نیک و بد نسبی است، این را هم بدان!
شاید نخستین کسی که به جرم «تشویش افکار عمومی» رسما محکوم به اعدام شد، سقراط حکیم باشد. فیلسوف نامآور یونانی که چند قرن پیش از میلاد مسیح در آتن زندگی میکرد. داستان این مجرم محکوم به اعدام، داستان عبرت آموزی است. سقراط در بازار شهر و در میان مردمان رفت و آمد میکرد و چیزی از دهان او در نمیآمد مگر سوال!
از همه کس میپرسید و همه چیز را مورد سوال قرار میداد. مفاهیمی که به عقیدهی مردمان، مطلق و ابدی بودند را مورد چالش و نقد قرار میداد. تعریف سقراط از عقلانیت چیزی شبیه این بود: «نقد کردن بدون خط قرمز»
همه ما تا حدودی اهل نقد و تحلیل و چالش هستیم. اما هر کدام از ما عقاید و باورهایی دارد که آنها را پشت خط قرمز قرار داده است. به این معنا، ما دچار عقلانیت محدود و محصور هستیم. هر کدام تا جایی خرد ورزی میکنیم و از آنجا به بعد تحت سلطهی عقاید «عادتی» و «عاطفی» قرار داریم.
عقاید عادتی، عقایدی است که آن قدر به آنها عادت کردهایم که آنها را بدیهی فرض کردهایم. مثلا اغلب ایرانیها باور دارند که ما ایرانیها از نظر رتبهی هوش در جهان جزو نخستین رتبهها قرار داریم. این عقیده چنان مورد پذیرش همگانی قرار گرفته است که بهندرت کسی این گزاره را به چالش میکشد و از گوینده آن دلیل و مدرک و برهان طلب میکند.
وقتی یکی دو سال پیش دو محقق صاحب نام اروپایی کتابی منتشر کردند که هوش ملل مختلف را با هم مقایسه کرده بودند و خلاصه آن کتاب را در دایرةالمعارف اینترنتی «ویکی پدیا» آوردند، برای من شگفت آور بود که رتبه ایران از نظر IQ در بالای پنجاهم بود. این گزارش را با هر کدام از دوستانم که در میان گذاشتم آنان را نیز شگفت زده دیدم.
همه انتظار داشتند که ایرانیها اگر رتبه اول هوش در جهان را نداشته باشند، حداقل جز پنج کشور اول جهان هستند و برایشان عجیب بود که یک گزارش رسمی ما را در پنجاه رتبه اول جهان نیز قرار نداده است. نمیگویم که این گزارش جای نقد و چالش ندارد، شاید روزی محقق دیگری در روش تحقیق این پژوهشگران مشکلات جدی بیابد و اعتبار این گزارش را زیر سوال ببرد اما موضوع من موضوع دیگری است: موضوع این است که شاید میلیونها ایرانی به گزاره «عادتی» هوش برتر ایرانی باور داشته باشند بدون این که آن را مورد نقد قرار دهند از آن سو هر کدام از ما به گزارههای عاطفی نیز دچاریم:
«گزارههایی که آنها را مورد نقد قرار نمیدهیم چون با آنها درگیری عاطفی داریم. خطاهای کسانی را که دوستشان داریم را نمیبینیم و خطاهای کسانی را که نسبت به آن کینه و نفرت داریم بسیار بزرگتر و از آن چه هست میبینیم. خلاصه این که با قرار دادن گزارههای عادتی و عاطفی پشت خط قرمز نقد، عقلانیت را محدود میکنیم.»
سقراط با مورد سوال قرار دادن همه چیز و همه کس به راستی اقدام به «تشویش افکار عمومی» میکرد. او مردمان را مشوش میکرد و نمیگذاشت در خمودگیهای فکری و عقیدتی خود تخدیر شوند. او مانع خواب راحت آنان میشد. به این خاطر مردم آتن او را «خرمگس» مینامیدند و او به این لقب افتخار میکرد چرا که خرمگس مانع چرت زدن مردم میشود.!
شاید کسانی که حکیم بزرگ را محکوم به اعدام کردند از این که چرتشان پریده بود آشفته بودند. شاید هم آنان کسانی بودند که از تخدیر مردم ارتزاق میکردند و کاسبی آنان با مردم «چرتزده» رونق بیشتری میگرفت.
به هر تقدیر، سقراط جام مرگبار شوکران را نوشید.
اما از راه پر خطر «یقینزدایی» منصرف نشد. سالها بعد، فیلسوف دیگری چنین گفت: «نمیتوانم بگویم چه وقت در حال پیمودن راه درست هستی اما میتوانم بگویم چه وقت در حال خطا کردنی؛ همان وقت که به کارت یقین کامل داری و دست از شکورزی و نقد خود برداشتهای!»
«ریکاردو اوریزیو» خبرنگار ایتالیایی کتابی دارد به نام «گفتگو با شیاطین». «اوریزیو» در این کتاب شرح حالی از زندگی هفت دیکتاتور مخوف معاصر را ارائه میکند و سپس با آنان مصاحبه میکند. ویژگی مشترک این هفت دیکتاتور که در کشورهای مختلف و حتی قارههای مختلف حکومت میکردند این بوده که همگی در دوران حکومت خود «اقتدارطلب» و «انحصارطلب» بودهاند و در حکومت آنان مخالفان و منتقدان مورد تعقیب و بازداشت و شکنجه و قتل قرار میگرفتهاند و اموال عمومی توسط نزدیکان دیکتاتور مورد حیف و میل قرار میگرفتهاند.
با این حال نکته قابل تأملی که در گفتگو با این دیکتاتورها جلب توجه میکند این است که همه آنها با اطمینان کامل، یقین داشتند که اشتباه نکردهاند و انتخاب آنها درستترین انتخاب ممکن بوده است. حتی دو نفر از این هفت دیکتاتور باور عمیق داشتند که دارای رسالتی مقدس و الهی هستند و خداوند به آنان مأموریتی آسمانی عطا کرده است.
اما سقراط برای خود رسالتی اجتماعی قائل بود. رسالت این که به انسانها بیاموزد که افکار و باورهای آنها در هر جایگاهی که قرار داشته باشند، نسبی و خطاپذیر است. در تجربهبشری، حقیقت مطلق و خطا ناپذیر امر محال است و حقیقت بسیار نسبی و متکثر است. باور به تکثر حقیقت که امروزه آن را «پلورالیزم» مینامند، نه باوری امروزین است و نه باوری غربی. این باور هم کهن است و هم جهانی!
مولانا در جای جای مثنوی ما را به این امر توجه میدهد. در داستان «فیل در تاریکی» با کسانی مواجهمان میسازد که هر یک به جایی از فیل دست میمالند و تصور میکنند آن عضو فیل، تمام فیل است. آنان به تجربه خویش متکیاند. در حالی که مولانا میگوید:
در کف هر یک اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی
بار دیگر نیز، مولانا، داستان چهار همراه را میگوید که یکی هوس «انگور» داشت و دیگری هوس «عنب» و سومی هوس «اوزوم» و چهارمی هوس «استافیل» و بر سر آن که کدامیک را بخرند با هم مشاجره میکردند و در پایان معلوم میشود که هر چهار نفر راجع به یک چیز صحبت میکردهاند و آن را به چهار نام میخواندهاند.
مولانا توجهمان میدهد که بسته به دیدگاه و رویکرد و زبان و فرهنگ ما، حقیقت خود را به اشکال و آرایههای مختلف بروز میدهد و مطلق فرض کردن ادراکمان از حقیقت زمینهساز استبداد و تحجر و جمود و تعصب میگردد:
چون بد مطلق نباشد در جهان
نیک و بد، نسبی است، این را هم بدان!
دکتر محمدرضا سرگلزایی _ روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=81