بازخوانی داستان ضحاک: واژههای فریبکار
«رابین روبرتسون» در کتاب «راهنمای مقدماتی روانشناسی یونگی» ،«کهنالگو» را «داستانهای تکرارشونده» تعریف میکند. از دیدگاه روانشناسی آرکیتایپی (کهنالگویی) در داستانهای متعدد و متکثر جهان میتوان مایههای مشترک و تکرارشونده (موتیف) یافت؛ گرچه در این ایده، مایهای از «جبراندیشی» وجود دارد اما تنها با دانستن جبرها و قواعد هستی است که ما به حق انتخاب و اختیار واقعی خود واقفمیشویم.
اختیاری که بدون آگاهی از جبرها و محدودیتها باشد یک اختیار تخیلی است، همچون تخیل پرواز در کسی که به قواعد فیزیک و مکانیک همچون جاذبه زمین، اصطکاک و قوانین آیرودینامیک ناآگاه باشد.
اسطورهها (Myths) همان کهنالگوها یا جانمایههای داستانهای زندگی هستند و ما با مرور آنها میتوانیم نگاهی عمیقتر به مسائل روزمرهمان داشتهباشیم.
یکی از این اسطورهها در فرهنگ پارسی، «افسانه ضحاک» است. «حکیم ابوالقاسم فردوسی» در شاهنامه بهتفصیل ماجرای پادشاهی ضحاک را شرح میدهد.
قبلا در یادداشت دیگری با نام :«ارمایل و گرمایل: نه سیخ بسوزد، نه کباب» بخش دیگری از این داستان را شرح دادهبودم. دراین یادداشت بهجنبه دیگری از این افسانهی پرعبرت میپردازم.
۱- واژه «ضحاک» معرب اژیدهاک است. از آنجا که دو مار بزرگ (اژدها) بر شانههای ضحاک روئیدهبودند لقب شایسته این پادشاه همان اژیدهاک بود که به معنای «صاحب مارها» است اما انتقال این واژه به زبان عربی آن را تبدیل به ضحاک کردهاست که بهمعنای «خندهرو» است. آیا این تبدیل در درون خود نوعی تطهیر را حمل نمیکند؟
معربشدن واژه زمینه را برای فریب اذهان فراهم کردهاست و حاکمی که علیالقاعده باید نام اژدها بر خود داشته باشد به خندانبودن چهره مشهور میشود! در زمانهای حکیم توس به کنایه بهاین «فریبکاری زبانی» اشاره میکند که زبان عربی در ایران تسلط کامل دارد. آیا فردوسی در این داستان اشارهای ظریف به «سلطه زبانی» ندارد؟
واژهها میتوانند ابزار سلطه باشند، چنان که «میشل فوکو» فیلسوف فرانسوی میگوید: «زبان، سلطه است!»
واژهها همانطور که میتوانند ابزار انتقال پیام باشند میتوانند ذهن را بفریبند و اطلاعات غلط مخابره کنند. وقتی زنی را «آهو خانم» مینامند شما بیاختیار تصور میکنید که آن زن چشمان درشتی دارد، درحالی که اگر او را «گیسو» بنامند شما بلافاصله دچار این تخیل میشوید که این زن گیسوان بلندی دارد!
یکی از اولین اقدامات نظامهای سلطهگر ابداع واژههاست، واژههایی که در ذهن شنوندگان تصویری واژگونه از پادشاه اژدهاوش خلقکنند.
۲- ضحاک عرب است اما «هزار سال» بر ایران استیلا پیدا میکند چرا که «بزرگان ایران» او را برای پادشاهی ایران دعوت کردهاند! سرداران ایرانی چون از زمامداری «جمشید» که ۷۰۰ سال بهدرازا کشیدهاست، خسته شدهاند بهسراغ ضحاک رفتهاند و به او برای سرنگونی جمشید یاری دادهاند!
این داستان در عینحالکه به پیروزی اعراب بر ساسانیان اشارهدارد یک الگوی تکرارشونده را نیز بهذهن متبادر میکند:
«از چاله در آمدن و به چاه فرو افتادن!»
یکایک از ایران برآمد سپاه
سوی «تازیان» برگرفتند راه
سواران ایران همه شاه جوی
نهادند یکسر به ضحاک روی
به شاهی بر او آفرین خواندند
ورا شاه ایرانزمین خواندند
کی اژدهافش بیامد چو باد
به ایرانزمین تاج بر سرنهاد
۳- در زمانه ضحاک چه برسر ایرانیان میآید؟ تنبلی و خرافهپرستی! خواهران جمشید (کنایه از ملت ایران) را به خانه ضحاک میبرند، ضحاک به آنها تنبلی و جادوپرستی میآموزد:
دو پاکیزه از خانه جمشید
برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو خواهر بدند
سر بانوان را چون افسر بدند
ز پوشیدهرویان یکی شهرناز
دگر ماهرویی به نام ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان
بدان اژدهافش سپردندشان
بپروردشان از ره بدخویی
بیاموختشان تُنبُل و جادویی
بلای دیگری که ضحاک بر سر مردم ایران میآورد این است که هرشب دو مرد جوان را میکشد و مغز آنها را خوراک مارهای رسته بر شانههایش میکند. اشاره فردوسی به «مغز» اشاره جالبی است.
مارهایی که از بوسه ابلیس بر شانههای ضحاک روییدهاند تنها خوراک شان «مغز مردان جوان» است. آیا اشاره فردوسی این نیست که نظام حکومتی ضحاک «اندیشه سلحشوری» را نابود میکرد؟
چنان بد که هر شب دو مرد جوان
چه کهتر چه از تخمه پهلوان
خورشگر ببردي به ايوان شاه
همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش برون آختی
مر آن اژدها را خورش ساختی
«فرانک»، همسر «آبتین» و مادر «فریدون» داستان ظلم ضحاک را برای پسر گفته است و کینه او را در دل پسر کاشته، روزی فریدون تخت ضحاک را واژگون خواهدکرد. ضحاک بهفکرمیافتد که اقدام به تبلیغات گستردهکند، از همه ملت امضا بگیرد که از او هیچ ظلمی سر نزدهاست! قرار است همه صف بکشند و گواهی دهند که ضحاک عادل و دادگر است! جالب است که تا زمانی که کاوه آهنگر فریاد برمیآورد و گواهی عدلوداد شاه را پاره میکند و بر زمین میریزد بسیاری از ایرانیان ترسو گواهی را امضا میکنند:
یکی محضر اکنون بباید نبشت
که جز تخم نیکی سپهبد نکشت!
نگوید سخن جز همه راستی
نخواهد بداد اندرون کاستی
ز بیم سپهبد همه راستان
بدان کار گشتند همداستان
در آن محضر اژدها ناگزیز
گواهی نوشتند برنا و پیر
۵- کاوه آهنگر بهپیش میافتد و آهنگران درپی او، چرم بر سر نیزه میکنند و پرچم قیام برمیافرازند. فریدون و برادرانش «کیانوش» و «شادکام» به این جنبش میپیوندند و سپاهی فراهممیآید. سپاه از «اروندرود» عبور میکند و به «پایتخت ضحاک» روی میآورد. پایتخت ضحاک کجاست؟ «بیتالمقدس»! فردوسی حکیم باز به فریبکاری واژهها اشاره میکند، خانه ناپاکی را «بیتالمقدس» نام گذاشتهاند، ضحاک هالهای از تقدس بهدور خود کشیدهاست!
به خشکی رسیدند سر کینه جوی
به «بیت المقدس» نهادند روی
که بر پهلواني زبان راندند
همي کنگ دژهوختش خواندند
بهتازی زبان خانهٔ پاک خوان
برآورد ایوان ضحاک دان
افسانه ضحاک مار بهدوش و کاوه آهنگر پر از نکتههای ظریف و اشارات نهانی است که گفتگو درباره آنها در یک مقاله نمیگنجد بلکه نیاز به نوشتن کتابی دارد اما آنچه مراد من در این یادداشت است بازخوانی داستانی است که در زندگی جمعی ما تکرار میشود: «یک نکته از این معنی، گفتیم و همین باشد!»
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
.
مطالب مرتبط
- ارمایل و گرمایل: نه سیخ بسوزد نه کباب
- مثلث کارپمن ایرانیان
- اسطورهشناسی و امر سیاسی
- جنون قدرت و قدرت نامشروع
Photo From: i.pinimg.com
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=160