ناخودآگاه جمعی خردهبورژواها
.مقدمه:
گرچه اولین بار اصطلاح «ناخودآگاه جمعی» را دکتر «کارل گوستاو یونگ» (روانپزشک و اسطورهشناس سوئیسی) وضع کرد ولی پیش از او و همزمان با او نظریهپردازان زیادی به موضوع «روان جمعی» با اصطلاحات دیگری اشاره کردند. چیزی که یونگ به این مقوله اضافه کرد، مطرح کردن «امکان رها شدن از اسارت روان جمعی» بود: انسانی که مراحل تفرّد (individuation) را طی کند از زنجیرههای نامرئی روان جمعی (mass psyche) رها میشود.
چیزی که بین یونگ و صاحبنظران دیگر متفاوت بود دیدگاه آنها درباره محتوای ناخودآگاه جمعی بود. «گئورگ ویلهلم هگل» محتوای ناخودآگاه جمعی را مرحله تاریخی میدانست.
«کارل مارکس» طبقه اقتصادی را و «ژاک لاکان» زبان را، در حالیکه نگاه یونگ به ناخودآگاه جمعی نگاهی اسطورهای بود که به وضوح در تحلیل او از علت جنگ جهانی اول قابل شناسایی است. (کتاب یونگ و سیاست: ولادیمیر اودایینگ – نشر نی)
در این مقاله میخواهم نه با دیدگاه یونگی که با دیدگاه مارکس به مصداقی از ناخودآگاه جمعی بپردازم: ناخودآگاه جمعی خردهبورژواها!
.مفهوم طبقه:
از دیدگاه مارکس، دو طبقه اصلی و دو طبقه فرعی در ساختار اقتصادی-اجتماعی قابل تشخیص هستند. طبقات اصلی عبارتند از طبقه بورژوا و طبقه پرولتاریا.
طبقه پرولتاریا، شامل افرادی است که کار میکنند و از حاصل کار خود در حد نیازهای ضروری زندگی بهرهمند میشوند. اما این افراد از آنجا که صاحب منابع اقتصادی (معدن، مزرعه، زمین ساختمانی) و ابزارهای اقتصادی (کارخانه، ماشین) نیستند، تعیینکنندهی « شرایط کار» نیستند بلکه کسانی که صاحب منابع و ابزارهای اقتصادی هستند «شرایط کاری» را تعیین میکنند و طبعاً این افراد شرایط کار را بهگونهای تعیین میکنند که بیشترین سهم را از «ارزش افزوده» ببرند و حداقل سهم را به طبقه پرولتاریا بپردازند؛ این افراد را بورژوا مینامیم.
اما علاوه بر دو طبقه اصلی پرولتاریا و بورژوا، دو طبقه فرعی نیز وجود دارند. یکی طبقه خردهبورژوا و دیگری طبقه لومپنپرولتاریا.
خردهبورژواها در مرز میان بورژواها و پرولتاریا قرار میگیرند. آنها از کارگری به «سرکارگری» ارتقاء یافتهاند (چه بهلحاظ بالارفتن درآمد و چه بهلحاظ اجتماعی) و در واقع واسطهای هستند بین بورژوا (صاحب کارخانه – صاحب زمین) و پرولتاریا (کارگران).
آخرین طبقه نیز لومپنپرولتاریا است. این افراد از نظر مالی در سطح پایینی قرار دارند و از این نظر به طبقه پرولتاریا نزدیک هستند اما برخلاف طبقه پرولتاریا به کاری که ارزش افزوده ایجاد کند، اشتغال ندارند و اغلب مشغول کارهای گروهی و تیمی نیز نیستند و در نتیجه برخلاف پرولتاریا فاقد «هویت جمعی» هستند.
کسانی که شغلهای کاذب یا غیرقانونی دارند (گداها – جیببرها – شرَخرها – خردهفروشان مواد مخدر و روسپیها) جزو طبقه لومپنپرولتاریا قرار دارند.
این گروه (لومپنپرولتاریا) برخلاف طبقه پرولتاریا، به عقیده مارکس نقش «ضد انقلابی» دارند یعنی مانع حرکت طبقه کارگر برای تشکیل یک جامعه سوسیالیستی میشوند. زیرا آنها به دلیل ضعف مالی و فقدان هویت اجتماعی گروهی، با قیمت پایین خود را میفروشند؛ بنابراین طبقهی بورژوا از این طبقه برای سرکوب طبقه پرولتاریا استفاده میکند.
.روانشناسی خردهبورژواها
دراین مقاله میخواهم به روانشناسی خرده بورژواها بپردازم: طبقهای که خاستگاهاش در طبقه پرولتاریاست و چشماندازش در طبقه بورژوا بنابراین همیشه گرفتار کشمکش درونی (تعارض) است.
مطرح کردن این ماجرا در این مقاله از این منظر برای من مهم بود که اغلب مراجعان به رواندرمانگران از طبقه خردهبورژوا هستند و گرچه آنها تعارضهایشان را در سطح کاملاً فردی و خانوادگی مطرح میکنند، اما لازم است رواندرمانگران به این مساله آگاهی داشته باشند که ریشه عمیق اغلب تعارضات این افراد سطح ناخودآگاه جمعی طبقاتی آنها است.
بورژواها فاقد همحسی با طبقه کارگر هستند. آنها نسبت به طبقه پرولتاریا دلسوزی ندارند بلکه به آنها «نگاه ابزاری» دارند. ممکن است حتی در تامین معاش و رفاه آنها تلاش کنند اما نه به سبب «درک انسانی شرایط زندگی آنها» بلکه به سبب اینکه میخواهند از این طریق انگیزه و همکاری آنها را در زمینه تولید و خدمات بالا ببرند، اما دراین زمینه نظریه بورژوا این است: «مواظب باشید بیش از ظرفیتشان به آنها ندهید، جنبهاش را ندارند، هار میشوند.»
اما یک خردهبورژوا با طبقه پایینتر از خودش (چه پرولتاریا و چه حتی لومپنپرولتاریا) همحسی (sympathy) دارد زیرا خود خاستگاه (ریشه) در آن طبقه دارد بنابراین نمیتواند رنج این طبقه را تحمل کند اما از آن سو حشر و نشر با طبقه بورژوا، آرزوهای او را ارتقاء داده و او نمیتواند شرایط زندگی خود را بپذیرد. از این رو چشمانداز او رسیدن به طبقه بورژواست اما «بیرحمی» بورژوا را ندارد. نه با «قناعت» کارگری میتواند چارچوب زندگی خود را ببندد نه با «بیرحمی بورژوازی» میتواند کولهبار خود را ببندد!
با دیدن قصرها و اتوموبیلهای گرانقیمت بورژواها آه حسرت میکشد و با دیدن پشت خمیده فقرا اشک غم در چشمانش جمع میشود!
خردهبورژوا نیز مانند لومپنپرولتاریا فاقد هویت جمعی است. هویت او با «رقابت با همگنان» شکل میگیرد نه با «همبستگی»، بنابراین او نیز مانند طبقه لومپنپرولتاریا، خود را ارزان میفروشد. گفتمان «مأمورم و معذورم» در بین این طبقه شایع است با این تفاوت که لومپنها به دلیل سطح پایینتر آگاهی اغلب درباره خودفروشی، احساس گناه و پشیمانی نیز ندارند اما خردهبورژوا همان زمان که خود را میفروشد احساس گناه و پشیمانی میکند!
نتیجه اینکه خردهبورژوا سرشار از خشم است. گاهی این خشم را درونفکنی (introjection) میکند و احساس بیکفایتی و بیعرضگی به او دست میدهد و افسرده میشود و گاهی این خشم را فرافکنی (projection) میکند و نسبت به کسانی که در موضع قدرت قرار دارند دچار خشم و نفرت میشود. بنابراین حرکتهایی که خاستگاه خردهبورژوازی دارند آکنده از تمایل ناخودآگاه به تخریب هستند و گرایشات میلیشیایی دارند (بهعنوان نمونه در تاریخ معاصر میتوان به اقدامات تروریستی فدائیان اسلام و مجاهدین خلق اشاره کرد.)
خردهبورژواها در زمینه مذهب نیز دچار تعارضات عمیقی هستند. مذهب برای پرولتاریا، همان افیونی است که کارل مارکس میگفت، بنابراین پرولتاریا معتاد این افیون است و کمتر پیش میآید که در زمینه مصرف افیونش دودلی داشته باشد. از آنسو بورژواها نیز کاملاً سکولار هستند و نام هر آئینی را یدک بکشند، در عمل تنها به سود اقتصادی خود فکر میکنند و بس!
اما خردهبورژوا با موضوع مذهب درگیری درونی دارد. نه میتواند با این افیون آرام گیرد و نه میتواند همچون بورژوا از آن استفاده ابزاری کند. بنابراین خردهبورژوا دچار دغدغههای عمیق معنی شناختی و اخلاقی است، نه به بندر آرامی میرسد و نه میتواند دست از قایقرانی بکشد و تسلیم امواج شود: کتاب میخواند، گفتگو میکند، کنجکاوی میکند و خودکاوی و خودسرزنشگری دارد.
.آینده یک خردهبورژوا
چه خردهبورژوا بر احساساتش غالب شود و برای رسیدن به چشماندازهای بورژوازی پا روی همحسی عاطفی و دغدغههای اخلاقیاش بگذارد و در نتیجه خود را تا حد بورژواها بالا بکشد و چه از آنسو پا روی منافع اقتصادیاش بگذارد و شرایط مالی مشابه با طبقه پرولتاریا پیدا کند، تا پایان عمر درگیر تعارض و کشمکش درونی خواهد بود.
ممکن است استفاده دائمی از داروهای روانگردان یا الکل و مواد او را آرام کند یا عضویت در یک فرقه دینی به او آرامش دهد اما همیشه آتش زیر خاکستر است، اما بسته به اینکه به کدام طبقه میپیوندد نسل بعدی او خصلتهای جمعی آن طبقه را میپذیرند و از تعارض رها میشوند. اما اگر خردهبورژوا باقی بماند، نسل بعدی او نیز سرنوشتی مشابه را به ارث میبرند.
.تفرد، حقیقت یا افسانه؟
همانطور که در مقدمه مقاله گفتم، کارل گوستاو یونگ، با مطرح کردن موضوع تفرد، امکان رهایی از اسارتهای روان جمعی را مطرح میکند. (در دیدگاه یونگی روان جمعی با ناخودآگاه جمعی متفاوت است اما در دیدگاه مارکسیستی روان جمعی معادل ناخودآگاه جمعی است).
از آنجا که دیدگاه یونگ صبغهای «لیبرالیستی» (فرد-محور) دارد و از اساس با دیدگاههای «سوسیالیستی» (جامعه – محور) غیرقابل جمع است این نظریه او را نمیتوانیم در سیستم زبانی مارکسیستی تائید یا رد کنیم. از دیدگاه سوسیالیستی، فرد سالم در یک نظام اقتصادی بیمار (کاپیتالیسم) غیرقابل تحقق است بنابراین، نه تفرد، که کل بحث سلامت روان، محصول یک نظام اقتصادی-اجتماعی سالم است.
.وجه مثبت تعارض!
گرچه تعارض، همچون آتشی سوزان فرد دچار را میسوزاند، اما همین تعارض جنبه مثبتی نیز دارد: خودآگاهی! همانطور که شما به حضور بدنتان زمانی آگاه میشوید که دچار درد جسمانی باشید، به حضور تمامیت (خود)تان نیز تنها در شرایط کشمکش درونی آگاه میشوید. بنابراین خردهبورژوا همانطور که محکوم به تعارض است مشمول خودآگاهی است.
بورژواها، پرولتاریاها و لومپنپرولتاریاها «نوعاً» فاقد خودآگاهیاند و رفتاری مکانیکی وماشینوار دارند اما خردهبورژوا بودن فرد را دغدغهمند و در عینحال عصیانگر، غیرقابل پیشبینی و غیر مکانیکی میکند.
هنگامی که آلبرکامو میگوید: «عصیان میکنم، پس هستم» و ژان پل سارتر میگوید: «انسان بودن یعنی دغدغه داشتن»؛ خردهبورژوا را توصیف میکنند!
دکتر محمدرضا سرگلزایی – روانپزشک
.
مطالب مرتبط:
- هگل، مارکس، روح تاریخ یا ماتریالیسم تاریخی؟
- تحلیل فیلم ویل هانتینگ خوب
- مسیر تفرّد از دیدگاه کارل گوستاو یونگ
- افسانهٔ پسیشه، فلسفهٔ افلاطونی و درمانگر یونگی
- فوکو، مارکس، فرهنگ و اقتصاد
- آیا فمینیسم بدون سوسیالیسم ممکن است؟
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=584
این مطلب به زبانهای English در دسترس است