درباره سهزن
دور: مادر ترزا
نام «مادر ترزا» را اغلب شما شنیدهاید. نام اصلی او «اگنس» بود. فامیل مادری او اهل ونیز ایتالیا بودند و فامیل پدری او اهل مقدونیه یوگسلاوی. اگنس در 18 سالگی تصمیم گرفت بهخدمت کلیسا درآید و کسوت راهبهگی بر تنکرد. پس از مدتی او مامورشد تا به میسیونرهای مذهبی که به کلکته میروند بپیوندد.
وظیفهای که در هندوستان به «خواهر ترزا» محول شد معلمی بود. قرار بود او به بچههای فقیر هندی، زبان انگلیسی و جغرافیا درس بدهد اما خواهر ترزا از دیدن هزاران هندی گرسنهای که در پیادهروهای کلکته با بیماری و معلولیت و سوء تغذیه دست در گریبان بودند متاثر شدهبود و تصمیمداشت برخلاف وظیفهای که کلیسا بر او محول کردهبود برای این عده کاری انجامدهد. اصرار «ترزا» بر این امر و تاکید کلیسا بر این که او باید به ماموریتی که به او محول شده وفادار بماند باعث شد که ترزا از کسوت یک راهبه خارجشود و کلیسا هم او را «بایکوت» کند.
«ترزا» تصمیم گرفت بنیاد شخصی خود را برای ایجاد پناهگاههایی تاسیسکند که به بیخانمانها سقف و غذا و دارو ارائهدهند. شاید بپرسید ترزا هزینه لازم برای تاسیس این بنیاد شخصی را از کجا تامین میکرد. طبعا ترزا از منابع مالی مختلفی کمک میگرفت اما «ریکاردو ازیریو» خبرنگار ایتالیایی یک منبع مالی بزرگ «مادر ترزا» را فاش میسازد: دیکتاتورها!
دیکتاتورها تمایل زیادی دارند که چهره مثبتی از خود نشاندهند «بنابراین نمایشهای انساندوستانه» یکی از بازیهای روزمره دیکتاتورهاست.
دو دیکتاتور خشن و سفاک بودجه های هنگفتی را به «مادر ترزا» پرداخت میکردند تا در نمایش «سلطان مهربان ما» شرکتکرده و دستهای آنها را تطهیر کند! یکی از آنها «انور خوجه» دیکتاتور آلبانی بود و دیگری «ژان کلود دوالیه» دیکتاتور هائیتی. هر دو این افراد میلیاردها دلار ثروت ملت خود را غصب کردهبودند و با دادن سهمی از آن به «مادر ترزا» با او عکس یادگاری میگرفتند و رپرتاژ آگهیهایی در رسانهها پخش میکردند تا چهره خشن آنها را تلطیفکند.
مادر ترزا گرچه از «سازمان کلیسا» طرد شدهبود اما به چارچوبهای فقهی کلیسا معتقد باقیماند و یکی از فعالیتهای او در هندوستان مبارزه با سقط جنین بود. بنیاد ترزا در هند اعلام کرده بود که حاضر است هزینه های بارداری، زایمان و بچهداری هر زنی که بخاطر فقر تمایل به سقط جنین دارد را پرداختکند.
با این برنامه «مادر ترزا» از سقط هزاران جنین جلوگیریکرد و هزینه زندگی این جنینهای نجاتیافته را تا بزرگسالی پرداختکرد.
«باگوان راجیش اوشو» فیلسوف هندی عقیدهدارد که «مادر ترزا» با این کار خود تنها به «بازتولید فقر» پرداختهاست! «اوشو» میگوید:
اگر «مادر ترزا» این هزینه را صرف آموزش جلوگیری از بارداری ناخواسته میکرد بیشتر به هندیها کمک کردهبود.
به هر حال شهرت خدمات انسان دوستانه مادر ترزا باعث شد که «جایزه صلح نوبل» به او تعلقگیرد. دریافت این جایزه باعث شد بنیاد او برای ادامه خدمات خود نیازی به همکاری با دیکتاتورهای بدنام نداشتهباشد!
کلیسایی هم که روزی او را طرد کردهبود پس از شهرت و خوشنامی «مادر ترزا» تصمیمگرفت از این کلاه نمدی برای خود بدوزد، بنابراین شورای عالی «واتیکان» پس از درگذشت مادر ترزا عنوان «سانتا» (قدیسه) را به او اعطاکرد!
دنیای عجیبی است! خیر و شر چقدر به هم تنیدهاند!
نزدیک: خواهر گابریل
سالها پیش که هنوز در مشهد طبابت میکردم روزی یک از دانشجویانم که دیگر فارغالتحصیل و پزشک سرپرست بیمارستان جذامیان مشهد شدهبود با من تماسگرفت و از من خواست که وقتبگذارم و بیماران بستری در آن بیمارستان را از نظر مشکلات روانپزشکی ویزیت و او را در زمینه درمان آنها راهنماییکنم.
وقتی به آن بیمارستان رفتم متوجهشدم که بیماران جذامی که سالهاست در این بیمارستان (و در واقع آسایشگاه) زندگیمیکنند در دو بخش اسکان دادهشدهاند که یکی از آن بخشها را یک تیم پرستاری مورد مراقبت قرارمیدهند و بخش دیگر را فردی به نام «خواهر گابریلا» به تنهایی ادارهمیکند.
همکارم به کنجکاوی من پاسخداد و درباره خواهر گابریلا برایم توضیحداد:
راهبهای فرانسوی که حدود چهل سال پیش زمانی که کسی در ایران تمایل به مراقبت و پرستاری از بیماران جذامی نداشت، داوطلب میشود و دیار و نزدیکان خود را ترکمیکند و برای مراقبت از این بیماران به ایران میآید!
کسانی که با بیماری جذام آشنایی دارند می دانند که در آن زمان که تشخیص و درمان بیماریهای عفونی نسبت به امروز بسیار عقبتر بود هم بیماری جذام یک بیماری مسری محسوب میشد و هم بیماران جذامی دچار تغییر شکلی میشدند که اغلب افراد از آنها میترسیدند. در این شرایط این راهبه فرانسوی حاضرمیشود به کسانی خدمتکند که همکیشان و هموطنان و حتی نزدیکانشان تمایل به نگهداری آنان نداشتند.
زمانی که من خواهر گابریلا را ملاقاتکردم بیش از شصت سال سن داشت ولی همچنان پرانرژی، پرنشاط و پرانضباط مشغول انجام وظیفهبود و به گفته همکار پزشکم : ((از بخشی که خواهر گابریلا به تنهایی ادارهمیکند بیشتر خاطرم جمع است تا بخشی که یک تیم پرستاری با همدیگر ادارهاش میکنند! )).
خواهر گابریلا به دلیل دستمزد بسیار کمی که از بیمارستان میگرفت در یکی از ارزانترین محلههای شهر زندگی سادهای را میگذراند و نزدیک بیست سال بود که نتوانستهبود به دیارش سفرکند و بستگانش را ببیند!
حتم دارم که گروهی این فداکاری و ایثار امثال خواهر گابریلا را با نگاهی بدبینانه تفسیرمیکنند و خواهند گفت که این میسیونرهای مذهبی عوامل پنهان استعمار بودهاند و با این خدماتشان مسیحیت را در سرزمینهای غیرمسیحی تبلیغ میکردهاند. من در پاسخ میگویم مرحبا به کسانی که اینگونه مذهبشان را تبلیغ میکنند.
پس چرا شما با شیوه خواهر گابریلا مردم را به مذهبتان دعوت نمیکنید؟! گرچه برای من خواهر گابریلا نماینده مذهب خاصی نبود بلکه نماینده شیوه خاصی از زیستن بود، شیوهای که این روزها کمیاب شدهاست.
نزدیکتر: ایران درّودی
وقتی به دیدن «ایران درّودی» میرویم من از دو لحاظ لذت میبرم؛ یکی دیدار با زنی دلنشین، صمیمی، مهماننواز و جهاندیده که آنچه را که اغلب ما تنها شنیدهایم او دیده، چشیده و لمس کردهاست؛ لذت دوم من لذت مرور تاریخ معاصر ایران است. ایران درّودی از خاطراتش با «خسرو گلسرخی» میگوید؛ از ملاقاتش با سهراب و فروغ و اخوان ثالث، و من تاریخ معاصر فرهنگیمان را مرور میکنم؛ گاهی شادی و لبخندی و گاهی تأسفی و آهی!
شاید این شعر بزرگ «احمد شاملو» را همه ما شنیدهباشیم ولی کمتر کسی میداند که این شعر را شاملو «برای ایران درّودی و تلاش رنگینش» سرودهاست:
پیش از تو صورتگران بسیار از آمیزهی برگها آهوان برآوردند، یا بر شیب کوهپایهای رمهای که شبانش در کج و کوج ابر و ستیغ کوه نهان است، یا به سیری و سادگی در جنگل پرنگار مه آلود، گوزنی را گرسنه که ماغ میکشد.
تو خطوط شباهت را تصویرکن: آه و آهن و آهک زنده
دود و دروغ و درد را «که خاموشی تقوای ما نیست»
سکوت آب میتواند خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم میتواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانه قحط همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است.
اما سکوتی آدمی فقدان جهان است: «فریاد را تصویرکن!»
عصر مرا تصویرکن در منحنی تازیانه به نیشخط رنج، همسایهی مرا بیگانه با امید و خدا.
«و حرمت ما را که به دینار و درم برکشیدهاند و فروخته.»
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و آن نگفتیم که بهکار آید، چرا که تنها یک سخن، یک سخن در میانه نبود: آزادی! ما نگفتیم، تو تصویرش کن!
چیزی که در زندگی ایران درّودی بسیار برجستهاست استفاده او از «حق انتخاب» است. ایران، منتظر نماندهاست تا انتخاب شود، ایران انتخاب کردهاست! بارها ماجرای ازدواجش را از زبان خودش شنیدهام؛ دختری جوان که در شب والنتین 1967 در شهر نیویورک همسرش را «انتخاب میکند»:
«گل سرخ را به دستشدادم و خواهش کردم مرا به همسری بپذیرد»
و من میاندیشم که هزاران (اگر نگویم میلیونها) تن از دختران ایرانی، پنجاه سال بعد از آن تاریخ، هنوز برای انتخاب همراه و همسفر زندگی شان منتظر مینشینند تا انتخابشوند! اینچنین است که ایران درّودی وقتی در لندن سخنرانی میکند و صحبت از مظلومیت زن ایرانی میشود، پاسخ میدهد:
«آیا کسی اینجا هست که فکر کند من مظلوم هستم؟!» ، هیچکس دست بلند نمیکند و ایران نتیجه میگیرد که اگر زنی مظلومیت را انتخابنکند، هیچ فرد و نهاد و قانونی مظلومیت را به او تحمیل نمیتواند کرد!
و البته پس از اندکی مکث ایران میافزاید که اگر مجبور به انتخاب بین ظالمبودن و مظلومبودن شود، هیچگاه ظالمبودن را انتخاب نمیکند و این نقطه تعادل بین جنگجوبودن او و هنرمند بودن اوست، تعادل بین مردانگی و زنانگیاش؛ و دلنشینی او شاید از همینجا برمیخیزد.
دو سال پیش در جلسه رونمایی از سیزدهمین چاپ کتاب خاطرات ایران درّودی در موزهی هنرهای معاصر شرکتکردم؛ نمی دانم اکنون این کتاب به چاپ چندم رسیدهاست، اما می دانم که کتاب او را باید بارها خواند. کتاب «در فاصله دو نقطه…!» را «نشر نی» منتشر کردهاست. خواندن این کتاب تنها مرور زندگی شخصی و هنری ایران درّودی نیست بلکه بازخوانی دورهای از سرگذشت ماست، از آنچه بودیم، آنچه هستیم و آنچه میتوانستیم بود!
بگذار من نیز _ نه همچون شاملو، بزرگ و عمیق و صاعقهدار که در حد بضاعت خود _ شعری تقدیم تو کنم که تنها شعر است که میماند!
تو تصویرکردی فریاد را
نه بر بومهای عریض سپید
با رنگهای سرخ و بنفش و شرارههای برّندهی نور،
تو تصویرکردی فریاد را
با شاخهای از گل سرخ
که سکوتِ نشستن و انتظار را
با جملهای عاشقانه
برای همیشه شکست!دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
مطالب مرتبط
- سکوت تقوای ما نیست
- شریک دزد و رفیق قافله
- خواهر گابریل
- قدمخیر قلاوند
- صدیقه دولتآبادی
- پروانه اسکندری
- ریچارد نیکسون، الویس پریسلی و غسل تعمید
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=137