نام کتاب: کالیگولا
نویسنده: آلبر کامو
ترجمه: پری صابری
انتشارات: قطره
آلبر کامو (Albert Camus) که جزو جوانترین برندگان جایزه نوبل در ادبیات است، در عصری میزیست که عصر آرامش و صلح نبود و به نسلی تعلق داشت كه عمیقا تحت تاثیر شرایط تاریخی بود. وی جزو نویسندگانی بود که سعی داشت تفکرات و تاملات فلسفی خود را در قالب رمان و داستان به مخاطبان خود عرضه کند و در این راه جزو معدود فیلسوفان موفق بوده است.
او در اکثر آثار خود سعی میکرد تا دوگانههایی همچون آزادی – اسارات، خیر – شر و… را از طریقی دیگر اثبات کند و در این راه از فیلسوفانی همچون نیچه، هایدگر و نویسندگانی چون «کافکا» و «داستایوفسکی» الهام گرفت.
داستان «کالیگولا» در مورد سومین امپراتور روم است که سلسلهوار و نسل در نسل همچون دیگر حکومتهای خودکامه به قدرت رسیدند و به فساد و تباهی کشیده شدند. کالیگولا عاشق خواهر خود شده و او را معشوق خود اعلام میکند اما با مرگ دروزیلا، خواهرش، بسیار افسرده و نا امید میشود و تصمیم میگیرد که ناممکن را ممکن کند.
او می خواهد ماه را بهدست بیاورد، زمین را از خوشبختی آکنده کند و کلید جاودانگی را پیدا کند. تمام این ها استعاراتی است برای عمل ناممکن و کنایه از نهایت غرور او است که خود را خدا میپندارد. وقتی که با شکست مواجه میشود دست به کشتار آدمیان و اطرافیان خود میزند و کار را به جایی میرساند که در سال ۴۱ بعد از مسیح یعنی در چهارسالگی حکومتش، با توطئهای از طرف اشرافزادگان و سربازانش به قتل میرسد.
نمایش نامه کالیگولا در ۴ پرده نوشته شده است کالیگولا در هر پرده از جهاتی متفاوت عمل میکند. در پردهی اول با کالیگولایی سرخورده و ناراحت از مرگ عزیزش روبهرو هستیم که حیران و سرگشته است و نمیداند چه باید بکند. در پردهی دوم روند تبدیل کالیگولا به حاکمی قدرتمند و دیوانه تعریف میشود. در پردهی سوم و چهارم با کالیگولای مجنون طرف هستیم که هدفش مشخص و معلوم است.
اما کامو با دیوانگیِ کالیگولا بازی میکند و از او به گونهای دیوانهای عاقل میسازد. در دل جنون کالیگولا منطقی بیرحم نهفته است. کالیگولا همه چیز را میخواهد. اربابی است که میخواهد خدایی کند. او به دنبال غیر ممکن است و خوب میداند که چه راه غیر عقلانی را انتخاب کرده است. اما وقتی به این «امر غیر ممکن» نمیرسد در هم میشکند.
كامو خود درباره نمایشنامهاش میگوید: «كالیگولا مردی است كه شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش میراند. مردی كه از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد میبرد. كالیگولا همه ارزشها را مردود میشمارد. اما اگر حقیقت او در انكار خدایان است، خطای او در انكار انسان است. این را ندانسته است كه چون همه چیز را نابود كند ناچار در آخر خود را نابود خواهد كرد. این سرگذشت انسانیترین و فجیعترین اشتباهات است.
در پایان قسمتی از متن نمایشنامه که از زبان کالیگولا گفته میشود را نقل میکنم:
«من زندهام، من میکشم. من قدرت سرسامآور خدای نابودکننده را بهکار میبرم که قدرت خدای آفریننده در مقابل آن تقلید مسخرهای بیشتر نیست. این است خوشبخت بودن. خوشبختی همین است، همین رهایی تحملناپذیر، همین تحقیر نسبت به هرچه هست، همین خون و نفرت دور و برم، همین تنهایی بینظیر مردی که سرتاسر زندگیش را در پیش چشم دارد، همین شادی بیحد و حصر قاتلی که کیفر نمیبیند، همین منطق قهاری که زندگی مردم را خرد میکند، که تو را خرد میکند، کائسونیا، تا عاقبت آن تنهایی جاوید را که آرزو دارم کامل کنم.»
علی محمدی_کارشناس ارشد روانشناسی
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=472