نام کتاب: همنوایی شبانه ارکستر چوبها
نویسنده: رضا قاسمی
انتشارات: نیلوفر
چو تیره شود مرد را روزگار همه آن کند کش نیاید به کار
کتاب با این بیت از فردوسی آغاز می شود که بسیار هوشمندانه انتخاب شده است. «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» بىشک یکی از بهترین رمانهای ایرانى در بیست سال اخیر است.
«رضا قاسمى» در سال ١٩٩۶ این رمان را در آمریکا به چاپ رساند که با چند سال تاخیر در سال ٨٠ به ایران راه یافت و جوایز بزرگ و متعددى را از آن خود کرد. از جمله این جایزهها:
برنده جایزه بهترین رمان اول سال ۱۳۸۰ بنیاد گلشیری
رمان تحسین شده سال ۱۳۸۰ جایزه مهرگان ادب
برنده بهترین رمان سال ۱۳۸۰ منتقدین مطبوعات
رمان در عین بررسى روابط ایرانیان مهاجر در فرانسه به ویژه ایرانیان ساکن این طبقه، عوالم روحى و روانى آن ها و همینطور مسائل شخصى و غیر شخصى را بررسى مىکند. رمان در گوشههایى به روابط جنسى، سیاست و زندگى اجتماعى آنها اشاره مىکند. قاسمى راوى را از لحاظ روانى و روحى موشکافى مىکند.
قاسمى رمان را بصورت پازلى آغاز میکند که با گذشت داستان پازل کامل و کاملتر میشود. رمان در مورد مردى چهل ساله به اسم «یدالله» است که در زیر شیروانى طبقه ششم ساختمانى در فرانسه زندگى میکند که اکثر ساکنان آن طبقه ایرانى هستند.
راوى معتقد است بر اثر اتفاقى که در چهارده سالگى برایش افتاده، سایهاش به درونش حلول کرده و حالا هیچ چیز از او نمانده جز همان سایه که مبتلایش کرده به خودویرانگرى، ناپدید شدن تصویرش در آینه و وقفههاى زمانى.
وقفه های زمانی این چنین بیان میشوند:
«شده بود که وقت دوش گرفتن دهها بار سرم را بشویم، چون هر بار در میانه کار دچار وقفههای زمانی شدهام و چون نفهمیدهام سرانجام سرم را شستهام یا نه نتیجه گرفتهام روزه شکدار نگیرم و از نو دست بهکار شوم. طبیعی است که ما ایرانیها از لحاظ تاریخی با این بیماری غریبه نیستیم! و شده که بارها یک مسیر را از نو شروع کنیم بدون آنکه بدانیم قبلاٌ این مسیر را رفتهایم.»
اما بیماری آینه:
به نسبت دو بیماری دیگر این یکی تمثیلیتر و البته بدیعتر است. راوی خود را در آینه نمیتواند ببیند و فقط قادر است که در آینه اشیاء بیجان را ببیند! راوی دچار تعدد شخصیت نیز هست و البته این باز هم مختص راوی نیست باقی هم دچارند.
به طوریکه در بخشی از کتاب آمده است:
اگر او (رعنا) سه شخصیت داشت تعداد شخصیتهای من بینهایت بود. من سایهای بودم که نمیتوانست قائم به ذات باشد. پس دائم باید به شخصیت کسی قائم میشدم. دامنه انتخاب هم بینهایت بود. گاه «ماکس فن سیدو» میشدم, گاه «ژرار فیلیپ» گاه «ژان پل سارتر»، گاه «داستایوسکی» و گاهی هم «جان کاساویتس»…. حالا تصور کنید در آن ده روزی که من و رعنا با هم بودیم چه کسی با چه کسی عشق بازی میکرد!
از نکات دیگر این داستان به این مورد می توان اشاره کرد که خواننده گاهی اوقات نمیتواند به صورت قطعی مطمئن باشد که آیا اتفاقی که روایت میشود به واقع رخ داده است یا خیر و یا از این هم بالاتر برخی اشخاص اساسا وجود خارجی دارند یا زاییده توهم راوی هستند.
ممکن است تا اینجا با این توضیحات کسانی که میخواهند این کتاب را بخوانند تصویر آشفتهای از این داستان در ذهنشان متبادر شده باشد اما باید اذعان کرد که کلمه اول رمان به خوبی سیر کلی داستان را تداعی میکند، «همنوایی». این پارههای مختلف زمانی در کنار هم به یک همنوایی دلنشین رسیده است.
علی محمدی_کارشناس ارشد روانشناسی
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=416