چرا روانشناسی اجتماعی؟
مصاحبه خبرنگار هفتهنامه شش و هفت ویژه نامهی روزنامه همشهری با دکتر محمدرضا سرگلزایی،سال ۱۳۹۲، قسمت اول
آقای دکتر! شما در سالهای اخیر از حیطه روانشناسی فردی به سمت روانشناسی اجتماعی یا جنبههای اجتماعی سلامت روان تمایل پیداکردهاید. ضمن بیان دلایل این گرایش، بفرمایید که آیا برای اجتماع میتوان روانی مستقل و جدا از روان فردی در نظر گرفت؟
من به عنوان روانپزشک، وقتی در مطبم نشستهام و مردمی كه برای درمان به من مراجعهمیکنند را بررسی میکنم، متوجه میشوم که سه دسته مشکلات در میان بیماران وجود دارد:
مشکلات اول از نوع «زیستشناختی» هستند، یعنی همچنان که قلب دچار مشکلمیشود، مغز هم در مواقعی به بیماریهای خاصی دچار میشود.
برخی از این بیماریها در حیطه «حسی– حرکتی» قراردارند که متخصصان مغز و اعصاب باید به درمان آنها بپردازند و دسته دیگری هم نیاز به جراحی دارند که جراحان مغز باید به آن بپردازند.
برخی دیگر از این مشکلات هم مربوط به «بیوشیمی مغز» میشود که در حوزه حسی– حرکتی خود را نشان نمیدهند، بلکه بروز هیجانی و فکری خاص دارند، مثلا کسی که متآمفتامین یا همان چیزی که به نام «شیشه و آیس» معروف است مصرفمیکند، بیوشیمی مغزش دچار تغییر شده و نسبت به اطرافیان خود بدبینی پیدا میکند. تفکر و هیجانات چنین فردی تغییر پیدا کرده بنابراین مشکلش به حیطه روانپزشکی مربوط است اما از آنجا که این تغییر جنبه بیوشیمیایی دارد حتما باید این بیمار دارو مصرفکند تا بهبود پیداکند.
دسته دوم افرادی که بهمن مراجعه میکنند، کسانی هستند که مهارتهایی را که در روابط بینفردی لازم است، نیاموختهاند یا بد یادگرفتهاند. مثلا در خانوادهای به فرد نحوهای از آداب معاشرت یاد دادهشده که در سطح جامعه، آن نوع آداب معاشرت بیادبی تلقی میشود.
چنین فردی وقتی وارد اجتماع میشود، به تدریج منزوی و تنها میشود. در اینجا کار «روانپزشک» یا «روانشناس» است که این الگوی رفتاری را در فرد اصلاحکند.
دسته سوم مسائل و مشکلاتی است که در هر دوره و زمانی خودشان را به صورت اپیدمی نشان میدهند. به همین دلیل افرادی که مراجعه میکنند با اینکه از خانوادههایی با الگوهای گوناگون هستند اما عصارهها و جنبههای مشترکی مابین همه آنها وجود دارد که میتوان بهآن «روان جمعی» گفت.
این روان جمعی نخستین بار تحت عنوان «ناخودآگاه جمعی» (collective unconscious) توسط «کارل گوستاو یونگ»، روانپزشک سویيسی و بعدا توسط «ژاکوب مورنو» روانپزشک رومانیایی تحتنام «ناخوداگاه مشترک» (co-unconscious) مطرح شد.
عدهای روان یا ناخودآگاه جمعی را معادل فرهنگ دانستهاند. به این معنی که مثلا اگر در ادبیات جامعهای بدبینی گسترش پیداکند، آنوقت میبینید که همه افراد آن جامعه به درجاتی دچار بدبینی شدهاند از خود روانپزشکی که میخواهد بیماران روانی را درمان کند، بگیرید تا وکیل و استاد دانشگاه و مردم کوچه و بازار.
ناخودآگاه جمعی سطوح گوناگونی دارد. میتواند ناخودآگاه جمعی یک شهر، قبیله یا ملت و گاهی هم میتواند ناخودآگاه جمعی بشریت باشد. بهاین معنا که ناخودآگاه جمعی بشریت، در زمان خاصی دچار بیماری میشود.
مثلا برخی از روانپزشکان معروف همچون دکتر «ویکتور فرانکل»، دکتر «اریک فروم» و دکتر «شینودا بولن» بر این نظرند که روان جمعی ما (بشریت) در عصر صنعتی دچار نوعی بیماری شده و آن هم افراط در روح «نرینگی» است.
این مساله باعث شده که بشر کنونی بیش از حد جاهطلب، رقابتطلب، خودخواه و خشونتورز شود. بنابراین وقتی با آسیبها و پدیدههای جهانی از این دست روبهرو ميشويم، نمیتوانیم تنها به درمان فردی که در مطب به ما رجوع میکند، بسنده كنيم. این مشکلی را حلنمیکند. این مثل این است که آلودگی هوا در تهران خیلی شدید باشد و ما بخواهیم برای یک خانواده خاص دستگاه تصفیه هوا پیشنهاد کنیم. این خانواده هر چقدر هم که از این دستگاه در داخل خانهشان استفاده کنند، بیرون که میروند باز از هوای آلوده تنفس میکنند. اینجاست که میبینیم مشکل برخی از افرادی که به مطبها یا درمانگاههای روانپزشکی رجوع میکنند، مساله جمعی است.
دکتر محمدرضا سرگلزایی ـ روانپزشک
.
مطالب مرتبط
- لیبرالیسم و سوسیالیسم در روانشناسی
- به تغییرات کوچک بیندیشیم
- رواندرمانی: کثرت اندیشی و عملگرایی
- روانشناسی و مسئولیت ما
Photo From: basicpsychology.net
لینک کوتاه مطلب: https://drsargolzaei.com/?p=241
این مطلب به زبانهای English در دسترس است