کتاب هزارو یک شب میان خواب و بیداری
سفر با فیل از انچه فکر میکردم دشوارتر بود هودج فلزی که پشت فیل گذاشته بودند اصلا راحت نبود. نمیشد تکیه داد و تکانهای فیل هم خیلی زیاد بود. مسافران کاروان دو به دو پشت فلیلها نشسته بودند. در مجموع ده مسافر بودیم پنج فیل بان و پنج فیل من و پیرمرد چینی روی یک فیل نشسته بودیم. که پشت همه فیلها میرفت جاده جنگلی و پر از فراز و نشیب بود گاهی پای فیل توی گل فرو میرفت و گاهی درخچهای سد راهش میشد وقتی راه فیل با درخچه بسته میشد.
فیل راهش را کج نمیکرد درچه را میکند و کنار می انداخت. پیرمرد چینی پشت فیل هم چپقش را چاق کرد پرسیدم اهل کجای چین هستید گفت جنوب چین تبت، لهاسا را میشناسی ؟
گفتم مگر می شود بام دنیا را نشناسم خندید خوشش آمد گفت به اسامی زیاد علاقه داری چرا نمی پرسی لهاسا به چه معنی است گفتم از کجا می دانید به اسامی علاقه دارم. گفت خیلی چیز ها می دانم سن و سالم زیاد است سفر زیاد کرده ام ادم ها را به دقت نگاه کرده ام بگذریم … لهاسا یعنی قلمروی بهشت
گفتم چه زیبا همیشه دوست داشتم یک سفر بروم تبت، اینجا چه میکنید؟
گفت راهنمای این کاروانم، اینها را یک سفر زیارتی میبریم از معابد چیانگ مای شروع کردیم تا معابد میانمار می رویم و معبد اسکورا، داگون سفر تمام میشود سال بعد همدیگر را در نپال میبینیم در کاتماندو
گفتم راهنمای کاروان که باید جلوی کاروان برود
گفت فیلبانان مسیر را میدانند من عقبتر میآیم که هوای همه را داشته باشم. «این سفر ها برای چیست» «دنبال مانترایشان میگردند همه آدمها مانترایی دارند یعنی یک مرز عبور، شیوهای که میشود با عالم معنا ارتباط برقرار کرد این ها را به معابد و مکانهای مقدس میبرند. ذکر ها و عبادتها را نگاه میکنند و میشنوند و تمرین میکنند. چنانچه برای ان ها کارگر افتاد، مانترایشان همان است، و گرنه جاهای دیگر را میگردند انقدر می٬گردند تا رمز عبورشان را پیدا کنند سال گذشته دو نفر مانترایشان را پیدا کردند امسال دیگر همسفر ما نیستند» از یک جای پر از انبوه درختان عبور کردیم شاخه های درختان به سر و صورتمان خوردند دستهایم را حائل کردم تا گذشتیم. آستین کوتاه پوشیده بودم و دستهایم خراشیده شدند.
چند دقیقه بعد احساس سوزش شدیدی در دستانم کردم، فکر کردم به خاطر خراشها است اما پیر مرد گفت نمیخواهی این مورچههای سرخ را از دستت بکنی؟ تازه متوجه شدم دستهایم پر از مورچههای قرمزی است که محکم به پوست دستم چسبیده بودند، یکییکی٬شان را به سختی کندم. وقتی که برای نهار پایین آمدیم تمام بدنم کوفته شده بود. یک مهمان خانه روستایی بود که با سوپ محلی واناناس تازه از ما پذیرایی کرد.
عنوان: هزار و یک شب: میان خواب و بیداری
نویسنده: محمدرضا سرگلزایی
ناشر: نشر مرندیز
شابک: 964-9921-12-5
تاریخ نشر: 861022
شماره چاپ: 1
شمارگان: 3000
تعداد صفحه: 120
کد کنگره: 7ي ه873ر/PIR8098
کد دوئی: 8fa8.362
چاپ شهر: مشهد
ابعاد: خشتی
نوع جلد: شومیز
زبان کتاب: فارسی/عربی
چکیده کتاب: این کتاب حاوی خاطراتی است از قول دکتر محمدرضا سرگلزایی که طی ان شرح سفر ایشان در خواب به شهر دمشق و ماجراهایی که برایشان پیش امده بیان شده است.
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=326