نمیتوانم بگویم دراین نظام بیمار، خانوادهها هستند که این مدارس را بازتولید میکنند یا گردش مالی هنگفت و تبلیغات وسیع این مدارس است که بیماری فکری خانوادهها را بازتولید میکنند. بهگمان من در این چرخه معیوب، مدرسه و خانواده هر دو درعینحال که نقش جلاد را بهعهدهدارند نقش قربانی را هم بهدوش میکشند. معلمان و مدیران این مدارس هم میگویند این الگو محصول توقعات خانوادههاست.
خانوادههایی که انتظاردارند فرزندانشان در کنکور تیزهوشان یا در امتحان ورودی سایر مدارس گرانقیمت پرآوازه قبولشوند و اگر مدارس درجهت این توقعات پیشنروند رقبای آنها گوی سبقت را میربایند. بنابراین پدران و مادران، معلمان و مدارس را تحتفشار میگذارند و مدارس و معلمان هم متقابلا پدران و مادران را! براین مبناست که میگویم خانواده و مدرسه، هم نقش «جلاد» را بازی میکنند و هم نقش «قربانی» را. تنها کسانی که قربانی بیگناه این نظام تفاخر، رقابت کور و نمایش تظاهر و ریاکاری هستند فرزندان ما هستند که بیماریهای فرهنگی و اجتماعی ما، حال و آینده آنها را بهتاراج میبرند.
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک
Photo From: steemit.com
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=297