هستیشناسی و ذهن تاریخمند
۱- اولین فیلسوفان به دنبال پاسخ به پرسشهای اساسی هستیشناسی بودند، اینکه «اینجا کجاست و چه قوانینی بر آن حاکم است؟». حوزهای در فلسفه که به این پرسشها میپردازد Ontology یا وجود شناسی یا هستیشناسی نامیده میشود. مهمترین دغدغه فیلسوفانی مثل «دموکریتوس»، «هراکلیتوس»، «آناکسیمندروس» و «امپدوکلوس» در یونان باستان، هستیشناسی بود.
۲- گروه دیگری از فیلسوفان به این نتیجه رسیدند که ابزار اساسی ما برای شناخت جهان ذهن مان است، پس مقدمهٔ شناخت جهان، شناخت ذهن است چرا که اگر «میزان» را نشناسیم و انحرافات و اعوجاجات احتمالی آن را ندانیم احتمال این که در «توزین» دچار اشتباه شویم کم نیست. دغدغهٔ این فیلسوفان Epistemology یا معرفت شناسی یا شناخت شناسی نامیده شد.
هنگامیکه «لودویک ویتگنشتاین» فیلسوف برجستهٔ «فلسفه تحلیلی» وظیفهٔ اصلی فلسفه را «نقد زبان» میداند به این حوزه از فلسفه اشاره دارد.
۳- «امانوئل کانت» اعتقاد داشت که ذهن ما محصور و مجبور در شیوهٔ خاصّی از تفکر است و این جبر ذهنی باعث میشود که ما جهان را نه به آن گونه که هست بلکه به آن گونه که ذهن ترسیم میکند درک کنیم. برای مثال «زمان فیزیکی» با «زمان ذهنی» کاملا متفاوت است و اصولاً آنچه که فیزیک نسبیّت یا فیزیک کوانتومی دربارهٔ زمان میگویند برای ذهن بشر قابل لمس نیست مگر به واسطهٔ تمثیل و استعاره. به بیان دیگر:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود
۴- ذهن با نگاه کردن به خودش تغییر میکند. هنگامیکه ذهن به عنوان «سوژه» (شناسا)، ذهن را در جایگاه «ابژه» (شناسه) مینشاند، با «دیالکتیک هگلی» تز و آنتی تز، سنتز ذهن جدیدی به وقوع میپیوندد. به این دلیل است که امانوئل کانت علمی شدن روانشناسی را منتفی میداند، ذهن سیری «تاریخی» را طی میکند و هر بار که گمان میکند «خودش» را شناخته است تنها توانسته «گذشتهٔ خودش» را بشناسد.
۵- اگر قبول کنیم که ذهن، خود را به جهان فرافکنی میکند (همانکه در فلسفه، ایدهآلیسم نامیده میشود) هستی شناسی هر عصر، انعکاسی است از «نیازهای انسان آن عصر» بنابراین پاسخهای انسان سدهها و هزارههای پیش به سؤالات هستی شناسانهٔ انسان امروز، نیازهای روانشناختی انسان امروز را پوشش نمیدهند.
۶- در کتاب «حرفهایی برای امروزیها» به تفصیل گفتهام و در یادداشت معرفی همان کتاب (که در کانال تلگرام بنده موجود است) به اختصار نوشتهام که ما بر اساس نیازهای امروزمان نیازمند اسطورههای نو، قصههای نو و ضرب المثلهای نو هستیم. اینجاست که کار قصهنویسهایی که «گرفتار گذشته» نیستند اهمیت پیدا میکند، قصههای نو، هستیشناسی ذهن امروزی هستند، ذهنی که فرزند گذشته و آفرینندهٔ آیندهٔ جامعهٔ انسانی است.
از این منظر است که خواندن قصههای امروزی همچون رمانهای «برفک» (دان دلیلو – پیمان خاکسار – نشر چشمه) «پروژه رُزی» (گرام سیمسون – مهدی نسرین – نشرمرکز)، «جزء از کل» (استیو تولتز – پیمان خاکسار – نشرچشمه) را به عنوان داروی «درد متافیزیکی» انسان امروزی تجویز میکنم.
به عقیده من، خواندن اسطورههای کهن (چه «ایلیاد و اودیسه» هومر باشد، چه «بهاگواد گیتا»، چه «عهد عتیق» و …) حرفهٔ کارشناسانی است که می خواهند «تاریخ ذهن» را بدانند، اما «دردمندانی» که برای «بیقراریهای معنا شناختی» خود به دنبال التیام و تسکیناند از «مرور اسطوره های گذشته» نفعی نخواهندبرد.
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
مطالب مرتبط
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=313