نام کتاب: هویت
نویسنده: میلان کوندرا
مترجم: دکتر پرویز همایونپور
ناشر: نشر قطره
میلان کوندرا نویسنده چک سبک داستاننویسی منحصر بهفردی دارد. او در میانهٔ داستانهایش به تحلیل روانشناختی و فلسفی ماجرا میپردازد.
رمان هویت را، میلان کوندرا در ۱۹۹۶ در فرانسه نوشته است.
پیرنگ (پلات) داستان رابطهٔ عاشقانهٔ مردی به نام «ژاک مارک» و زنی به نام «شانتال» است اما در میانهٔ ماجراهای این رابطه میلان کوندرا جا به جا به موضوعات فلسفی همچون جبر و اختیار، مرگ و زندگی و اخلاق و وظیفه میپردازد و نیز هستهٔ مرکزی تصمیمات انسانی را واکاوی میکند.
میلان کوندرا اغلب به این گفته «هرمن بروخ» متفکّر و رماننویس اتریشی اشاره میکند که گفته است:
«رُمانی که جزء ناشناختهای از هستی را کشف نکند، غیر اخلاقی است. شناخت، یگانه اخلاق رمان است»
محور کلیدی رمان هویّت «ملال وجودی» یا «احساس پوچی»و بیمعنایی (Absurdism) و نیز نحوه ٔکنار آمدن انسانها با این خلاء، پوچی و ملال است. میلان کوندرا سه شیوهٔ مدارا با ملال را معرفی میکند:
اول ملال انفعالی:
همچون ملال کسی که پشت میزی در کافهای نشسته، آبجویی در دست دارد، به خلاء خیره شده است و گهگاه خمیازه میکشد.
دوم ملال فعال:
همچون ملال کسی که یکریز صحبت میکند، دربارهٔ وقایع بیاهمیّت روزانه، و به سکوت مجال نمیدهد تا سؤالات عمیق را به رخ کشد و «از این روست که او حرف میزند، زیرا کلمههایی که میگوید بهگونهای پنهانی زمان را به حرکت در میآورند، در حالی که وقتی دهانش بسته میماند زمان متوقف میشود».
و سوم ملال در حال سرکشی:
جوانانی که میشکنند و به آتش میکشند!
هر کدام از قهرمانان رُمان «هویّت» به یکی از این شیوهها ملال زندگی را تاب میآورند. ژان مارک ملال انفعالی را پیشه کرده است، به حاشیهٔ زندگی خزیده، دانشگاه را رها کرده و خود را با شغلی کم اهمیّت مشغول ساخته است. همه چیز زندگی برایش بیاهمیت است حتی هویّت خودش، او گدای عجیب و غریبی را که با کت و شلوار و کروات مرتب زیر درخت چناری میایستد و گدایی میکند همچون «همزاد» خودش مینگرد و میگوید تنها حوادث تصادفی باعث شده که جای من و او عوض شود.
در مقابل ژان مارک، شانتال ملال فعّال را انتخاب کرده، با جدیّت به شغلش چسبیده است و در همان حال که به بیمعنایی شغلش آگاه است آن را با چنان جدیّتی به انجام میرساند که گویا صاحب دو چهره و شخصیّت است، چهرهای که به حرفه و پیشهاش پوزخند میزند و چهرهٔ دوّمی که با دقت و وظیفهشناسی جایگاه شغلیاش را ارتقا میبخشد.
و بالاخره شخصیتی حاشیهای در رمان وجود دارد به نام مستعار «بریتانیکوس» پیرمردی انگلیسی که با برپایی ضیافتهای عیّاشی ملال زندگی را تاب میآورد: ملال در حال سرکشی.
میلان کوندرا جا به جا، قصهگویی را متوقف میکند و به طرح پرسشهای فلسفی و روانشناسانه میپردازد، پرسشهایی که خواننده را درگیر میکنند و باورهای عادتی ذهن او را به چالش میکشانند.
دکترمحمدرضاسرگلزایی _ روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=467