نام کتاب: من ام اس دارم
نویسنده: مریم پیمان
ناشر: هزاره ققنوس
روزنوشتهای «مریم پیمان» مرا بیاختیار به سالهای ستون نویسیام در روزنامه انداخت. عنوان ستونها را دقیقا به خاطر ندارم. چیزی شبیه به امیدانه یا پیوندهای ماندگار، از همین عناوین کلیشهای شعارگونه که بسیاری از روزنامهنگاران «از بیرون گود لنگش کن» شبیه من، آن را سیاه میکنند و تحویل مخاطب میدهند.
از همین ستونهایی که خواننده را امیدوار میکند، با رنج بیمار، کمبود امکانات و دارو و نبود رفیق شفیق هم میشود، آسوده و شاد زیست، از پس بیماری برآمد و قهرمان شد. تنها کافی است اراده و امید را در مخلوط کن بریزید و معجون قدرت را سر کشیده و غول بیماری را شکست دهید.
برگهای تقویم به من و همکارانم نشان میدادند، درباره کدام بیماری قلم بزنیم. فرا رسیدن روز جهانی «ام اس»، هفته بزرگداشت پیوند اعضا یا روز جهانی مبارزه با سرطان کافی بود، گوشی تلفن را برداریم و با یک متخصص یا قهرمان پیروز از میدان بیماری به در آمده، گفتگو کنیم و بعد از آن هم ما را به خیر و شما را به سلامت، پایان ماجرا بود.
محصول این نمایشهای عوام فریبانه هم نه مرهمی میشد برای زخمهای بیماران و نه دارو و دوا بود برای آن هایی که با مشکلات کمبود دارو مواجه بودند. گاهی اوقات هم برخی متخصصان از آن طرف بوم میافتادند و چهرهای کریه و نازیبا از بیماری، رنجها و نا امیدیهایش را تحویل میدادند.
تمام این ها را نوشتم که بگویم، کتاب «من ام اس دارم» مریم پیمان، (خبرنگار خوش قلمی که کاملا به زیر و بم دنیای رسانه آشنا است)، حرف دیگری به جز این خوش بینیهای کلیشهای و آن سیاه نماییهای نازیبا برای گفتن دارد. مریم هجده سال است به بیماری ام اس مبتلا است و زمانی که از فلج تدریجی عضلات، کاهش تمرکز، افسردگی، ناشکیبایی در برابر گرما، سرگیجه، درد و.. میگوید، چارهای جز فهمیدن فضای بیماری آن هم به شکل حقیقیاش در بیخ گوشمان نداریم.
مریم گاهی جنگجو و قهرمان میشود و بیماری را به مبارزه میخواند، گاهی مثل یک فیلسوف، ام اس را به ابزاری برای شناخت هستی و پاسخ به سوالاتش تبدیل میکند و بعضی وقتها هم قدر عافیت را بهخوبی میداند و روزهایی که مصیبت راهش را کشیده و رفته را به شدت زندگی میکند. زمانی هم تلنگر میزند و میگوید باید خیلی خوشبین باشی که فکر کنی مشکلات یک بیماری به این سادگیها قابل حل و فصل است و میشود از آن چشم پوشید.
کتاب «مریم پیمان» شبیه به ستونهای خوش آب و رنگ و فریبنده روزنامه نگاران سبکبال نشسته در ساحل نیست. سبزینهای است که بوی زخم ناسور رفتارهای غیر مسئولانه و چرک بیعدالتی روزگار میدهد. گل نیلوفری است که از دل مرداب رنج سر بر آورده و هر لحظه خواننده را نگران میکند که اگر کسی مراقب نباشد و هوش و حواسش را جمع نکند، پژمرده میشود و میپلاسد.
نویسنده کتاب گاهی شبیه به کودکی مستاصل، تسلیم بیماری و نظام درمانی خوابزده میشود، بغض میکند، اشک میریزد، ناله میکند، خیره به دیوار میماند. در بخشی از کتاب از کوره در رفتنها و خشمهایش میگوید، شبیه به ساعتهای گرم طاقتفرسا که امانش را بریده و سوی چشمانش، رفیق نیمه راهش شدهاند.
در برگ هایی از کتاب هم میخوانیم که مریم با بیماری سر میز مذاکره مینشیند، گپ میزند، رایزنی میکند و به حریف میگوید:
«حالا چه خوب یا بد تو هستی دیگر، وصله تنم شدهای، همین جا، با من، لحظه به لحظه، سایه به سایه، شب و روز، مثل مجنون آزارگری که لیلی دوستش ندارد ولی او دست بردار نیست، دست از سرم بر نمیداری، پس بیا باهم کنار بیاییم، یک وقتهایی دنیا دست تو یک وقتهایی هم دنیا برای من. گاهی من سکوت میکنم تو فریاد کن. گاهی هم تو خاموش باش تا من زندگی کنممثل همین روزهای پاییز که هوا ملس است و من کشف میکنم، چقدر زندگی میتواند لذتبخش باشد، نقد زندگی میکنم، دستکم تا بهار که سر و کلهات دوباره پیدا میشود و بر خوشیهایم چنبره میزنی، میتوانم جرعهای از پاییز را با تمام زیباییهایش بنوشم.»
مریم پیمان با هوشمندی و انکار نکردن مصائب بیماری، رنجهای مضاعف را خط میزند. کتاب او نه تنها از بیماری ام اس تصویر دیگر میسازد بلکه میشود گفت: نسخه عملی همان چیزی است که اروین یالوم روانپزشک آمریکایی به آن اشاره میکند و میگوید:
«هستی را نمیتوان به تعویق انداخت، زندگی کردن را نمیشود به آینده موکول کرد، زندگی در اکنون جریان دارد»
مریم بهریان- دانشجوی دکترای روانشناسی
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=561