پاسخ به یک سوال: ریشهی رازورزی در محتویات روانی
سوال: این موضوع كه برای بیان آركه تایپها و دیگر پدیدههای مربوط به روان، از سمبلها یا نوعی رمز استفاده میشود، این سوال را به ذهن متبادر میكند كه چرا سمبولیسم این چنین با روانشناسی در آمیخته است؟ آیا این مسئله ربطی به احساس ناامنی دارد؟
در پاسخ باید گفت كه خیر، این ماجرا ربطی به رمزگذاری برای حفظ امنیت مطالب محرمانه ندارد. میدانید که اگر جهان هستی را به شکل دایره و دورانی در نظر بگیریم، در این دایره نسبت محیط دایره به قطر آن، بیانگر تبدیل جهان حلقوی به جهان خطی است. از نقطه نظر ریاضی، نسبت محیط به قطر دایره مساوی است با عدد پی یا همان3/14. در زمان غیاثالدین جمشید کاشانی که عدد پی را محاسبه کردند مساوی 3/14 بدست آمد؛ ولی امروز با ماشینهای محاسبهگر قوی تا 168 رقم اعشار برای آن بدست آمده که این رقم اعشار با ساخت ماشینهای قویتر همچنان بیشتر خواهد شد.
بنابراین ما به یک بینهایت میرسیم و بینهایت یعنی تعریف نشده! پس تبدیل دنیای حلقوی به خطی همیشه منجر میشود به چیزی تعریف نشده. اما ما به جای آن چیز تعریف نشده، قرارداد میگذاریم که از یک کد استفاده كنیم؛ مثلاً پی مساوی است با 3/14.
این یک قرارداد است. سمبولیسمی که در روان ما وجود دارد نیز چنین ماجرایی دارد. یک دنیای بیانتها و formless قرار است به یک دنیای dichotomy تبدیل شود؛ بنابراین چارهای ندارد جز این که با نمادهای قراردادی خود را بیان كند.
چنین به نظر میرسد که ذهن فعلی ما قادر به ادراک حلقوی نیست؛ بنابراین هروقت هم بخواهد از نگرش خطی که dichotomy است به سمت نگرش حلقوی یا طیفی یا spectrum برود؛ باز در نگرش خطی دیگری میافتد.
بهعنوان مثال وقتی مسیح گفت قضاوت نکن؛ یعنی آدمها و رفتارهایشان را به خوب و بد تقسیم نکن؛ زیرا انسانها در خوب و بد نمیگنجند بلكه در فضای طیفی و معلق بین خوبی و بدی قرار میگیرند.
به نظر میرسد که مسیح به ما میگوید از نگرش خطی به نگرش دورانی مهاجرت کنید. اما عملاً وقتی از surface structure کلام او که میگوید «قضاوت نکن» عبور کنیم؛ deep structure کلام او خودش آدمها را به دو دسته تقسیم میکند:
آدمهایی که قضاوت میکنند و آدمهایی که قضاوت نمیکنند! در واقع اینها همان خوبها و بدها هستند؛ یعنی همین گفته که «قضاوت نکن که قضاوت خواهی شد». از نظر deep structure یعنی «بد» نکن که «بدی» میبینی؛ اما در surface structure فقط عنوان آن تغییر میکند.
به نظر میرسد شیوۀ فکری بشر به گونهای است که فقط میداند که ممكن است شیوۀ فکرکردن حلقوی هم وجود داشته باشد؛ ولی در عمل نمیتواند بهشکل عمیق و اصیل آن را تجربه کند؛ مگر اینکه یک موتاسیون دیگر هم در ژن بشر رخ دهد که منجر به ایجاد فرابشری شود که بتواند حلقوی ببیند و حلقوی زندگی کند. همانگونه كه شعار سکون و سکوت (عمل با بیعملی) نیز در عمل همیشه پارادوکسیکال بوده و برای ما غیرممکن است.
حال این سوال مطرح میشود كه این قراردادها چگونه وضع میشوند؟
وقتی از سمبلهایی مثل عدد پی صحبت میكنیم موضوع مشخص است؛ ولی ارتباط ما با ناخودآگاه مقوله متفاوتی است. در واقع وقتی یونگ راجع به سمبلها صحبت میکند؛ به سمبلهای فرازمانی و فرامکانی اشاره دارد؛ یعنی اعتقاد دارد که این سمبلها ازلی است نه فرهنگی.
گویی یک تصویر ازلی غیرقابل فهم برای ذهن بشر، به ذهن او نازل شده و در این نزول کیفیت و زبان خود را تغییر داده و در واقع Encoding شده است. بر این اساس میتوان گفت كه این زبان سمبولیک، زبانی برتر است كه ما به سمت آن پیش میرویم. یعنی ممکن است كه سیر تکامل قادر باشد بعد از انسان موجودی را بیافریند که با تسلط بر زبانی برتر، به فهم کاملتری از جهان formless نائل آمده و از این سمبلها بینیاز شود.
در قبایل نامتمدن اولیه بسیاری از ارتباطات توسط نگاه و اشارات سمبولیک صورت میگرفت كه در جامعه امروزی جای خود را به ارتباطات زبانی داده است؛ اما به نظر میرسد كه ناخودآگاه مثل سیستم قبل عمل میکند و با علائم، ما را راهنمایی میکند. در توضیح باید گفت وقتی ما در یک قبیله میبینیم كه یک سری علائمی به شکل سمبولیک وجود دارد، این آن سمبولیسم مورد بحث ما نیست. این سمبولیسم، قراردادی است در یک محیط خاص؛ مثلا در یك قبیله برای سلام كردن زبان خود را در میآورند و همین موضوع در قبیله دیگر به شكل دیگری نمایش داده میشود.
اما سمبولیسمی که در روانکاوی از آن صحبت میکنیم همان زبان رویاهاست که از طریق آن یک فضای formless مجبور میشود خود را به سطح تصاویر موجود فروبکاهد. مثلابرای بیان موجودیتی که از یک طرف به سبکی پرنده است و از یک طرف به سنگینی ببر و از طرف دیگر به زیبایی یاس، رویای ما به شكل ببری که مثل پرنده بال درآورده و به جای پشم، یاس برآن روئیده در میآید! یعنی چیزی را که تجربۀ ناگفتنی من است با یک سمبل بیان میکند. این سمبولیسم یا زبان رویاها جهانی است.
آیا این سمبلها میخواهند به ما کمک کنند تا از دیدگاه خطی به حلقوی برسیم؟
در واقع این سمبلها نمیخواهند به ما کمک کنند؛ تنها چارۀ بشر هستند. مثل اینکه شما یک مکعب دارید، اما قدرت لمس ندارید؛ چشم شما هم سهبعدی نیست و دوبعدی میبیند؛ پس عمق را نمیبینید؛ در نتیجه تنها چارۀ ذهن شما این است که دو مربع متداخل ببیند. این تنها چارۀ بشر است.
میگویند در یک جهان دو بعدی، یک لوزی و یک مثلث به یک پارک دو بعدی رفتند که راجع به زندگی آیندهشان صحبت کنند و ببینند آیا تفاهم دارند یا نه؟!… آنها در این پارک دوبعدی متوجه یک اتفاق میشوند؛ به این صورت كه میبینند سوراخی در وسط پارک بوجود میآید و این سوراخ شروع میکند به بزرگ شدن و بزرگ شدن و … و بعد یکدفعه دوباره شروع میکند به کوچک شدن و کوچکشدن و… تا اینكه دوباره بسته میشود. این دو شروع میکنند به فرضیهسازی راجع به اتفاقی که وسط پارک رخ داده است؛ ولی آنها هیچ گاه واقعیت را نخواهند فهمید. واقعیت این بوده که یک کره از صفحۀ پارک عبور کرده است! داستان زندگی ما هم این گونه است. ما موجوداتی هستیم که میخواهیم جهان 10 بعدی را در 4 بعد طول و عرض و ارتفاع و زمان فهم کنیم. این برای ما غیرقابل فهم است. روایت آن دو نفر از واقعیت، سوراخی است که گشاد میشود و بعد تنگ میشود. این، با واقعیت عبور کره فرق میکند؛ ولی تنها روایت قابل فهم این موجودات دو بٌعدی از حضور و عبور یک موجود سه بعدی است.
برای مطالعه بیشتر در این زمینه كتابهای زیر پیشنهاد میشوند:
کتاب بینش مینوی از جیمز ردفیلد
کتاب شفای کوانتومی از دیپک چوپرا
و کتاب جهان هولوگرافیک از مایکل تالبوت
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=103