آسیبشناسی روانی (دیدگاه بیولوژیک)
از نظر Neuroscience یا علوم اعصاب مغز یک کمپلکس بیوشیمیایی است؛ یک دستگاه شیمیایی که بر اساس غلظت موادی که در این دستگاه وجود دارد و حساسیت گیرندهها یا Receptor ها ما احساساتی پیدا میکنیم یا واکنشها و رفتارهایی انجام میدهیم Neurotransmitter.
(یعنی انتقالدهنده عصبی یا ناقل عصبی). چهار Neurotransmitter اصلی در مغز وجود دارد که عبارتند از: دوپامین، استیل کولین، سروتونین یا- 5هیدروکسی تریپتامین (5-HT ) و نور اپی نفرین.
نور اپی نفرین، نوروترنسمیتر Fight and flight است. سیستمی در بدن ما وجود دارد که سیستم جنگ و گریز و مقابله ما با خطرات است. زمانی که در موقعیت خطر قرار میگیریم اگر نور اپی نفرین فعال شود یکی از این دو واکنش را نشان میدهیم. یعنی به اصطلاح، دید ما «تونلی» میشود. فرض کنید زلزله رخ داده؛ شاید روشهای زیادی وجود داشته باشد برای این که از خود محافظت کنیم؛ ولی اگر از قبل مهارت کسب نکرده باشیم یکی از این دو اتفاق خواهد افتاد: یا این که در مقابل خطری که پیش آمده حمله میکنیم؛ یعنی با پرخاشگری و خشونت واکنش نشان میدهیم؛ یا اگر احساس کنیم این اتفاق، اتفاقی است که نمیتوانیم با خشونت در مقابلش بایستیم؛ از مقابلش فرار میکنیم.
سیستم Fight and flight برای نشان دادن واکنشهای فوری ما را آماده میکند و سرعت عمل بالایی دارد. همان طور که کامپیوتر برای آنکه بتواند محاسبههای پیچیده را خیلی سریع انجام دهد گزینههای بسیار متنوعی را تبدیل به دو گزینه میکند؛ سیستم Fight and flight هم مثل محاسبه کامپیوتر فقط دو گزینه دارد: حمله یا فرار!
این شامل فریز (خشک شدگی) هم میشود؟
بله شامل فریز هم میشود. فریز میتواند در بعضی از موقعیتها جزو Flight باشد. در واقع ما دو نوع Flight داریم: یکی دویدن و از خطر دور شدن و نوع دیگر در جای خود میخکوب شدن و حرکت نکردن. به طور مثال، وقتی که در مقابل خود یک مار یا یک سگ تعلیم دیده میبینیم اگر در جای خود میخکوب شویم ممکن است بیشتر کمک کند تا این که بدویم. اینجا فریز شدن نوعی از Flight است.
سیستم نور اپی نفرین در کسری از ثانیه عمل میکند. این سیستم برای ما تصمیمگیری و ما را برای آن تصمیم آماده میکند. اما نقطه ضعفش در این است که در موقعیتهای پیچیدهای که در زندگی فعلی وجود دارد و بر اساس Context ارتباط، در دو موقعیت کاملا مشابه باید رفتارهای کاملا متفاوتی داشته باشیم؛ ابتکار عمل ما را به شدت کم میکند. نور اپی نفرین اگر به حال خود رها شود همیشه در حال جنگ و گریز خواهیم بود. پس یک سیستمی باید در مقابل، این بخاری را تعدیل کند؛ یک سیستم خنک کننده که همه آن تغییراتی که نور اپی نفرین ایجاد کرده را رفع کند. سیستم کولینرژیک یا استیل کولین این نقش مهم را دارد که در مقابل برانگیختگی نور اپی نفرین یک سقف ایجاد میکند. سیستم دیگری که برای تعدیل کردن نور اپینفرین وجود دارد؛ سروتونین یا 5-HT است.
سروتونین آستانه تحریک را بالا میبرد. بنابراین سروتونین مثل یک کلید کنترل پیش از تحریک است؛ در حالی که استیل کولین کلید کنترل پس از تحریک نور اپینفرین است. پس عملکرد نور اپینفرین جنگ و گریز برای واکنشهای حیاتی ما است و با سرعت قابل توجهای واکنش نشان میدهد؛ اما آپشنهای واکنشش بسیار محدود است. عملکرد استیل کولین این است که بعد از این که نور اپی نفرین تحریک شد، آن را آرام سازد.
عملکرد سروتونین این است که آستانه تحریک را برای نور اپی نفرین تعیین کند. اما دوپامین در مغز سه کارکرد دارد. سه مدار مختلف دوپامینی وجود دارد: مسیری برای کنترل هورمونها، مسیری برای کنترل حرکات و مسیری برای ایجاد و ساماندهی افکار. مسیری که کار کنترل هورمونی دارد مسیر توبروانفندیبولار است که از هیپوتالاموس به هیپوفیز قدامی کشیده میشود. در واقع هیپوتالاموس ترشح هورمونهای هیپوفیز قدامی را کنترل میکند.
یکی از نقشهای دوپامین که معمولا در روانشناسی و روانپزشکی کاربرد چندانی ندارد مسیر توبروانفندیبولار است. گاهی روانپزشک برای ساماندهی تفکر بیمار داروی دوپامینی تجویز میکند؛ اما به صورت ناخواسته این دارو باعث تغییرات هورمونی و ترشح شیر از پستان بیمار و یا کاهش میل جنسی میشود. زیرا دوپامینی که به بدن وارد میشود از هر سه مسیر جریان پیدا میکند؛ نتیجه، یک نتیجه هورمونی است که به روانپزشکی ارتباط پیدا میکند.
مسیر دوم مسیر نیگرو استریاتال است. هستهای در مغز وجود دارد به اسم Substantia nigra یا ماده سیاه؛ ساختار دیگری هم در مغز داریم به نام Striatum مسیری از دوپامین که بین Substantia nigra و Striatum درحرکت است؛ تند و سریع بودن حرکات، و ظرافت و مهارت انجام حرکات را کنترل میکند. این مسیر هم ربطی به روانشناسی و روانپزشکی ندارد. طبق تقسیم بندی علوم، رسیدگی به این مسیر را به عهده نورولوژیستها یا متخصصین مغز و اعصاب گذاشتهاند.
کسانی که دچار پارکینسون میشوند یعنی این که در این مسیر Substantia nigra دوپامین کمی ترشح میشود؛ به همین دلیل پزشکان متخصص نورولوژی دوپامین را از خارج به بدن فرد منتقل میکنند و حرکات تسهیل میشود. اینکار توسط دارویی به نام Levodopa که در داخل بدن و در مغز تبدیل به دوپامین میشود انجام میپذیرد؛ و یا به جای این کار یک سری الکترودهایی در Striatum قرار میدهند که وقتی این الکترودها تحریک الکتریکی میشوند پیغامهای کاذبی مبنی بر دریافت دوپامین به Striatum میدهد و Striatum شروع به فعالیت میکند؛ بدون اینکه مغز تغییر شیمیایی پیدا کرده باشد و بنابراین عوارض جانبی داروها را هم ندارد.
سومین مسیردوپامین، مسیر جریان افکار و احساسات است که به آن «مزوکورتیکال مزولیمبیک» میگویند. لیمبیک جزئی از ساختمان مغز پستانداران و پرندگان میباشد که عواطف ایجاد میکند. Cortical همان Neocortex است که فکر ایجاد میکند. فکر یعنی انتزاع، یعنی زبان، یعنی Symbolism. دوپامین وقتی در این مسیر زیاد انتقال پیدا میکند یک سری احساسات برای ما ایجاد میشود.
مثلا اتفاقی که در بیماری افسردگی ایجاد میشود این است که دوپامین در مسیر مزولیمبیک کم انتقال پیدا میکند؛ در نتیجه تمام اتفاقاتی که فرد را در گذشته شاد میکرده تاثیری برای فرد ندارد؛ که به این حالت میگوییم «Hedon .«Anhedonia یعنی لذت، Anhedonia یعنی دیگر از چیزی لذت نمیبرد. حتی خیلی وقتها بیمار، آپاتیک (Apathic) میشود؛ یعنی اتفاقات ناراحتش هم نمیکند؛ عملا فاقد هیجان میشود؛ نه اینکه فقط شادی را تجربه نمیکند؛ حتی گاهی اوقات ممکن است یک فرد افسرده، غم عمیق را هم نتواند تجربه کند.
یکی از ویژگیهای افسردگی بیولوژیک این است که فرد نمیتواند گریه و درد دل کند؛ وقتی یک نفر گریه و درد دل میکند؛ شما به افسردگی بیولوژیک دوپامینی فکر نکنید؛ ممکن است افسردگی روانزاد، سایکوژنیک باشد. درنقطه مقابل، وقتی دوپامین در این مسیر زیاد ترشح میشود؛ فرد مانیک شده؛ Expansive میشود. بنابراین چیزی که تحت عنوان «سایکوز پارانوئید» میشناسیم که در آن تفسیرهای با حشو و زوائد وجود دارد معمولا دوپامین زیاد ترشح میشود.
نوراپی نفرین وقتی ترشح میشود حتما منجربه واکنش میشود؛ پس در مورد کسانی که عصبی میشوند ولی جسارت عمل ندارند چه مکانیزمی عمل میکند؟
مکانیسم Flight ایجاد میشود، گفتیم که نوراپی نفرین میتواند Fight و یا Flight ایجاد کند.
اینجا Flight یعنی چه؟
یعنی فرد هیجان پیدا میکند اما هیجانی که ترس است! در واقع اپی نفرین سکهای است که دو رو دارد: یک روی سکه نوشته ترس؛ روی دیگر خشم؛ و این که فرد بیشتر به سمت ترس برود یا به سمت خشم؛ باز به عوامل پیچیدهی دیگری ارتباط پیدا میکند. یکی ازاین عوامل میتواند آموزش باشد. یعنی این که ما میآموزیم که توانمان را چگونه و چه قدر برآورد کنیم و توان دشمن را چه قدر؟ و بر این اساس تصمیم میگیریم با خشم واکنش نشان دهیم یا با ترس.
در درمان با برنامهریزی CBT (درمان شناختی- رفتاری) در قسمت شناختی که باورهای فرد را تغییر میدهیم؛ در واقع سروتونین بیشتر میشود؟
خیر سروتونین بیشتر نمیشود؛ بلکه پیامی که به مغز میرسد به شکل متفاوتی تفسیر میشود. سطح سروتونین فرد را ژن تعیین میکند.
سروتونین جریان فکری ایجاد شده توسط دوپامین را مدیریت میکند. بنابراین افرادی که دوپامین بالا و سروتونین بالا دارند؛ میتوانند Theoretician شوند؛ درحالی که افرادی که دوپامین بالا دارند درکنار سروتونین پایین، وسواسی و یا خیالباف میشوند.
افرادی که نور اپی نفرین بالا همراه با سروتونین بالا دارند افرادی سختکوش میشوند؛ یعنی افرادی به اصطلاح رزمنده و اهل چالش؛ منتهی اهل چالشی که کنترل خودش را از دست نمیدهد.
در طب بقراطی یا طب یونانی که به اشتباه به آن طب سنتی ایرانی یا طب اسلامی میگویند (که در واقع هیچ ارتباطی با هم ندارند) افرادی که نور اپی نفرین بالا و سروتونین بالا دارند؛ سختکوش و خستگی ناپذیر، اهل چالش و مبارزه هدایت شده هستند که به آنها «دموی مزاج» میگویند.
اگر نور اپی نفرین بالا و سروتونین پایین باشد؛ افراد، صفراوی مزاج یعنی عصبی و مضطرب میشوند. سروتونین و استیل کولین بالا، شخصیت «بلغمی مزاج» را شکل میدهد که اساسا نسبت به محرکها کم واکنش هستند. بنابراین، جریان یک ماجرای پیچیده است که بالا بودن هر کدام درحضور بالا یا پایین بودن دیگری میتواند تاثیر کاملا متفاوتی داشته باشد.
اگر استیل کولین بالا و سروتونین پایین باشد؛ چه میشود؟
تمام حالتها ممکن نیست. ما در اینجا با واقعیتهای ریاضی سروکار نداریم؛ فقط بعضی از حالتها در انسان ها محقق شده است.
ما چهار مزاج داریم؟
بله، مزاج چهارم، مزاج Melancholich است. مزاج Melancholic یا «سوداوی مزاج»، یعنی وسواسیها و خیالبافها. این افراد کسانی هستند که دوپامین بالا در حضور سروتونین پایین دارند.
برای شکلگیری حافظه استیل کولین ضروری است؛ به همین دلیل افرادی که داروهای آنتی کولینرژیک مصرف میکنند؛ دچار اختلال حافظه میشوند. استیل کولین، جدا از اثری که درتعامل با نور اپی نفرین و سروتونین دارد و همین طور اثر تعدیلی که در ارتباط با قسمت حرکتی فعالیت دوپامین دارد؛ جوهر حافظه هم محسوب میشود. بیمارانی که دچار آلزایمر میشوند به شرطی که نورونهای کولینرژیک کاملا تخریب نشده باشد؛ از داروهای کولینرژیک مثل ریواستیگمین (Rivastigmine)، دونپزیل (Donepezil)، تاکرین (Tacrine) استفاده میکنند.
بنابراین زبان بیولوژیک رفتارهای ما، دیدگاه نوروترانسمیتری یا بیوشیمیایی است که مغز و رفتار را با یک ملغمه بسیار بسیار پیچیدهایی از واکنشهای شیمیایی و مواد شیمیایی توجیه میکند.
از دیدگاه ساختاری نیز مغز دارای تقسیم بندیهای خاصی است. فرض کنید مغز را از وسط باز میکنیم؛ مغز یک قسمت باستانی یاReptile brain دارد؛ باستانی به این معنا که موجوداتی هم که از نظر تکامل داروینی بسیار باستانیتر از ما هستند این قسمت را دارا است. بهطورمثال، مارمولک هم این قسمت مغز را دارد Reptile brain .
این بخش از مغز دو وظیفه دارد: حفاظت فرد یا همان روند ستیز- گریز و دیگری حفاظت نسل یا همان تولید مثل. یعنی در مجموع وظیفهی Reptile brain حفظ حیات است. قسمت مغزی دیگری هم داریم که این مغز را همه پستانداران و پرندگان دارند. این قسمت که لیمبیک مغز است عواطف ما را ایجاد میکند. اگر شما به فرزندان یک مار حمله کنید شما را نیش خواهد زد اما نسبت به فرزندانش مهر و محبت ندارد؛ چون دستگاه لیمبیک ندارد.
پس به چه صورت از فرزندان خود مراقبت میکند؟
پاسخ این است که بخش دیگری در مغز وجود دارد که به Territoryیا قلمرو حساس است. طبق تعریف این بخش، این بچه یا آن لانه یا آن غذا Territory «قلمرو» من است؛ هر کسی وارد آن شود؛ روند جنگ و گریز فعال شده و با آن میجنگد. اما پرندگان و پستانداران عواطف دارند؛ یعنی همان سیستم لیمبیک در مغز که عواطف را ایجاد میکند. میمونها یک قسمتی به نام Neocortex دارند که آپشنهای مختلف را در نظر میگیرد و بررسی میکند؛ و بالاخره انسانها یک قسمتی در مغزشان وجود دارد که انتزاع را شکل میدهد و همین باعث شکلگیری زبان در ما میشود. به همین دلیل ما میتوانیم مفاهیم انتزاعی مثل صداقت، درستی و نادرستی را درک کنیم. در واقع ذهن در تعامل با تمام قسمتها کار میکند؛ یعنی در ذهن ما Territory هم نقش دارد.
آیا معنی آن همان انتزاع است؟
اگر ذهن را معادل انتزاع بگوییم.
از لحاظ فیزیولوژی آن قسمت درکجا قرار دارد؟
درقسمت فرونتال، جلوی جلو، بالای چشم.
تعارضی که در خیلی از مواقع در ما ایجاد میشود به این دلیل است که عملا ما یک مغز باستانی داریم که فقط از خود و نسلش حفاظت میکند و یک مغز لیمبیک که عواطف و عشق و محبت و احترام برایش اهمیت دارد و یک قسمت Neocortex که اطلاعات را تجزیه و تحلیل و آپشنهای مختلف خلق میکند. علاوه بر این، اگر مغز را افقی قطع کنید؛ آن وقت یک مغز راست و یک مغز چپ خواهیم داشت که هر کدام به گونه متفاوت فکر میکند و اطلاعات را از منظر متفاوتی میبیند و همچنین یک قسمت Prefrontal که انتزاع را ایجاد میکند. بنابراین یکی از دلایلی که ما در انتخابات خود تعارض پیدا میکنیم این است که با مغزهای متفاوت کار میکنیم. سروتونین تعیین کننده این است که با کدام مغز عمل کنیم.
آن جایی که گفتید تونلی میشود؛ یعنی از لحاظ بیولوژیک ارتباط Prefrontal با مغز باستانی موقتا قطع میشود؟
بله دقیقا همین طور است. یک اتفاق بیولوژیک که بخشی از مغز Bypass یا میانبر زده میشود.
با این توضیح رواندرمانی باعث میشود که قسمت Reptile brain محرک جدیدی بگیرد؛ یعنی مثلا این، خطر نیست! ترجمه عوض میشود اما ممکن است رابطهی این دو بخش هم قطع نشود. آیا فرق بین دو آدم آموزش دیده و آموزش ندیده به این شکل مشخص میشود؟
بله، در واقع فرق یک آدم بدوی با یک آدم متمدن دراین است هر چه بدویتر باشیم از قسمت Reptile brain و هر چه متمدن میشویم از قسمت جلوییتر مغز که به آن Orbitofrontal میگویند بیشتر استفاده میکنیم. وقتی که احساس خطر حیاتی کنیم؛ یعنی اگر پیام به شما رسید که خطر حیاتی در بین است Neocortex بیکار میشود؛ ارتباط مغز باستانی و Neocortex قطع میشود و مغز باستانی طور خودکار تصمیم میگیرد: جنگ یا گریز! در حالی که اگر موقعیتی مبهم است و مغز باستانی برایش این موقعیت تعریف شده نیست و نمیداند که چه عملی باید انجام دهد؛ در اینجا Neocortex وارد عمل میشود تا این موقعیت تعریف نشده را به زبان باستانی برای Reptile brain ترجمه کند که این موقعیت خطر است یا خطر نیست.
جالب است بدانیم که انسانها در مغز یک سیستم Bluetooth دارند! البته این موضوع در حد پژوهش است. بطور مثال بین یک پدر و یک پسر و یک نوه ژنها به صورت عمودی یک سری قابلیتها را منتقل میکنند. اما این پسر گاهی اوقات با یک نفر Empathy پیدا میکند و قابلیتی در مغزش به وجود میآید که در مغز پدر و پدربزرگش وجود نداشته است. متوجه شدند که یک فایلهایی به اسم فایل های آیینهای یا بعضی جاها به اسم Memo در مغز انسانها است که در شرایط Empathy شدید مثل Bluetooth عمل میکند و ژنی که در این فرد وجود نداشته قابلیت انتقال پیدا میکند. بنابراین ژنها عمودی و Memo ها افقی عمل میکنند.
یک محقق حیوانشناسی برای تحقیقات به جزایر اقیانوس آرام سفر میکند و در یکی از آن جزایر به میمونها آموزش میدهد که سیب زمینی را قبل از خوردن با آب دریا بشویند. تمام میمونها از یکدیگر تقلید میکنند. این اتفاق تحت تاثیر یادگیری رخ میدهد اما بعد از مدتی متوجه میشود در سایر جزایر هم این اتفاق روی داده است! بر اساس این گونه شواهد پدیدهای را در کردار شناسی تعریف میکنند تحت عنوان «حد آستانه». به این معنا که اگر در یک جمعیت، اتفاقی برای کسر مشخصی از آن جمعیت روی دهد؛ آن اتفاق به شکل خودکار به سایرین هم سرایت خواهد کرد. آن کسر مشخص را «حد آستانه» میگوییم.
آیا این موضوع تبیین فیزیکی هم دارد؟
بله، تبیین فیزیکی دارد؛ اما این که این اتفاق چه گونه پیش میآید؛ یک تئوری است. یعنی هنوز فایلها کشف نشده است؛ اما به علت کثرت اطلاعاتی که در مورد این اتفاق وجود دارد این نظریه پیشنهاد شده که یک سری فایلهایی وجود دارد که این فایل ها به صورت آیینهای انتقال پیدا میکند.
یعنی جاها هم مشخص شده است؟
خیر. هنوز بر مبنای رفتارها این نظریه پیشنهاد شده است. یک سری پدیدههایی را میبینیم بر مبنای آن پدیده یک مدل میسازیم این مدل نیاز به پژوهش دارد که اثبات یا رد شود. این موضوع، یعنی کثرت پدیدههایی که با ژن قابل توجیه نیست؛ با یادگیری هم قابل توجیه نیست؛ ولی بین ما رخ میدهد؛ منجر به مدل سازی شده است. کثرت این اتفاقات دانشمندان را به این نتیجه رسانده که باید فایلهایی وجود داشته باشد که به صورت آیینهای یا به صورت عرضی بین انسانها قابل انتقال هستند.
آزمایش دیگری هم انجام شده که ثابت کند؟
بله. اساسا انسانها استعداد یادگیریشان تحت تاثیر اتفاقاتی که برای افراد دیگر رخ میدهد افزایش پیدا میکند. محققین یک دانشگاهی در آمریکا یک پژوهشی راجع به اثر بخشی دعا در شفای بیماران در بخش CCU را طراحی کردند.
این بیماران را به دو دسته طبقهبندی کردند. گروه دعا کنندهای هم بودند که همیشه شنبه، یکشنبهها در کلیسا جمع میشدند و برای شفای بیماران دعا میکردند و بدون ذکر فامیل، اسم بیماران را میبردند. پزشکان آن بخش نمیدانستند که برای چه کسی دعا میشود و برای چه کسی دعا نمیشود خود بیماران و افرادی هم که دعا میکردند اطلاعی نداشتند که بیماران چه بیماری دارند و در کدام بیمارستان بستری است؛ فقط اسم میبردند.
بین این دو گروه، گروهی که برای آنها دعا شد و گروهی که دعا نشده بود؛ در مقایسه با هم، هم از نظر مرگ و میر هم از لحاظ میزان داروی مورد نیاز و عوارض بیماری سکته قلبی و مدت اقامت در بیمارستان و ترخیص، تفاوت قابل توجهی وجود داشت.
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=87