چشم تاریخ: پروین اعتصامی
«پروین اعتصامی» با نام اصلی «رخشنده» در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ هجری شمسی، مطابق با ۱۵ مارس ۱۹۰۷، در تبریز زاده شد.
او فرزند «یوسف اعتصامی آشتیانی» ملقب به اعتصامالملک (زادهٔ ۱۲۵۴ تبریز) نویسنده و مترجم معاصر ایرانی است. یوسف اعتصامی، در سال ۱۳۲۸ هجری قمری بهعنوان نماینده مردم تبریز در «مجلس شورای ملی» انتخابشد. بههمین دلیل در سال ۱۲۹۱ هجری شمسی در هنگامیکه پروین ۶ سال داشت، به همراه خانوادهاش از تبریز به تهران مهاجرت کرد.
پروین از کودکی با مشروطهخواهان و چهرههای فرهنگی آشناشد و ادبیات را در کنار پدر و از استادانی چون «دهخدا» و «ملکالشعرا بهار» آموخت. در دوران کودکی، زبانهای فارسی و عربی و انگلیسی را زیر نظر پدرش در منزل آموخت و پس از آن به مدرسه آمریکایی ایران کلیسا (به انگلیسی: Iran bethel) رفت و در سال ۱۳۰۳ تحصیلاتش را در آنجا بهپایان رسانید.
او در تمام سالهای تحصیلش از دانشآموزان ممتاز بود و حتی مدتی در همان مدرسه به تدریس زبان و ادبیات انگلیسی پرداخت. او همزمان با تحصیل، شعر نیز میسرود.
در زمان حیات پروین اعتصامی، دولت به دانشمندان، علما و بزرگان علم و ادب، مدالهای لیاقت یا نشانهای دولتی اعطا میکرد؛ مدالی که نشانه سپاس و احترام دولت از خدمات علمی و فرهنگی فرد موردنظر است، و سپس دولت آنها را در مراسمی خاص مورد قدردانی قرار میداد.
در سال ۱۳۱۵، مدال درجهسه لیاقت به پروین دادهشد ولی او این مدال را قبولنکرد. او حتی پیشنهاد «رضاشاه» را برای تدریس ملکه و ولیعهد نپذیرفت زیرا بهگفته خودش، اعتقاداتش در مورد ایستادگی در برابر استبداد، به او اجازهنمیداد در چنین مکانهایی حاضرشود. او پس از ردکردن مدال لیاقت، شعر «صاعقه ما ستم اغنیاست» را سرود.
پروین اعتصامی بعد از نخستین چاپ دیوان اشعارش، در زمانیکه «عیسی صدیق» بر دانشسرای عالی ریاست داشت، بهعنوان مدیر کتابخانهٔ آن از خردادماه ۱۳۱۵ مشغول بهکار شد. عکس زیر پروین اعتصامی را در زمان بازدید محمدرضا پهلوی از «کتابخانهٔ دانشسرای عالی» در ۱۳۱۹هجری شمسی نشانمیدهد.
روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی گوژپشت و گفت
این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظارهکن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست
پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود
کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=7921