همسرگزینی آگاهانه: پختگی شخصیتی لازم برای ازدواج
متن پیاده شدهی سخنرانی دکتر سرگلزایی در اینستاگرام در مجموعه وبینارهای گروه مسؤولیت اجتماعی آسانسور ۱۱۰
دکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک
شماره ۸۰۴، هفتهنامۀ سلامت، ۹ مرداد ۱۴۰۰
- پلکان رشد:
برای این که از حیث پختگی یا بلوغ روانی به نقطهای برسیم که برای ازدواج آمادگی پیدا کنیم، باید مراحلی را پشت سر بگذاریم. به نظر اریک اریکسون، روانکاو دانمارکی-آلمانی، اگر این مراحل ناقص یا نادرست طی شوند، نمیتوان انتظار داشت دستاوردهای مراحل بعدی کسب شوند. البته در تمام این مراحل باید به انعطاف زیستی و روانی فرد هم توجه داشت. مثلا فردی که در نوجوانی بر اثر فعال شدن ژنی، دچار بیماری اسکیزوفرنی یا دیگر انواع روانپریشی شده، مراحل مختلف را سختتر از افراد سالم پشت سر میگذارد و ما توقع دستیابی به همۀ دستاوردهای رشد روانی-اجتماعی را برای او نداریم.
همانطور که یک سانحه میتواند یک قهرمان المپیک را برای همیشه فلج کند، از نظر روانی هم فشارهای سنگین مانند زندان طولانی یا شکنجه، گاهی باعث میشوند انسان نتواند زندگی و رشد طبیعی داشته باشد. این مقدمه برای این بود که بگویم برای این که فرد آمادگی ازدواج داشته باشد لازم است که مراحل مقدماتی رشد روانی-اجتماعی را طی کند و هرکس به رشد جسمی یا بلوغ جنسی میرسد برای ازدواج آمادگی ندارد.
تفاوت یک دوست با یک همسر این است که ما تقریبا همه سرمایه خود را با همسرمان به اشتراک میگذاریم. هویت اجتماعی، روابط ما و حیثیت ما با همسرمان به اشتراک گذاشته میشود. سرمایه مالی، سرمایه اجتماعی، بدن و ژن ما در یک زندگی مشترک قرار است به اشتراک گذاشته شود. در حالی که با هر دوستی فقط بخشی از دارایی زیستی-روانی-اجتماعیمان را به اشتراک میگذاریم، پس ملاکهای رابطهای ما با کسی که قرار است شریک مالی یا کاری ما باشد، حتما باید سختگیرانهتر از ملاکهای دوستیهای ساده ما باشد.
هیچ کدام از مراحلی که در ادامه خواهم گفت مطلق (همه یا هیچ) نیستند و هر کدام در درون طیفی از کم و زیاد تعریف میشوند.
-
سن تقویمی ملاک شایستگی برای ازدواج نیست
مسئله اساسی در رشد روانشناسی، نه سن تقویمی بلکه سن روانی است. درست است که اکثر آدمها در سن نوجوانی یا سالمندی ویژگیهای مشترکی دارند، اما وقتی به جای اکثریت مردم با ویژگیهای مشترک، قرار میشود درباره یک انسان صحبت میکنیم و تصمیم بگیریم با او ازدواج کنیم یا نه، نگاه کردن به سن شناسنامهای مسئلهی رشد روانی-اجتماعی را حل نمیکند. در نتیجه، ممکن است بسیاری آدمهای همسن نتوانند با هم زندگی کنند.منظور البته این نیست که هر سنی با هر سن دیگر میتواند ازدواج کند، چون به هر حال یک آدم 60 ساله با یک نوجوان خصوصیات روانشناسی متفاوتی دارند.
وقتی میگوییم سن تقویمی ملاک نیست، بیشتر منظور این است که بعضی افراد ممکن است در سن تقویمی 40 سالگی هنوز از نظر روانی در نوجوانی مانده باشند. یا بسیاری از افراد 30 ساله از نظر سن روانی هنوز کودک هستند.
نه تنها بعضی انسانها در سن 40 سالگی هنوز نوجوانند، حتی ما در روانشناسی تحلیلی بحثی داریم به نام نوزاد ابدی و نوجوان ابدی. آدمهایی با شخصیت نوزاد ابدی انسانهایی هستند که تا پایان عمر برای برآورده کردن نیازهای ابتدایی و بدیهی خود نیازمند کمک دیگران هستند یا نوجوان ابدی تیپی است که مدام در حال تغییر و دگردیسی و تردید در تصمیمگیری است و همچون نوجوانان محور زندگیاش دورهمی با رفقا، مد لباس و مدل گوشی و روابط جنسی و شهوانی است.
در نتیجه پختگی مربوط به سن روانشناختی است نه سن تقویمی. گاهی هم ممکن است یک نوجوان 16 ساله برای ازدواج یا شراکت یا کار اقتصادی پختگی یک انسان 60 ساله را داشته باشد. آنها که همنسل من هستند، حتما به خاطر دارند که تا دو سه دهه قبل افرادی مجبور بودند بار اقتصادی یک خانواده چند نفره را به دوش بکشند.
-
مراحل رسیدن به سن پختگی ازدواج
برای بررسی این موضوع، از مدل رشد روانی اریک اریکسون استفاده میکنم. البته این مراحل به شرطی معتبر است که سالهای عمر به سلامت طی شوند، وگرنه ممکن است کسی در سن 30 سالگی هنوز نوجوان باشد.
مرحله اول رشد: دلبستگی ایمن
این مرحله باید در یکی دو سال اول زندگی اتفاق بیفتد. به این معنی که وقتی نیازهای اولیه بچه بیشتر از طرف مادر برآورده میشود، بچه در یکی دو سال اول زندگی به اعتماد بنیادین یا به دلبستگی ایمن میرسد. این افراد معمولا به زندگی نگاه خوشبین دارند، در صورتی که کسانی که به اعتماد بنیادین نرسند، به طور کلی نسبت به زندگی و افراد نوعی طرحواره عدم اعتماد دارد و دچار دلبستگی ناایمن میشوند.
فرد دارای دلبستگی ایمن در برخورد با آدمها فرضش بر این است که آدم ها خوبند، مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. در صورتی که افراد دچار دلبستگی ناایمن فرض را بر این میگیرند که افراد خوب نیستند مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. آدمهای با دلبستگی ایمن بهطور کلی نسبت به زندگی مضطرب نیستند مگر آنکه شواهدی مبنی بر خطر وجود داشته باشد.
شاید برخی فکر کنند، با پررنگ کردن نقش مادران در مرحلۀ اوّل رشدی اریکسون، به مسئولیت پدر کمتوجهی شده، اما نقش پررنگ مادر بر اساس تحقیقات تجربی بهدست آمده. تحقیقات نشان میدهد در این مرحله مادر نقش اول را دارد. اگر قرار باشد مادری این نقش خود را به درستی ایفا کند، نظام اجتماعی و خانوادگی باید به کمک او بیاید و اینجا مسئولیت پدران معنای خود را نشان دهد: مادری می تواند به نوزادش امنیت و اعتماد بنیادین دهد که خودش در احساس امنیت قرار داشته باشد.
وقتی درباره اعتماد و دلبستگی بنیادین و خوشبینی صحبت میکنیم، بعضی افراد خوشبینی را با سادهلوحی اشتباه میگیرند. میخواهم همین جا ذکر کنم که این روزها با طرح مسائلی مانند قانون جذب بعضی میخواهند به این نتیجه برسند که با داشتن نیت خوب در هر شرایطی و با هر کسی میتوان کارها را به مراد دل و بنا به خواسته خود پیش برد و مدیریت کرد. این همان مصداق سادهلوحی است.
آدم خوشبین درواقع به این اعتقاد دارد که همیشه میتوان انتخابهای راهگشا انجام داد یا شرایط را تغییر داد یا در هر بحرانی که تهدید وجود دارد، فرصت هم وجود دارد. آدم خوشبین در عین این که به نیمه خالی لیوان نگاه میکند، به نیمه پر هم نگاه میکند، در حالی که آدم ساده لوح نیمۀ خالی لیوان را نادیده میگیرد و تهدیدها و محدودیتها را انکار میکند.
کسی که دچار دلبستگی ناایمن باشد، آنقدر به شریک زندگی یا اقتصادی خود بدبین است که طرف مقابل را کلافه میکند. این آدم به همسرش همیشه شک دارد و بدبین است. کیف یا جیب همسرش را جستجو میکند، مدام پیامها و موبایل همسرش را چک میکند و همیشه فکر میکند، همسرش مدام در حال خیانت و تظاهر و دروغ است. در این افراد گذران سالها کمکی به بازیافت احساس ایمنی و اعتماد نمیکند.
این بیاعتمادی گاهی خود را به صورت اضطراب نشان میدهد. اگر کسی در بیاعتمادی بنیادین مرحله اول رشد گیر کرده و بیدلیل مضطرب یا بدبین است، باید به مدت طولانی درمان شود. ما انسانها در همه مراحل نیاز به دلبستگی داریم، اما اگر دلبستگی ایمن ما در سن کودکی تامین نشده باشد حتی اگر در مراحل بعدی زندگی شریک یا همسر یا دوست امن و متعهدی داشته باشیم، باز هم احساس اضطراب با ماست و ما باز هم بدگمان و بدبینیم.
مرحله دوّم رشد روانی-اجتماعی: مرحله خودگردانی، انضباط یا اقتدار
در این مرحله هر کودکی باید یاد بگیرد که کارهای شخصی را خودش انجام دهد. هر آدمی در این مرحله باید بتواند روی پای خود بایستد. در این مرحله که از یکی دو سالگی تا پیش دبستانی است، آدمها از لحاظ روانی یاد میگیرند که باید خودگردان باشند. درنتیجه اگر از نظر روانی فرد یاد نگرفته باشد خودگردان باشد، یعنی پدر و مادر فرصت، ابزار یا مهارتی به کودک نداده باشند که بتواند او را قادر به انجام امور شخصی خود کند، بچه در دوره طلایی که باید خودگردانی را یاد بگیرد، این مهارت مهم را نمیتواند درونی کند. ازدواج نمیتواند به استقلال این افراد کمکی کند و در واقع قرار نیست با ازدواج مسائل روانی افراد درمان شود. ازدواج جایگزین توانبخشی و رواندرمانی نیست.
مرحله سوّم رشد: ابتکار و خلاقیت
در این مرحله بچهها یاد میگیرند که هنرمند باشند، ابتکار و خلاقیت و توانایی حل مسئله داشته باشند. اگر کودک نتواند خلاقیت و ابتکار را در این مرحله به دست بیاورد و این خصوصیات در درون او رشد نکند، با روبهرو شدن با مسئلهای کوچک یا درگیر شدن با بحرانهای معمولی زندگی متوقف میشود و به اصطلاح گیر میکند.
زندگی مسئله و حل مسئله است. برای این که بتوانیم مسائل زندگی را حل کنیم، باید اول به مرحله خودگردانی رسیده باشیم و برای حل مسائل خود به دنبال کمک دیگران نباشیم و سپس ابتکار و خلاقیت داشته باشیم. برای اینکه کودک ابتکار و خلاقیت داشته باشد باید به او امکان مخالفت داد.
نظام آموزشی ما که تقلید و اطاعت، دهانِ بسته و حرفشنوی و چشم گفتن را تشویق میکند، ابتکار و خلاقیت را از بین میرود. ما گرفتار نظام آموزشی بیمار، خانوادههای ناتوان و فرهنگ تاریخ مصرف گذشتهای هستیم که باید به موزه برود، اما متاسفانه ادعای مدیریت کلان دارد. این نظام تربیتی منجر به پیدایش تعداد زیادی کودک معلول میشود که منتظرند تا یک منجی بیاید و مسائل روزمرۀ آنها را حل کند.
حالا در موضوع ازدواج هم این ناکارآمدی خود را به صورت مشکل نشان میدهد چون فرد خلاقیت و ابتکار حل مسائل خود را ندارد و هنوز آمادگی ازدواج ندارد.
مرحله چهارم رشد: مرحله دستاورد یا افتخار شخصی
این مرحله باید در زمان دبستان حل شود. در این مرحله فرد باید با تلاش و پایداری خود دستاوردهایی به دست آورد که بتواند به آن افتخار کند. این دستاورد میتواند یک کاردستی باشد که دانشآموز ابتدایی از اول تا آخر آن را خودش درست کرده باشد یا در مسابقهای توانسته باشد در یک رقابت واقعی رتبهای به دست آورده باشد.
آدمهایی که در این سال و سال به مرحله افتخار شخصی نرسیده باشد به مرحله حقارت میرسند. در این صورت، فرد همیشه احساس میکند بقیه تحقیرش میکنند یا با هر شوخی کوچکی فکر میکند بقیه دارند دستش میاندازند. حتی اگر کسی از آنها تعریف کند، فکر میکنند طرف دارد تحقیر میکند. با هر انتقاد عادی به هم میریزد و محیط را به هم میزند.
در این مرحله اگر با کسی صحبت میکنید، با کمی دقت متوجه میشوید که او با افتخار از زندگی و دستاوردهای خود صحبت میکند یا با شرمندگی یا با خودشیفتگی (چون حقارت و خودشیفتگی دو روی یک سکه هستند). با چنین فردی نه میشود شریک شد، نه میتوان به استخدام او درآمد یا او را استخدام کرد و نه میتوان ازدواج کرد.
مرحله پنجم رشد: دوران نوجوانی یا دوران تعریف هویت
در این مرحلۀ رشدی فرد دچار بحران نوجوانی میشود و در صورتی میتواند دوران نوجوانی را درست پشت سر بگذارد که مراحل قبلی در زندگی او درست سپری شده باشد. نوجوانانی که مراحل قبلی رشد خود را درست طی نکرده باشند، در این سن برای خانواده اسباب دردسر جدّی میشوند چون بار تمام کوتاهیها و ندانمکاریهای تربیتی سالهای کودکی به نوجوانی فرد منتقل میشود، اما اگر مراحل قبلی رشدی به خوبی طی شده باشند، بحران نوجوانی بحرانی است که میتواند بدون دردسر و هزینه زیاد حل شود.
کسی که از بحران نوجوانی بیرون آمده و هویت پیدا کرده، چارچوبمند است. یعنی هر دم به دنبال هدفهای مختلف نیست و یک جور هدفمند و چارچوبمند است و خط قرمزهای ارزشی دارد. البته فرد باید خود به این خط قرمزها رسیده باشد و خط قرمزهایی که فرد در تقلید از پدر یا مادر یا فلان معلم و فلان کتاب به آن رسیده باشد، خط قرمزهای ارزشی درونی نیستند.
اگر این مرحله درست شکل نگیرد، فرد به جای رسیدن به نظام ارزشی درونی، یک کودک مطیع است و به عبارتی تکلیفش با خودش و ارزشهایش معلوم نیست. به همین دلیل با این افراد نمیتوان پایه یک رابطه مشترک را ریخت. افرادی که میخواهند وارد رابطه ازدواج یا کاری جدّی بشوند باید دارای نظام ارزشی تعریفشدهای باشند که در عین استحکام، انعطافپذیر و قابل نقد باشد یعنی متعصبانه نباشد (زیرا تعصب و ولنگاری هم دو روی یک سکه هستند).
«نظام ارزشی قرار است مبتنی بر استدلال باشد نه تقلید.»
مرحله ششم رشد: مرحله انس
در این مرحله منافع ما، خانواده ما، بچههای ما، روابط ما و نه من معنی پیدا میکند. اگر در این مرحله انس واقعی پیدا شد، حالا میتوان به مرحله فرزندآوری رسید. در صورتی که بعضی به اشتباه فکر یا توصیه میکنند که بچه بیاورید، با آوردن بچه زندگی شیرین میشود. اگر آدمها توانستند به آن موانست و حس مشترکی برسند که به جای خانواده من، خانواده ما، به جای پول من پول ما، به جای امکانات من امکانات ما را حس کنند، آنوقت میتوان به سمت فرزندآوری رفت.
مرحله هفتم رشد: مرحله بارآوری یا همافزایی
این بارآوری و همافزایی میتواند فرزندآوری باشد یا انجام یک پروژه مشترک اقتصادی یا فرهنگی یا هنری. بهترین هدف ازدواج باید همافزایی باشد یعنی آدم خلاق و خودگردان به دنبال شریکی برای یک کار تیمی میگردد که با هم تقسیم وظیفه کنند تا به ایجاد ارزش افزوده کمک کنند. در ازدواج هم میتوان گفت من با این پتانسیلها و با این هدف، با تو که هدف و ارزشهایی مشترک با من داری و قابلیتهایی داری که من فاقد آنها هستم، پتانسیلها و استعدادها و توانمندیهای هر دو را با هم به اشتراک میگذاریم تا کاری انجام دهیم که به تنهایی قادر به انجام آن نیستیم.
باید توجه داشته باشیم ازدواج نه درمان است و نه راهی برای جبران کاستیهایی که در هر یک از مراحل زندگی ممکن است برای فرد اتفاق افتاده باشد. برای درمان روانی فرد، باید حتما درمانگر حرفهای و متخصص وجود داشته باشد و همسر و دوست و شریک خوب هیچکدام نمیتوانند جایگزین یک درمانگر باشند.
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=10403