معرفی کتاب: نا ناخودآگاه آقای روانپزشک
نویسنده: دکتر محمدرضا سرگلزایی
انتشارات: طرحواره
تلفن مرکز پخش: 02537737788
واتساپ: 00989126516932
دوستی پیامک میزند و از من میخواهد تأثیرگذارترین کتاب زندگیام را برایش نام ببرم. این سؤال مرا به فکر فرو میبرد، «تأثیرگذارترین کتاب زندگی» عبارت سنگینی است و پاسخ دادن به این سؤال دشوار است، نیاز به یک سفر درونی دارد، پس به سفر میروم!
کلاس سوّم دبستان بودم، کتابی برایم خریدند به اسم «کودک قهرمان» که نوشتۀ «علی وافی» بود. داستان کودکی مصری به نام سعید بود که نویسنده ادعا کرده بود شهر «پورت سعید» مصر به افتخار او نامگذاری شده است. ماجرای کتاب برمیگشت به قضیه ملّی شدن کانال سوئز به فرمان جمال عبدالناصر و هجوم نیروهای بیگانه به مصر. در داستان این کتاب، سعید (که هم سن و سال من در هنگام خواندن قصه بود!) در عملیاتی خطرناک جان خود را به خطر میانداخت تا تأسیسات نظامی نیروهای متجاوز را منهدم کند. آن زمان این کتاب بخشی از سرنوشت مرا ساخت و شجاعت را تبدیل به یکی از ارزشهای متعالی و معنابخش زندگی من کرد!
کلاس چهارم دبستان «بینوایان» ویکتور هوگو را خواندم، سال بعدش «یک هلو، هزار هلو»، «بیست و چهار ساعت میان خواب و بیداری» و «افسانۀ محبت» صمد بهرنگی را خواندم. این قصهها ذهن من را به موضوع فقر و تبعیض حساس کردند و آرمان عدالت را تبدیل به آن امر متعالی کردند که باید برای آن شجاعانه جنگید.
حدود یک دهه بعد، در هفده-هجده سالگی، کتابهای «ابوذر، سوسیالیست خداپرست» «عبدالحمید جودة السّحار» که توسط «دکتر شریعتی» ترجمه و حاشیه خورده بود و کتابهای «نان و شراب» و «دانۀ زیر برف» اینیاتسیو سیلونه (عارف مبارز سوسیالیست ایتالیایی) تأثیر آن کتابهای کودکانه را در من ماندگار و پایدار کردند.
کلاس اوّل راهنمایی «نون والقلم» جلال آل احمد آنقدر رویم تأثیر گذاشت که اوّلین قصۀ زندگیم را در حال و هوای نون والقلم نوشتم و به دبیر ادبیاتم خانم امیر رضایی تقدیم کردم که همان زمان نویسنده شدن مرا پیشبینی کرده بود.
در دوران دبیرستان «تذکرة الاولیاء» فریدالدین عطار مرا در حال و هوای صوفیانه فرو برد و یک دهه بعد، مجموعه کتابهای «پائولو کوئیلو» با ترجمۀ کمنظیر دکتر «آرش حجازی» آن حال و هوا را باز در من زنده کردند؛ این بار به سراغ مثنوی معنوی رفتم و سالها در کوچه پس کوچههای آن گشت و گذار کردم. اگر دنیای ارزشیام را زلزلهای هفت ریشتری نلرزانده بود و «کُن فَیَکون» شدن دنیا، مرا به «انقلاب کوپرنیکی» هدایت نمیکرد شاید همچنان در هنوز در همان قصهها زندگی میکردم.
میبینید؟ قصۀ زندگی ما را قصهها شکل میدهند!
برخی محققان علوم اعصاب به این نظریه رسیدهاند که دو نیمکرۀ مغز عملکردهای متفاوتی دارند. آنچه بطور معمول عملکرد منطقی مینامیم (تجزیه و تحلیل اطلاعات، منطق ریاضی و زبان) توسط نیمکرهی چپ مغز سازماندهی میشود، در حالی که ادراک هنری (زیباییشناسی، درک شعر و موسیقی) توسط نیمکره راست مغز ما صورت میگیرد.
نیمکره راست با کارکردهایی سر و کار دارد که در ما ایجاد احساسات میکنند و قدرت هنر از همینجا ناشی میشود؛ بسیاری از رفتارهای ما بر پایه تفکر منطقی و ارزیابی اقتصادی نیستند بلکه توسط احساسات ما سامان میپذیرند. تقریبا همه کسانی که سیگار میکشند از آسیبهای آن آگاهند اما سیگار کشیدن را «دوست دارند»!
«آرتور آسا برگر»، استاد ارتباطات دانشگاه سان فرانسیسکو، سیگار کشیدن را یک «آیین» میداند و آیین چیزی نیست جز به نمایش درآوردن یک قصه، به تعبیر «جاناتان گاتشال»، انسان یک «حیوان قصهگو» است، حتی سیگار کشیدن هم قصهای دارد، گرچه شاید گاهی هم تعبیر «زیگموند فروید» درست باشد که «گاهی یک سیگار، فقط یک سیگار است!»
بسیاری از رفتارهای پرخطر و روابط آسیبرسان صرفاً بر پایه قصههای درونی ادامه پیدا میکنند، به همین دلیل، «آلن دوباتن» فیلسوف سوئیسی-انگلیسی برای نقد رومانتیسیسمی که روابط صمیمانه را دچار تنش و ناکامی میکند دست به قصه نوشتن برده است و چندین قصه عاشقانۀ فیلسوفانه نوشته است.
وقتی به انسانها اطلاعات منطقی میدهیم با نیمی از مغزشان ارتباط برقرار میکنیم و نمیتوانیم بر موضوعاتی که بستر قدرتمند احساسی دارند اثر بگذاریم، امّا قصهها تمامیت مغز را در برمیگیرند و بر انگیزش هیجانی و تصمیمات عاطفی ما هم اثر میگذارند. اینجاست که مربی یا درمانگری که قرار است مدیریت موضوعات عاطفی را به عهده گیرد چارهای ندارد جز این که هنرمند باشد و بتواند نیمکره راست مغز را هم مخاطب قرار دهد.
منظور من از هنرمند بودن این نیست که این فرد بطور رسمی دورههای هنری دیده باشد و حرفه هنری داشته باشد، بلکه هنرمند به این معنا که مربی بتواند از حیث «فُرم» به گونهای صحبت یا رفتار کند که عواطف مراجع یا دانشجو را تحت تأثیر قرار دهد.
«میلتون اریکسون»، روانپزشک هیپنوتراپیست آمریکایی، چنین فردی بود. او با ژست و لحنی خاطره تعریف میکرد و قصه میگفت که مراجعانش «غرق» گفتههای او میشدند و میلتون اریکسون این «غرق شدن» را که محصول هنر قصهگو است، هیپنوتیزم مینامید. شاید کاربردیترین هنر در فضای رواندرمانی همین هنر قصهگویی باشد چرا که با کمترین امکانات و تقریباً در هر فضایی قابل اجراست.
من راز ماندگاری کتبی همچون «عهد عتیق»، «عهد جدید»، «قرآن» و «مثنوی» را نیز در استفاده از «قصه» میدانم: «نَحنُ نَقُصُّ علیکَ أَحسنَ القِصَص».
چنین شد که قصد کردم برایتان قصه بگویم و قصههای اتاق درمان را نوشتم که پس از مسیر چند ساله سانسور، عاقبت آنچه از آن باقی ماند «نا-ناخودآگاه آقای روانپزشک» نام گرفت و با همراهی «انتشارات طرحواره» منتشر شد.
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=10977