یونانیان و ایرانیان
پیش از این در جایی نوشته بودم: «شاعر، کسی است که ناخودآگاه شخصی او آینهی ناخودآگاه جمعی باشد.»
دکتر «رضا براهنی» نیز گفتهاست:
«شعور هنری یعنی داشتن حسّ تاریخی از شکل و محتوای ادبی. حسّ تاریخی، قسمت اعظم جهان بینی یک شاعر را تشکیل میدهد. شاعر باید بداند که در این لحظه از تاریخ، چه زبانی، چه شکلی، چه آهنگ و وزنی و چه سبکی نشان دهنده چه موقعیت فردی، سیاسی و تاریخی میتواند باشد. در غیر این صورت، کار شاعر به تفنّن و مزاح شباهت خواهد داشت.»
برای پیدایش یک فرم، زمان و شرایط خاصی لازم است. اغلب روانشناسان دوست دارند این شرایط را فقط در وجود افراد ببینند، در حالیکه این شرایط در بطن اجتماع قرار دارد و این شرایط روزی که از بطن اجتماع، با عینیّت تمام، در عرصهٔ واقعیت رخ داد، میتواند نمایندگان خود و فرمهای خود را به وجود آورد، در غیر اینصورت این شرایط در بطن اجتماع خواهند پوسید، همانطور که عناصر تراژیک موجود در کار فردوسی بعدها پوسید و از بین رفت و تبدیل به یک عنصر زنده و فعال نگردید و اصولا علت شکست مقلّدان فردوسی در شاهنامهنویسی در اعصار بعد، همین بوده است.
شاهنامه فردوسی در دوران اعتلای حس قهرمانپرستی ملت ایران نوشته شده است و امکان نداشت که در دوران فتحعلیشاه، شاهنامهٔ موفّقی نوشته شود، و اگر کسی چنین کاری کرد، سوراخ دعا را گم کرد چرا که باید در دوران فتحعلیشاه چیزی گفته میشد که برملا کننده زوال عصر فتحعلیشاه باشد.
بنابراین هنر، هم محصول تاریخ است و هم سازندهٔ تاریخ. دکتر رضا براهنی در کتاب «تاریخ مذکر» مسیر هنر ایرانی و یونانی را با یکدیگر مقایسه کرده و بر این اساس به آسیب شناسی فرهنگی ایرانیان پرداخته است. به گفته او در یونان، ادبیات داستانی از حماسه به تراژدی حرکت کرد. در حماسه، قهرمان قصه، ابر انسانی است که بر همه ناملایمات غلبه میکند، شکست ناپذیر است و کنترل سرنوشت را به دست میگیرد. «اودیسه هومر» و «رستم فردوسی» چنین ابر انسانهایی هستند. اما در تراژدی، قهرمان قصه بهرغم تمام فضیلتها و استعدادها، در مقابل سرنوشت شکست میخورد و شکست او، نگاه مخاطب تراژدی را از شخص قهرمان به بستر اجتماعی و بین فردی زندگی قهرمان میکشاند.
بنابراین تراژدی (همچون تراژدی اودیپ سوفوکل) نگاه بین فردی و سیستمی را جایگزین نگاه فرد محور حماسه میکند.
در حماسه، شهوت و شور و شوق زندگی در وجود قهرمانی خارق العاده منعکس گردیده است در حالیکه نمایشنامه مبتنی بر تراژدی یونانی با تصوّری که از زندگی میدهد انگشت بر نقاط ضعف و قدرت «روابط» میگذارد و همهچیز را به سوی روانشناسی روابط سوق میدهد. از خلال این قبیل توجهات به روابط انسانی، مردم خود را به صورت زنجیرهای بههم پیوسته مجسم میکنند و شعور اجتماعی کسب میکنند.
از دیدگاه دکتر رضا براهنی، هنر و ادبیات ایرانی پس از حماسه، از هنر و ادبیات یونان فاصله میگیرد و به تفکر هندی نزدیک میشود بنابراین به جای حرکت در مسیر بازنمایی امر اجتماعی، به بازنمایی رابطه بین انسان و امر فرابشری (الوهیت) مشغول میگردد. نتیجه اینکه هنر و ادبیات ایرانی نتوانسته شعور جمعی و تفکر سیستمی برای انسان ایرانی ایجاد کند.
«حماسه پس از اوج یافتن در شعر خراسانی، به جای این که تبدیل به تصویر و تصوری از خانواده شود و سپس جامعیتی پیدا کند و نوعی فلسفهٔ اجتماعی شرقی پیدا شود و بر اساس آن، حکومت و دولت و سیاست به معنای واقعی پیدا شود و نوعی دموکراسی بر شرق حاکم شود در راه و رسم خنثای عرفان فرو میغلتد و از ذهنیتی سر در میآورد که قرنها شعور و فکر ایرانی را در خود فرو میغلتاند و به خود مشغول میدارد.»
در مقالات «بهسوی اتوپیا» و «عرفانزدگی در فرهنگ ایرانی» به عرفانزده شدن روشنفکری ایرانی نیز پرداختهام، چیزیکه در بخش بزرگی از شاعران معاصر ایرانی نیز نمود پیدا میکند.
کتاب تاریخ مذکر (علل تشتت فرهنگ در ایران) در سال ۱۳۵۰ خورشیدی منتشر شده است و نسخه تلگرامی آن در کانال به اشتراک گذاشتهشده است.
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=319